p

p...5۳

چن ژیوان و دینگ یوشی برگشتن ب قلمروهای خودشون دینگ یوشی بعد اینکه رسید ب لاویان همش تو اقامتگاهش بود با هیچ کس حرف نمیزد حتی ب دیدنه پدر مادرش نرفته بود
چن ژیوان تا ب شیلارو برگشت باخودش میگفت

چن ژیوان..اخیشش خداروشکر ییبو درگیر چیزای دیگه ای بود مگر نه بهم شک میکرد

چن ژیوان..سرباز بیرونی
سرباز..بله قربان کاری داشتین

چن ژیوان..اذه میخام با یکی برام وقت ملاقات بزاری
سرباز..بله با کی
چن ژیوان..شاهدخت فرقه شیطان
سرباز..ولی ایشون قبول میکنن؟

چن ژیوان..این نامه رو بهش بده حتما میاد
سرباز..بله قربان

ژان و ییبو تو کالسکه بودن ژان همینطوری چند ساعتی میشد زل زده بود ب ییبو

ییبو..الان دقیقا چند ساعته بهم زل زدی
کافی نیست؟

ژان.. ی سوالی دارم
ییبو..بپرس

ژان..چطور اون ادم کش هارو گرفتی مطمئنم با مبارزه نبوده

ییبو..پس چی
ژان..ییبو نمیدونم اما حس میکنم یویزیت شده تو حتی جلوی جادویه ویرانه اون پادشاه شیاطینو گرفتی

ییبو..بنظرت چم شده

ژان..تو مبتلا ب یه قدرته عجیبی شدی نمیدونم ییبو دقیقا چن شده چ بلایی سرت اومده

ییبو..نگران نباش ب وقتش بهت توضیع میدم
ژان..برای همین اومدی ب کوهستان میخایی از سرپرست بپرس چت شده؟

ییبو..اره برای همین اومدم اما تا وقتی نفهمیدم چم شده لطفا ب کسی نگو الان فقط تو و من. و دینگ یوشی خبر داریم

ژان..باشه نمیگم اما لطفا از این ب بعد هرچی شد منم ار جریان بزار باشع

ییبو وستای ژانو گرفت و گفت
ییبو..چشمم میگم ولی توهم قول بده از این ب بعد همیشه کنارم باشی

ژان..قول میدم دیگه هیچی نتونه مارو جدا کنه
ییبو لبخندی زد و داشت کم کم ب ژان نزدیک ترو نزدیک تر میشد ژان خمینجوری داشت نگاش میکرد و تکون نمیخورد
که یهویی کالسکه وایستاد

کالسکه چی ..رسیدیممم

ژلن سری پیاده شد و ییبو هم پیاد شد همچنین دلربا رسیده بودن ب قلعه کوهستان


لیژان و لینگ هه شوکای ب سلیب اتش رسیدن یوشوشین هم همراهشون بود

لینگ هه دست لیژانو گرفت و از کالسکه پیاده شدن ب محض پیاده شدن از کالسکه لیژان دستشو کشید

لینگ هه..مشکلی پیش اومده
لیژان ..نه
لینگ هه.. میخام تورو ب پدر مادرم معرفی کنم نگران نباش چیزی نمیشه

لیژان..باشه
یوشوشین رو ب طرفه اتاق ها همراهی کردن و لیژان ب همرای شوکای و لینگ هه رفت ب قصر بزرگ
س تاشون تعضیم کردن

ملکه سلیب اتش..خوش اومدین
شوکای.. مچکرم

ملکه ..اگه اشتباه نکنم اون دختر
لینگ هه..درسته اون شاهدخت ارشد مالی شان بود

پادشاه..مگه نمرده بود
لینگ هه..ن زنده مونده
پادشاه..خوشحالم میبینمت بخاطر مرگ پدر مادرت متاسفم

لیژان..بخاطر همدردیتون ممنونم
لینگ هه..پدر میخاستم چیزی بگم من میخام با لیژان ازدواج کنم

لیژان..چیییی
ملکه ..چیکار کنی انگار یادت رفته موقعه وسلط
لینگ هه..احساسات من به لیژلن واقعیه من غیر لیژان باکسه دیگه ازدواج نمیکنم چ موافق باشید چ نه اومیدوارم ک موافقت کنید

پادشاه..نظره تو چیه شوکای
شوکای..من دخالتی نمیکنم

پادشاه..برای مرگ پادشاه مالی شان خیلی ناراحت شپم اینجوری عداقل یکم وجدانم راحت میشه

لینگ هه. سری عدای احترام کرد و گفت ممنونم لیژانم ک ب ناچار عدای احترام کرد

لینگ هه و لیژان اومدن بیرون و لیژان بهش گفت
لیژان..چطور بدون سلاح من اونکارو کردی اول باید بهم میگفتی

لینگ هه..معذرت میخام راه دیگه ای نداشتم
لیژان..ولی
لینگ هه..این تنها راهی بودک میتونستم ازت محافظ کنم

لیژان..باشه من میرم ب اتاقم
لینگ هه..باشه برو استراحت کن چیزی لازم داشتی بهم بگو
لیژان..و یوشوشین

لینگ هه..اونم اتاقش کناره توعه هروقت خاستی برو ب دیدنش
لیژان..اهام باشه ممنونم

لینگ هه..مراقب خودت باش
دیدگاه ها (۴)

p...53ژان و ییبو داخل قلعه رفتند همه سرباز ها بقیه گرفته بود...

p...54.شی چو هنوز بیهوش افتاده بود تو جنگل یه عده ادم از جت...

p...52 لینگ هه منتظر لیژان بودیکم‌که‌گزشت‌اومدبیرون‌ لینگ هه...

p...51لینگ هه با دیدن دینگ یوشی اونم شمشیرشو در آورد دینگ یو...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط