رمان دورترین نزدیک 2
#پارت_4
شیدا: باشه دخترم پشمکم میخوای؟!
_اووم
شیدا: من دوس ندارم!
_عجیبه
شیدا: من همیشه عجیبم
شب داشتم دنبال یه لباس خوب میگشتم که شیدا اومد تو اتاق
جعبه ای رو گرفت سمتم
_این چیه؟
شیدا: ی سری از لباسات
_ باشه مرسی
شیدا با لبخند رفت بیرون
بین لباسا میگشتم که بلاخره ی لباس کرم رنگ ساده ب چشمم خورد سرشونه هاش لخت و دامنش تا روی زانو
همین خوبه
پوشیدم و موهامم کج ریختم ی رژ صورتی و یکم ارایش کفشای پاشنه دار پوشیدم زیپش گیر کرد بزور و زحمت کشیدمش بالا و کیف کوچیک و بندی کرم مشکی رو برداشتم
از اتاق رفتم بیرون خب بقیه شون کجان؟!
نشستم رو دسته مبل اینا قصد اومدن ندارن!؟
شروینم که هنوز نیومده
منتظر نشسته بودم که در خونه باز شد
شروین اومد تو
رفتم سمتش بغلم کرد
_خسته نباشی
شروین: مرسی
یه نگاه سرتا پام انداخت
شروین: خبریه خوشگل کردی؟
_خب گفتم که!
شروین: خیلی خستم بعدا بگو برم دوش بگیرم خب؟! خیلیم گرسنمه و خوابم میاد
ناراحت نگاش کردم یادش رفت ک امروز بهش گفتم شب بریم بیرون؟!
از کنارم رد شد و داشت میرفت بالا
سعی میکردم گیر ندم خب خستس
کیفمو انداختم رو مبل
_ تا دوش بگیری ی چیزی حاضر میکنم بخوری
صداشو قشنگ از کنار گوشم شنیدم
شروین: ما که قراره بیرون شام بخوریم خوشگلم!
ترسیده برگشتم که باهاش چشم تو چشم شدم
_اخ شروین چته سکته کردم ، یادت نرفته بود!؟
شروین: مگه میشه چیزی بخوای و من بگم نه؟!
دستامو دور گردنش حلقه کردم
اونم محکم بغلم کرد :دوست دارم
_ منم همینطور
شیدا و ماهورو صدا زد
اونام اومدن پایین
شروین: بریم بچه ها
کیفمو باز برداشتم...
پ ن : دوستان فصل اول کاملا آماده بود و کلی پارت داشتم که میشد زیاد بزارم اما این فصل و همزمان دارم مینویسم تو تل هم زیاد پیش نرفتیم اونجا هم شبی یک پارت
پش اینجاهم هرشب دوپارت داریم از فرداشب
#دورترین_نزدیک2
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #دخترونه #تکست_خاص #love #عاشقانه #عشق #تنهایی
شیدا: باشه دخترم پشمکم میخوای؟!
_اووم
شیدا: من دوس ندارم!
_عجیبه
شیدا: من همیشه عجیبم
شب داشتم دنبال یه لباس خوب میگشتم که شیدا اومد تو اتاق
جعبه ای رو گرفت سمتم
_این چیه؟
شیدا: ی سری از لباسات
_ باشه مرسی
شیدا با لبخند رفت بیرون
بین لباسا میگشتم که بلاخره ی لباس کرم رنگ ساده ب چشمم خورد سرشونه هاش لخت و دامنش تا روی زانو
همین خوبه
پوشیدم و موهامم کج ریختم ی رژ صورتی و یکم ارایش کفشای پاشنه دار پوشیدم زیپش گیر کرد بزور و زحمت کشیدمش بالا و کیف کوچیک و بندی کرم مشکی رو برداشتم
از اتاق رفتم بیرون خب بقیه شون کجان؟!
نشستم رو دسته مبل اینا قصد اومدن ندارن!؟
شروینم که هنوز نیومده
منتظر نشسته بودم که در خونه باز شد
شروین اومد تو
رفتم سمتش بغلم کرد
_خسته نباشی
شروین: مرسی
یه نگاه سرتا پام انداخت
شروین: خبریه خوشگل کردی؟
_خب گفتم که!
شروین: خیلی خستم بعدا بگو برم دوش بگیرم خب؟! خیلیم گرسنمه و خوابم میاد
ناراحت نگاش کردم یادش رفت ک امروز بهش گفتم شب بریم بیرون؟!
از کنارم رد شد و داشت میرفت بالا
سعی میکردم گیر ندم خب خستس
کیفمو انداختم رو مبل
_ تا دوش بگیری ی چیزی حاضر میکنم بخوری
صداشو قشنگ از کنار گوشم شنیدم
شروین: ما که قراره بیرون شام بخوریم خوشگلم!
ترسیده برگشتم که باهاش چشم تو چشم شدم
_اخ شروین چته سکته کردم ، یادت نرفته بود!؟
شروین: مگه میشه چیزی بخوای و من بگم نه؟!
دستامو دور گردنش حلقه کردم
اونم محکم بغلم کرد :دوست دارم
_ منم همینطور
شیدا و ماهورو صدا زد
اونام اومدن پایین
شروین: بریم بچه ها
کیفمو باز برداشتم...
پ ن : دوستان فصل اول کاملا آماده بود و کلی پارت داشتم که میشد زیاد بزارم اما این فصل و همزمان دارم مینویسم تو تل هم زیاد پیش نرفتیم اونجا هم شبی یک پارت
پش اینجاهم هرشب دوپارت داریم از فرداشب
#دورترین_نزدیک2
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #دخترونه #تکست_خاص #love #عاشقانه #عشق #تنهایی
۱۴.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.