رمان دورترین نزدیک 2
#پارت_۵
ترانه
_اول شام بخوریم ک ایشون خیلی گرسنشونه
نشستیم سر میز تیکه پیتزارو گرفتم دستم داشتم میخوردم یه کم بعد که دیدم تموم شد سرمو گرفتم بالا دیدم سه تاشون نگام میکنن
متوجه شدم غذاشونو نصفه ول کردن زل زدن ب من
_چیه خب!
شیدا خندید : هیچی نوش جونت..
من هم سر چرخ و فلک هم بقیش جیغ میزدمو کلی ترسیدم بچه هاعم بیخیال نشسته بودنو منو نگا میکردن قلبم اومد تو دهنم بعد یکی دوتا وسیله سوار شدن دیگه کاملا انرژیم تخلیه شد
شیدا: ترن نرفتیم
+ نه
شیدا دست شروینو گرف: یالا ب ی دردی بخور
شروین: ترانه نمیای
_نه دیگه توانشو ندارم
اونا رفتنو من نشستم یه گوشه چشامو بستم که کسی کنارم نشست چشامو که باز کردم ماهور ابمیوه گرفت طرفم
متعجب بهش نگا کردم این صحنه چقدر برام آشنا بود!
چرا انقدر عجیبه برام این صحنه ها!
تو سکوت کامل من نگام ب کفشام بودو اون ب من
داشتم با خودم میگفتم پس شیدا اینا کجا موندن که بلاخره سروکله اونام پیدا شد
_بریم؟!
شروین: اره
بخاطر داروهام بیخال بودم چشامو تو ماشین بستم که خوابم برد
ماهور
گوشی شروین زنگ خورد
بعد صحبت کردن با تلفن پیچید و ماشینو متوقف کرد عوض کرد
شیدا: چیشد؟!
شروین: باید برم بیمارستان دکتر بخش در دسترس نیست
شیدا: خب مگه فقط تو و اون دکتر اون بخشید؟!
شروین: نه ولی شیفت ماست من یه هفته بزور راضیشون کردم بریم سفر
شیدا: باشه برو ما میریم خونه
شروین پیاده شد: با تاکسی میرم شماها برید شب بخیر
شروین رفت
شیدا: ماهور میشینی پشت فرمون مپو بزن راهو نشون میده
باشه ای گفتم و پیاده شدم
شیدا: عشقم بعد ی مدت ک رانندگی نکردی فقط مث من نزنی ب درو دیوار
+ ببینیم چی میشه
نیم ساعت بعد رسیدیم خونه منو شیدا پیاده شدیم اصا حواسم به ترانه نبود تازه متوجه شدیم خوابش برده شیدا چند بار صداش زد اما فایده ای نداشت
ی لحظه چشاشو باز کرد شیدا رفت سمت سرویس بهداشتی و ترانه باز چشاشو بست
رفتم پیشش نگاش کردم مث بچه ها غرق خواب بود ناخواسته دستمو گذاشتم زیر پاشو بغلش کردم در ماشینو بستم رفتم تو بردمش اتاقش رفتم سمت تخت آروم بزارمش دستشو دور گردنم حلقه کرد گذاشتمش رو تخت که دستاشو برداشت اومدم عقب تر کفشاشو در آوردم و
همینجوری که دستم رو پاش بود بهش نگا کردم هنوزم خواب!
این چقد مث بچه هاس
ملافه رو کشیدم روش
رفتم سمت اتاق خودمو انداختم روی تخت
شیدا اومدو کنارم خوابید با لبخند بهم نگا میکرد بغلش کردم و چشامو بستم...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #عاشقانه #زیبا
ترانه
_اول شام بخوریم ک ایشون خیلی گرسنشونه
نشستیم سر میز تیکه پیتزارو گرفتم دستم داشتم میخوردم یه کم بعد که دیدم تموم شد سرمو گرفتم بالا دیدم سه تاشون نگام میکنن
متوجه شدم غذاشونو نصفه ول کردن زل زدن ب من
_چیه خب!
شیدا خندید : هیچی نوش جونت..
من هم سر چرخ و فلک هم بقیش جیغ میزدمو کلی ترسیدم بچه هاعم بیخیال نشسته بودنو منو نگا میکردن قلبم اومد تو دهنم بعد یکی دوتا وسیله سوار شدن دیگه کاملا انرژیم تخلیه شد
شیدا: ترن نرفتیم
+ نه
شیدا دست شروینو گرف: یالا ب ی دردی بخور
شروین: ترانه نمیای
_نه دیگه توانشو ندارم
اونا رفتنو من نشستم یه گوشه چشامو بستم که کسی کنارم نشست چشامو که باز کردم ماهور ابمیوه گرفت طرفم
متعجب بهش نگا کردم این صحنه چقدر برام آشنا بود!
چرا انقدر عجیبه برام این صحنه ها!
تو سکوت کامل من نگام ب کفشام بودو اون ب من
داشتم با خودم میگفتم پس شیدا اینا کجا موندن که بلاخره سروکله اونام پیدا شد
_بریم؟!
شروین: اره
بخاطر داروهام بیخال بودم چشامو تو ماشین بستم که خوابم برد
ماهور
گوشی شروین زنگ خورد
بعد صحبت کردن با تلفن پیچید و ماشینو متوقف کرد عوض کرد
شیدا: چیشد؟!
شروین: باید برم بیمارستان دکتر بخش در دسترس نیست
شیدا: خب مگه فقط تو و اون دکتر اون بخشید؟!
شروین: نه ولی شیفت ماست من یه هفته بزور راضیشون کردم بریم سفر
شیدا: باشه برو ما میریم خونه
شروین پیاده شد: با تاکسی میرم شماها برید شب بخیر
شروین رفت
شیدا: ماهور میشینی پشت فرمون مپو بزن راهو نشون میده
باشه ای گفتم و پیاده شدم
شیدا: عشقم بعد ی مدت ک رانندگی نکردی فقط مث من نزنی ب درو دیوار
+ ببینیم چی میشه
نیم ساعت بعد رسیدیم خونه منو شیدا پیاده شدیم اصا حواسم به ترانه نبود تازه متوجه شدیم خوابش برده شیدا چند بار صداش زد اما فایده ای نداشت
ی لحظه چشاشو باز کرد شیدا رفت سمت سرویس بهداشتی و ترانه باز چشاشو بست
رفتم پیشش نگاش کردم مث بچه ها غرق خواب بود ناخواسته دستمو گذاشتم زیر پاشو بغلش کردم در ماشینو بستم رفتم تو بردمش اتاقش رفتم سمت تخت آروم بزارمش دستشو دور گردنم حلقه کرد گذاشتمش رو تخت که دستاشو برداشت اومدم عقب تر کفشاشو در آوردم و
همینجوری که دستم رو پاش بود بهش نگا کردم هنوزم خواب!
این چقد مث بچه هاس
ملافه رو کشیدم روش
رفتم سمت اتاق خودمو انداختم روی تخت
شیدا اومدو کنارم خوابید با لبخند بهم نگا میکرد بغلش کردم و چشامو بستم...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #عاشقانه #زیبا
۷۸.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.