Part:11
Part:11
امیلی به دیوار کنارش زل زده بود، ویولت لیوان آب رو برداشت و به سمتی که امیلی خیره شده بود نگاهی انداخت و با تمام وجود آهی کشید.
امیلی که از دید زدن اون دیوار گچی خسته شده بود سرش رو برگردوند و اولین چیزی هم که دید همون لیوان بلوری بود و مایع داخلش رو به راحتی به نمایش میذاشت.
انگار که تمام خاطراتی که مغزش سعی در بیرون کردنش داشت دوباره براش تداعی شد، خودش رو داخل اون لیوان میدید که چجوری دست و پا میزنه و برای زنده موندن تقلا میکرد.
دستاش رو مشت کرده بود از شدت فشاری که به دستش وارد میشد نوک انگشتانش سفید شده بود،قطره اشکی از چشم خیسش چکید،اما سریع پاکش کرد.
در واقع اون تصمیم سختی گرفته بود و میخواست قوی باشه.
کل شب رو بیدار بود البته به جزء زمانی که پرستاری بهش سر میزد و خودش رو به خواب میزد، تمام مدت از پنجره کوچک اتاق به ماهِ کامل نگاه میکرد و بین دو راهی سختی قرار گرفته بود، البته در آخر هم حرف مغزش رو قبول کرد و خودش رو بی تفاوت به موضوع نشون میداد و نمیخواست کسی از این ترسش بویی ببره. شاید بگین امیلی یه دختر ضعیف بیشتر نیست و فقط به خاطر چند دقیقه تو آب موندن ازش میترسه،اما کسی چه میدونه شاید دختر چیز دیگه هم دیده بوده و باعث شده بترسه!
شاید امیلی از دریا نمیترسه، از موجوداتی که ممکنه داخلش باشن میترسه.
با صدای مادرش از فکر بیرون اومد، لیوان آب رو گرفت و یک نفس سَر کشید.
و با یک لبخند لیوان رو به ویولت برگردوند.
و همون لبخند کارِ خودش رو کرد، تمام نگرانیهای ویولت یکباره خاموش شدن.
مادری که دلتنگ تنها فرزندش شده بود اون رو تو آغوشش کشید.
و با فکر اینکه امیلی خوب شده همه چیز رو فراموش کرد.
-----------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
امیلی به دیوار کنارش زل زده بود، ویولت لیوان آب رو برداشت و به سمتی که امیلی خیره شده بود نگاهی انداخت و با تمام وجود آهی کشید.
امیلی که از دید زدن اون دیوار گچی خسته شده بود سرش رو برگردوند و اولین چیزی هم که دید همون لیوان بلوری بود و مایع داخلش رو به راحتی به نمایش میذاشت.
انگار که تمام خاطراتی که مغزش سعی در بیرون کردنش داشت دوباره براش تداعی شد، خودش رو داخل اون لیوان میدید که چجوری دست و پا میزنه و برای زنده موندن تقلا میکرد.
دستاش رو مشت کرده بود از شدت فشاری که به دستش وارد میشد نوک انگشتانش سفید شده بود،قطره اشکی از چشم خیسش چکید،اما سریع پاکش کرد.
در واقع اون تصمیم سختی گرفته بود و میخواست قوی باشه.
کل شب رو بیدار بود البته به جزء زمانی که پرستاری بهش سر میزد و خودش رو به خواب میزد، تمام مدت از پنجره کوچک اتاق به ماهِ کامل نگاه میکرد و بین دو راهی سختی قرار گرفته بود، البته در آخر هم حرف مغزش رو قبول کرد و خودش رو بی تفاوت به موضوع نشون میداد و نمیخواست کسی از این ترسش بویی ببره. شاید بگین امیلی یه دختر ضعیف بیشتر نیست و فقط به خاطر چند دقیقه تو آب موندن ازش میترسه،اما کسی چه میدونه شاید دختر چیز دیگه هم دیده بوده و باعث شده بترسه!
شاید امیلی از دریا نمیترسه، از موجوداتی که ممکنه داخلش باشن میترسه.
با صدای مادرش از فکر بیرون اومد، لیوان آب رو گرفت و یک نفس سَر کشید.
و با یک لبخند لیوان رو به ویولت برگردوند.
و همون لبخند کارِ خودش رو کرد، تمام نگرانیهای ویولت یکباره خاموش شدن.
مادری که دلتنگ تنها فرزندش شده بود اون رو تو آغوشش کشید.
و با فکر اینکه امیلی خوب شده همه چیز رو فراموش کرد.
-----------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۹.۷k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.