رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۶
ترانه
با بالاو پایین شدن تخت با چشام نیمه باز دورمو نگا کردم
شروین!
_ تو! تو کجا بودی؟!
شروین: عشقم باید میرفتم بیمارستان الان اومدم
_ کِی رفتی؟
شروین: بعد شهربازی!
باشه ای گفتم ! پس کی منو آورد اینجا!؟
با فک کردن به اینکع ماهور بوده لابد چشامو بستم...
صبح ک بیدار شدم خبری از بچه ها نبود
شلوار مشکی و تیشرت سفید ساده ای پوشیدم
رفتم تو حیاط بازم نبودن داشتم میرفتم سمت در که حس کردم اب سرد بهم پاشیده شد برگشتمو با ماهور تفنگ آب پاش ب دست روبرو شدم همینجوری نگاش میکردم میخواستم چیزی بگم که بازم خیس شدم
شیدا رو نگا کردم
_ خوب گیرم آوردینا
همون لحظه شروینم پیداش شد و تفنگ آب پاش باحالیو داد بم چ بزررگ بود الان حالشونو جا میارم
هرکدوممون ی وری رفتیم
قایم شدم ی گوشه
داشتم عقب عقب میرفتم که خوردم به چیزی
سریع برگشتم که با ماهور روبرو شدم
تا به خودم بیام خیس آب شدم
پوکر تفنگمو گذاشتم رو زمینو تیشرتمو درآوردم
ی نیم تنه مشکی تنم بود
نگاه خبیثی بهش انداختم
با تفنگم رفتم سمتش آبو پاشیدم رو صورتش اما حواسش پرت بود گویا
دیگه سر صبحی حوصله نداشتم ماهور واکنشی نشون نداد رفت پیش اونا منم تفنگمو ول کردم رفتم بالا
سمت حمومو ی دوش سریع بعدم اومدم پایین ی چیزی بخورم همشون نشسته بودن سرمیز ...
•| دو هفته بعد |•
" تهران "
سامان : خب اینم حله؟!
ونداد : آره اوکیه مکانو نمیخوایم تغییر بدیم فقط از کل فضای ساختمون استفاده میکنیم و ی تیم بزرگتر جمع میشه
سامی: خوبه کاراش با خودت ، فقط نمیخوایم اینحا بسته شه
ونداد : خیالت راحت استاد از این به بعد حواسم ب همه چی هست
سامی: باشه پس فعلا!
بعد از خداحافظی از شرکت زد بیرون...
|• مارسِی •|
شروین قراره کارا عروسیو زودتر اوکی کنه چرا نیومده پس
موقع ناهار رفتم پیششون شروین نبود
_ شروین کو؟!
شیدا: تا اومد افتاد رو مبل قشنگ خسته س
رفتم پیشش چشاشو بسته بود
رسما رفتم روش ک چشاشو باز کرد
_ عشقم
شروین: جانم
_ خوبی؟! پاشو ی چیزی بخور بعد بگیر بخواب
شروین: خوبم یکم خستم
_ از دیشب سرپایی بایدم خسته باشی
بلند شدم دستشو گرفتم
_ پاشو بریم دوش بگیر
بزور بلند شد بغلم کرد
همینجوری که بغلش بودم رفت سمت راه پله
ازش فاصله گرفتم داشتم نگاش میکردم
هنوزم هس از اینا که انقدرعاشق ادم باشن!؟انقد واقعی!؟...
#دورترین_نزدیک2
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خلاقیت #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #عاشقانه #زیبا
ترانه
با بالاو پایین شدن تخت با چشام نیمه باز دورمو نگا کردم
شروین!
_ تو! تو کجا بودی؟!
شروین: عشقم باید میرفتم بیمارستان الان اومدم
_ کِی رفتی؟
شروین: بعد شهربازی!
باشه ای گفتم ! پس کی منو آورد اینجا!؟
با فک کردن به اینکع ماهور بوده لابد چشامو بستم...
صبح ک بیدار شدم خبری از بچه ها نبود
شلوار مشکی و تیشرت سفید ساده ای پوشیدم
رفتم تو حیاط بازم نبودن داشتم میرفتم سمت در که حس کردم اب سرد بهم پاشیده شد برگشتمو با ماهور تفنگ آب پاش ب دست روبرو شدم همینجوری نگاش میکردم میخواستم چیزی بگم که بازم خیس شدم
شیدا رو نگا کردم
_ خوب گیرم آوردینا
همون لحظه شروینم پیداش شد و تفنگ آب پاش باحالیو داد بم چ بزررگ بود الان حالشونو جا میارم
هرکدوممون ی وری رفتیم
قایم شدم ی گوشه
داشتم عقب عقب میرفتم که خوردم به چیزی
سریع برگشتم که با ماهور روبرو شدم
تا به خودم بیام خیس آب شدم
پوکر تفنگمو گذاشتم رو زمینو تیشرتمو درآوردم
ی نیم تنه مشکی تنم بود
نگاه خبیثی بهش انداختم
با تفنگم رفتم سمتش آبو پاشیدم رو صورتش اما حواسش پرت بود گویا
دیگه سر صبحی حوصله نداشتم ماهور واکنشی نشون نداد رفت پیش اونا منم تفنگمو ول کردم رفتم بالا
سمت حمومو ی دوش سریع بعدم اومدم پایین ی چیزی بخورم همشون نشسته بودن سرمیز ...
•| دو هفته بعد |•
" تهران "
سامان : خب اینم حله؟!
ونداد : آره اوکیه مکانو نمیخوایم تغییر بدیم فقط از کل فضای ساختمون استفاده میکنیم و ی تیم بزرگتر جمع میشه
سامی: خوبه کاراش با خودت ، فقط نمیخوایم اینحا بسته شه
ونداد : خیالت راحت استاد از این به بعد حواسم ب همه چی هست
سامی: باشه پس فعلا!
بعد از خداحافظی از شرکت زد بیرون...
|• مارسِی •|
شروین قراره کارا عروسیو زودتر اوکی کنه چرا نیومده پس
موقع ناهار رفتم پیششون شروین نبود
_ شروین کو؟!
شیدا: تا اومد افتاد رو مبل قشنگ خسته س
رفتم پیشش چشاشو بسته بود
رسما رفتم روش ک چشاشو باز کرد
_ عشقم
شروین: جانم
_ خوبی؟! پاشو ی چیزی بخور بعد بگیر بخواب
شروین: خوبم یکم خستم
_ از دیشب سرپایی بایدم خسته باشی
بلند شدم دستشو گرفتم
_ پاشو بریم دوش بگیر
بزور بلند شد بغلم کرد
همینجوری که بغلش بودم رفت سمت راه پله
ازش فاصله گرفتم داشتم نگاش میکردم
هنوزم هس از اینا که انقدرعاشق ادم باشن!؟انقد واقعی!؟...
#دورترین_نزدیک2
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خلاقیت #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #عاشقانه #زیبا
۱۲.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.