اسبش رو اورد کنارم که حرکت کردیم
༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻
𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟑»
★........★........ ★........★.......
اسبش رو اورد کنارم که حرکت کردیم...
تهیونگ: مردم...
از بازگشت شاهزاده اول خوشحالن؟
امیلی: بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنین.
تمام مردم ذوق این رو دارن که ببین شاهزاده اول یعنی شاهزاده تهیونگ بعد از چهار سال چه شکلی شده...
تهیونگ: چرا واقعا برای همچین چیزی ذوق دارن...
امیلی: اینطور که شنیدم میگن خیلی جذابه... وقتی ببینیش محو زیبایش میشی.
تهیونگ: نظر تو در مورد شاهزاده اول چیه؟
امیلی: نظری ندارم.
تهیونگ: تاحالا شاهزاده اول رو ندیدی؟
امیلی: خیر ندیدم...
نیشخند صدا داری زد...
تهیونگ: شما...
امیلی: رسیدیم سوال پرسیدن کافیه.
از اسب پیاده شدم افسارش گرفتم بردمش سمت اسطبلش...
امیلی: دنبالم بیاید.
سمت اسطبل رفتیم اسب هارو گذاشتیم داخلش...
یکم گردن الکس رو نوازش کردم رفتم سمت افسارش رو در اوردم...
قفل زین الکس رو باز کردم خواستم بلندش کنم که...
تهیونگ: سنگینه خودم برمیدارم...
امیلی: نه نیازی نیست...
اما کار خودش رو کرد منو یکم به کنار هول داد زین رو برداشت گذاشت روی میله.
تهیونگ: چندساله سوارکاری؟
امیلی: از هشت سالگی...
الان 22 سالمه.
تهیونگ: پس بخاطر همونه انقدر حرفه ای هستی خانمه؟...
نمیتونم اسم اصلیمو بهش بگم..
نباید بفهمه من مشاور ملکم پس...
امیلی: کاترین... کاترین هستم و اقای؟...
تهیونگ: ویلیام. میتونی ویلیام صدام کنی.
امیلی/کاترین : خوشبختم.
تهیونگ/ویلیام: منم همینطور.
امیلی/کاترین : من باید برم پیش پدرم...
پس شب بخیر.
از کنارش رد شدم...
داشتم از اسطبل خارج میشدم که...
تهیونگ/ویلیام : فردا بازم میای؟
برگشتم سمتش مردد نگاهش کردم...
امیلی/کاترین: چطور؟
تهیونگ/ویلیام : میخوام به مسابقه دعوتت کنم.
تک خنده ای کردم...
امیلی/کاترین : پیشنهادت رو رد میکنم.
نه بخاطر اینکه نمیتونم...
اتفاقا خوب میتونم اما دلم برای شما میسوزه.
تهیونگ/ویلیام : من نیازی به دل سوزی ندارم. و اینکه خیلی خودت رو دسته بالا گرفتی...
امیلی/کاترین : فردا معلوم میشه که کی بازندس...
تهیونگ/ویلیام : میبینمت خانمه کاترین...
بسیار برای مسابقه فردا مشتاقم...
ادامه دارد...
𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟑»
★........★........ ★........★.......
اسبش رو اورد کنارم که حرکت کردیم...
تهیونگ: مردم...
از بازگشت شاهزاده اول خوشحالن؟
امیلی: بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنین.
تمام مردم ذوق این رو دارن که ببین شاهزاده اول یعنی شاهزاده تهیونگ بعد از چهار سال چه شکلی شده...
تهیونگ: چرا واقعا برای همچین چیزی ذوق دارن...
امیلی: اینطور که شنیدم میگن خیلی جذابه... وقتی ببینیش محو زیبایش میشی.
تهیونگ: نظر تو در مورد شاهزاده اول چیه؟
امیلی: نظری ندارم.
تهیونگ: تاحالا شاهزاده اول رو ندیدی؟
امیلی: خیر ندیدم...
نیشخند صدا داری زد...
تهیونگ: شما...
امیلی: رسیدیم سوال پرسیدن کافیه.
از اسب پیاده شدم افسارش گرفتم بردمش سمت اسطبلش...
امیلی: دنبالم بیاید.
سمت اسطبل رفتیم اسب هارو گذاشتیم داخلش...
یکم گردن الکس رو نوازش کردم رفتم سمت افسارش رو در اوردم...
قفل زین الکس رو باز کردم خواستم بلندش کنم که...
تهیونگ: سنگینه خودم برمیدارم...
امیلی: نه نیازی نیست...
اما کار خودش رو کرد منو یکم به کنار هول داد زین رو برداشت گذاشت روی میله.
تهیونگ: چندساله سوارکاری؟
امیلی: از هشت سالگی...
الان 22 سالمه.
تهیونگ: پس بخاطر همونه انقدر حرفه ای هستی خانمه؟...
نمیتونم اسم اصلیمو بهش بگم..
نباید بفهمه من مشاور ملکم پس...
امیلی: کاترین... کاترین هستم و اقای؟...
تهیونگ: ویلیام. میتونی ویلیام صدام کنی.
امیلی/کاترین : خوشبختم.
تهیونگ/ویلیام: منم همینطور.
امیلی/کاترین : من باید برم پیش پدرم...
پس شب بخیر.
از کنارش رد شدم...
داشتم از اسطبل خارج میشدم که...
تهیونگ/ویلیام : فردا بازم میای؟
برگشتم سمتش مردد نگاهش کردم...
امیلی/کاترین: چطور؟
تهیونگ/ویلیام : میخوام به مسابقه دعوتت کنم.
تک خنده ای کردم...
امیلی/کاترین : پیشنهادت رو رد میکنم.
نه بخاطر اینکه نمیتونم...
اتفاقا خوب میتونم اما دلم برای شما میسوزه.
تهیونگ/ویلیام : من نیازی به دل سوزی ندارم. و اینکه خیلی خودت رو دسته بالا گرفتی...
امیلی/کاترین : فردا معلوم میشه که کی بازندس...
تهیونگ/ویلیام : میبینمت خانمه کاترین...
بسیار برای مسابقه فردا مشتاقم...
ادامه دارد...
- ۷.۸k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط