عشق سلطنتی پارت ۲۰ فیک بی تی اس
عشق سلطنتی پارت ۲۰ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت ویو
با مادر تهیونگ چند تا لباس عروسی سلطنتی پسندیدیم و پرو کردم ... به خیاط های مشهور سرزمینشون گفته بود بهترین ها رو واسم بیارن تا انتخاب کنم ... انتخاب کردم یکی رو ... خیلی خوشگل بود ... توی اون مدت که من و مادر تهیونگ داشتیم لباس عروس برام انتخاب میکردیم تهیونگ و جونگکوک رفته بودن بالا تو اتاقشون ... مادر تهیونگ نذاشت بمونن خواست سوپرایز بشه تو روز عروسی ... بعد از اینکه انتخاب کردم خواستم برم بالا پیشت تهیونگ و جونگکوک ... از پله ها رفتم بالا به به سمت اتاق تهیونگ رفتم که متوجه حرف هایی که میزن شدم ...
×: تو واقعا میخوای با ا.ت ازدواج کنی؟ مطمئنی؟
_: البته ... من عاشقشم
×: ازدواج با خواهر کاترین درسته؟
_: جونگکوک من عاشقش شدم دست خودم نیس که فک کردی برای من عذاب آور نیست؟
×: آخه چرا دقیقا رفتی عاشق خواهرش شدی؟ خودش بس نبود؟
_: ساکت شو میشنون
×: دروغه مگه؟ چون کاترین عاشق من بود هلش ندادی تو رودخونه؟
_: جونگکوک ساکت شو گفتم اشتباهی شد نمیخواستم هلش بدم (داد)
×: تو بعد از اون دعوایی که سر اینکه کاترین عاشق منه کردین و تو هلش دادی نباید عاشق خواهرش میشدی(داد)
_: ساکت شووو
با این حرفاشون احساس کردم قلبم وایساد ... با گریه و شتاب رفتم تو
+: چطور تونستی؟ هااا؟ چطور تونستی خواهرمو بکشی بعد بیای عاشق من شی؟(گریه و داد)
تهیونگ با دیدنم خشکش زد
_: ا..ا.ت آروم باش اونطور که فکر میکنی نیست
+: چی داری میگی تو همه حرفاتونو شنیدم(گریه و داد)
_: ا.ت نکن
+: فکر نمیکنی که بعد از این اتفاقا باهات ازدواج کنم که نه؟
_: ا.ت چی داری میگی؟
+: دیگه منو فراموش کن
_: ا.ت نمیتونی اینکارو کنی(داد )
+: چرا منم میکشی ... همه چی تموم شد شاهزاده تهیونگ
ا.ت با شتاب از قصر تهیونگ و خانوادش اومد بیرون و به سمت قصر خودشون رفت ...
[پارت آخر نیست!]
ا.ت ویو
با مادر تهیونگ چند تا لباس عروسی سلطنتی پسندیدیم و پرو کردم ... به خیاط های مشهور سرزمینشون گفته بود بهترین ها رو واسم بیارن تا انتخاب کنم ... انتخاب کردم یکی رو ... خیلی خوشگل بود ... توی اون مدت که من و مادر تهیونگ داشتیم لباس عروس برام انتخاب میکردیم تهیونگ و جونگکوک رفته بودن بالا تو اتاقشون ... مادر تهیونگ نذاشت بمونن خواست سوپرایز بشه تو روز عروسی ... بعد از اینکه انتخاب کردم خواستم برم بالا پیشت تهیونگ و جونگکوک ... از پله ها رفتم بالا به به سمت اتاق تهیونگ رفتم که متوجه حرف هایی که میزن شدم ...
×: تو واقعا میخوای با ا.ت ازدواج کنی؟ مطمئنی؟
_: البته ... من عاشقشم
×: ازدواج با خواهر کاترین درسته؟
_: جونگکوک من عاشقش شدم دست خودم نیس که فک کردی برای من عذاب آور نیست؟
×: آخه چرا دقیقا رفتی عاشق خواهرش شدی؟ خودش بس نبود؟
_: ساکت شو میشنون
×: دروغه مگه؟ چون کاترین عاشق من بود هلش ندادی تو رودخونه؟
_: جونگکوک ساکت شو گفتم اشتباهی شد نمیخواستم هلش بدم (داد)
×: تو بعد از اون دعوایی که سر اینکه کاترین عاشق منه کردین و تو هلش دادی نباید عاشق خواهرش میشدی(داد)
_: ساکت شووو
با این حرفاشون احساس کردم قلبم وایساد ... با گریه و شتاب رفتم تو
+: چطور تونستی؟ هااا؟ چطور تونستی خواهرمو بکشی بعد بیای عاشق من شی؟(گریه و داد)
تهیونگ با دیدنم خشکش زد
_: ا..ا.ت آروم باش اونطور که فکر میکنی نیست
+: چی داری میگی تو همه حرفاتونو شنیدم(گریه و داد)
_: ا.ت نکن
+: فکر نمیکنی که بعد از این اتفاقا باهات ازدواج کنم که نه؟
_: ا.ت چی داری میگی؟
+: دیگه منو فراموش کن
_: ا.ت نمیتونی اینکارو کنی(داد )
+: چرا منم میکشی ... همه چی تموم شد شاهزاده تهیونگ
ا.ت با شتاب از قصر تهیونگ و خانوادش اومد بیرون و به سمت قصر خودشون رفت ...
[پارت آخر نیست!]
۱۹.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.