part15
part15
6ماه بعد
دوروک:صبح بخیر قشنگم🤏🏻🍓
آسیه:صبح شمام بخیر دوروک بی جیم
+بلند شو بلند شو که شب کلی مهمون قراره بیاد
-ای وایی یادم رفته بود
+وایسا هول نکن آیبیکه قراره بیاد کمکت
-اگه نمیومد من همینجا غش میکردم
+تو به من یه قولی دادی، یادته؟ قول دادی کمتر کار کنی و استراحت کنی
-باش🥺
+ای قربونت بشم من(میره و آسیه رو میبوسه)
ساعت 9 مهمونا کم کم اومدن
برک:آیبیکه جان من بیا دیگه پسرت رو بگیر داره از سر و کولم بالا میره😂🥲
آیبیکه:قربون پسرم بشی😌باباشی باید مراقبش باشی
(همه میزنن زیر خنده)
برک به دوروک میخنده و میگه : تا میتونی بخند کانکا از یه زمانی به بعد باید پوشک بچه عوض کنی😂
دوروک: برام مهم نیس دخترم پرنسس منه👧🏻
عمر: کو پس فقط خواهرم پرنسست بود؟🤨
دوروک:آسیم پرنسسم نیست
آسیه:چی گفتی🥺🥲
دوروک:آسیه زندگیه منه، کسیه که بخاطرش زندم و حاضرم جونم براش بدم
(آسیه از همونجا دوروک رو با لبخند نگاه میکنه،دوروک هم بلند میشه میره لپشو میبوسه)
عمر:اوها دوروک بی برادرش اینجا نشسته ولی🤨
دوروک:زنمه دوست دارم ببوسمش، جرمه🙄
(همه دارن میخنده یک دفعه آسیه)
از زبون آسیه :بعد بحث عمر و دوروک همه
داشتیم میخندیدیم که حس کردم دخترم لگد زد
یه دفعه با صورت مظلومانه به دوروک نگاه
کردم ، دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
آسیه:دوروک🥺لگد زد👈🏻👉🏻
دوروک:بابایی فداش بشه 😍
6ماه بعد
دوروک:صبح بخیر قشنگم🤏🏻🍓
آسیه:صبح شمام بخیر دوروک بی جیم
+بلند شو بلند شو که شب کلی مهمون قراره بیاد
-ای وایی یادم رفته بود
+وایسا هول نکن آیبیکه قراره بیاد کمکت
-اگه نمیومد من همینجا غش میکردم
+تو به من یه قولی دادی، یادته؟ قول دادی کمتر کار کنی و استراحت کنی
-باش🥺
+ای قربونت بشم من(میره و آسیه رو میبوسه)
ساعت 9 مهمونا کم کم اومدن
برک:آیبیکه جان من بیا دیگه پسرت رو بگیر داره از سر و کولم بالا میره😂🥲
آیبیکه:قربون پسرم بشی😌باباشی باید مراقبش باشی
(همه میزنن زیر خنده)
برک به دوروک میخنده و میگه : تا میتونی بخند کانکا از یه زمانی به بعد باید پوشک بچه عوض کنی😂
دوروک: برام مهم نیس دخترم پرنسس منه👧🏻
عمر: کو پس فقط خواهرم پرنسست بود؟🤨
دوروک:آسیم پرنسسم نیست
آسیه:چی گفتی🥺🥲
دوروک:آسیه زندگیه منه، کسیه که بخاطرش زندم و حاضرم جونم براش بدم
(آسیه از همونجا دوروک رو با لبخند نگاه میکنه،دوروک هم بلند میشه میره لپشو میبوسه)
عمر:اوها دوروک بی برادرش اینجا نشسته ولی🤨
دوروک:زنمه دوست دارم ببوسمش، جرمه🙄
(همه دارن میخنده یک دفعه آسیه)
از زبون آسیه :بعد بحث عمر و دوروک همه
داشتیم میخندیدیم که حس کردم دخترم لگد زد
یه دفعه با صورت مظلومانه به دوروک نگاه
کردم ، دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
آسیه:دوروک🥺لگد زد👈🏻👉🏻
دوروک:بابایی فداش بشه 😍
۱.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.