ظهور ازدواج پارت

ظهور ازدواج پارت ۴۹۱

اصلا نمیتونستم بخوابم میدونم از ذوق و شوق برگشتن جیمین بود یا از ترس وذنگراني بارداري..
با بغض اروم سرمو بلند کردم و نگاش کردم
هنوزم باور نمیشه انقدر بهم نزديك باشه...
همه اون دوران دوري و جدايي عين يه نقطه كوچيك و دور
به نظر میرسید.خيلي بيدار مونده بود و بی حرف منو تو آغوشش نگه
داشته بود اما بعد خوابش برد
خستگي از تك تك حرکاتش مشخص بود.. چرا انقدر خسته است؟مگه چیکار کرده؟ با دلتنگي شديدي نگاش کردم. ميخواستم تك تك اجزاي صورتش رو از حفظ باشم تا اگهبازم یه روزي نبود..
اما من تصويرشو خوب تو ذهنم داشتم.
اصلا نمیتونستم فراموشش کنم.
هر ثانیه و توي هر نفسم میدیدمش و حسش میکردم..
پردرد نفسم رو بیرون دادم.
صورت قشنگش با ته ریش جدی تر از قبل به نظر میرسید.
معلوم بود تمام این دو هفته رو اصلاح نکردم بود. جوري بي قرار و دلتنگش بودم که خودمم باورم نمیشد
نیمه تو توي شكم منه جيمین
همونی که میخواستی شد.
حالا چي؟اخ خدا...
دوست داشتم فقط ساعتها به حال و بخت بدم گریه کنم ذهنم اشفته ..بود نمیتونستم خوب فك كنم...
بعدش چي قراره بشه؟
اصلا همین حالا چی؟من آمادگي مادرشدن رو دارم؟
اونم مادري که قراره هفته ای یه دفعه بچه شو ببینه؟
بچه.. طلاق طلاق..امادگي طلاق و جدایی رو دارم؟
چونه ام لرزید.حس کردم از غمباد دارم خفه میشم.
لرزون چشمامو بستم تا اروم بگیرم
اما سخت بوداحساس مادر شدن و در عین حال تصور تنهایی عجیب و
سخت و دردناک بوديه.
یه حس سنگین توی قلبم داشتم.
اروم دست جیمین رو از دورم شل کردم و با احتیاط که بیدار
نشه نشستم.
نمیتونستم بیشتر از این صدا بمونم...
میترسیدم بیدارش کنم دلم نمیومد آزارش بدم
اروم و درمونده از اتاقش بیرون اومدم..
نگاهم به کیفش خورد که کنار ساکش روي زمين کنار جاي
کفشي بود..به پشت سرم نگاه کردم و وقتی مطمین شدم جیمین هنوز
خوابه رفتم سمت کیفش و بازش کردم
حتي نميدونستم دنبال چی میگردم شاید دنبال دلیل و مدرکي که مطمین شم جايي نرفته بود وهمینجا بود.پوشه اي تو کیفش بود.
گنگ بازش کردم.
این جواب آزمایشها و سونوگرافي هاي من بود.
خواستم ببندمش که متوجه نوشته دست نویسی پایینش
شدم. پایین برگه ها با خودکار..
نفسم بند اومد..
زمان هاي تخمك گذاریم و بهترین زمان هاي نزديكي براي
بارداری نوشته شده بود.
هه ..واسه همین انقدر مطمین بود.
دیدگاه ها (۱۵)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۳ دستش رو روی نیم رخم گذاشت ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۴ اشفته چشماشو بست و تلخ و ب...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۰بازي که واردش شده بودم تازه...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۸۹اخ.. قلبم بي قرارش بود د...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۶ (⁠♡) اشک تو چشمام جمع شد. چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط