p
p...52
لینگ هه منتظر لیژان بودیکمکهگزشتاومدبیرون
لینگ هه ..حالتخوبه
لیژان..تمومشد
لینگ هه.. بامنمیای؟؟
لیژان.. بله
لینگ هه ..خوبهتوکهمشکلینداری
لیژان.. نه
لینگه هه وشوکای آماده سفرشدن لیژان هم اومد دینگ یوشی نیومده بود اونجا وباورش نمیشدلیژان ولشکرد.
لی مین اومد پیش برادرش
نئوهو.. شنیدمجاسوسی اومده
لی مین..ارهولی قبلاینکه کاریکنه موجین متوجه شد
نئوهو ..اما فرار کرده
لی مین..بلهفکرکنمبرگشتهاواندلچونکه چنتابرده چندروزپیش فرارکردناحتملا بااونا فرارکرده نقشه بعدی چيه
نئوهو ..منظورت چيه
لی مین..درموردهاواندل
نئوهو. فعلا اوندل بیخیال میشیم از قلمرویه اسمانی افراد اومده
لی مین.. از کجا فهمیدی
نئوهو ..موقعکه بهییبو حمله کردیمتونستمقدرت مردمان آسمانیا حس کنم
لی مین..یعنی اومدن اینجا؟
نئوهو.. يه چیزا میدونم ییبو یه رفتی بهقلمرو اسمانیداره
لی مین.. چه رفتی داره
نئوهو.. مطمعن نیستم اما اینو میدونم هرچی هست قلمروی آسمانی هم ازش خبر نداره
لی مین.. پس باید مراقب ییبو باشیم اونم بعد اون کاری که آخر سر انجام داد
نئوهو ..قدرتش خیلی قویه فعلا نمیتونیم باهاش در بیفتیم
لی مین.. و یه چیزه دیگه
نئوهو ..چیه
لی مین.. هسته طلاییت
نئوهو.. چی تو در موردش از کجا میدونی
لی مین.. بخاطر من دو بار هسته طلایی تا دست دادی
نئوهو ..خودم خواستم
لی مین.. اما نباید دیگه خودتو بخاطر من به خطر بندازی لطفا اگه دیگه یه همیچین موقعیتی پیش اومد خودتو بخاطر من فدا نکن
نئوهو ..نگران نباش در ضمن انسان هاهم یه هسته دارند اینجوری زندگی جالب تر میشه
لی مین.. اما
نئوهو ..نگران نباش نمیزارم اتفاقی بیفته حالا یه نقشه دیگه دارم
لی مین.. چیه
نئوهو ..یادته گفتی کریستال جادو تقریبا کامل شده و فقط یه تیکه دیگه مونده
لی مین.. اره یادمه
نئوهو.. به نظرت اگه اون تیکه دست ما بیفته چه اتفاقی میفته
لی مین.. چه اتفاقی نکنه میخوایی
نئوهو ..درسته میخوام به سلیب اتش حمله کنم و تیکه اونارو به دست بیارم
لی مین.. باشه پس بزار من این کارو بکنم باشه لطفا
نئوهو ..دو نفری نمیتونم تورو تو دردسر بندازم
لی مین.. باشه دو نفری هم خوبه
خلاصه اونا داشتن راحت حرفاشون میزدند اما نمیدونستن یه نفر تمام حرکت هاشون زیر نظر داره شی چو تمام مدت داشت حرفاشون گوش میداد
بعد تموم شدن حرفاشون شی چو از فرقه شیاطین خیلی آروم بی سرو صدا خارج شد چونکه نیانگما نزدیک بود اول به اونجا رفت تا بعد به اواندل بره زخمش عمیق بود برای همین تو جنگل بیهوش شد
ژان و ییبو تو کالسکه خواب بودن ک کالسکه یکم تکون خورد و ژان بیدار شد یهو دید سرش روشونه ییبو هست و ییبو هم سرشو گزاشته رو سره ژان
ژان تا ب خودش اومد سری فاصله گرفت و ییبو هم با این کارش بیدار شد
ژان..مگه نگفتم ازم فاصله داشته باش
ییبو..ببخشیدا ولی اگه نگا کنی تو اومدی طرف من
ژان ی نگا کرد دید خودش طرفه ییبو رفته
ژلن..خب خب من وقتی خوابم میبره نمیدونم چیکار میکنم
ییبو..باشه منکه چیزی نگفتم
کالسکه از حرکت وایستاد و سمتشون تیرندازی شد
کالسکه چی..بهمون حمله شده
یه حده ادم مرموز بهشون حمله کرده بود
ییبو از کالسکه پیاده شد و ژان هم میخاست بیاد برای مبارزه ک ییبو بهش گفت
ییبو..تو ودلربا برید تو کالسکه
ژان..اما
ییبو..سری باشید
ژان و دلربا رفتن تو کالسکه
ییبو داشت مبارزه میکرد افراد زیادی بودن
ییبو دید شمشیر کارساز نیست و یه جادویه شیطانی کرد و همه افراد ها بجایه مبارزه زانو زدن و بی حرکت شدن
ژان دید سرو صدا خوابیده از کالسکه پیاده شد دلرباهم همراهش اومد بیرون
ژان .دید همه یه افراد ها با طناب بسته شدن یکم تعجب کرد
ییبو افراد هارو قبله اینکه ژان بیاد بیرون به عالت عادی دراورد
یکی از افراد ها گفت
من چطور بسته شدم یادم نمیاد
یکی دیگه..منم یادم نمیاد
ژان سمته ییبو نگا کرد ک ییبو شمشیرشو دراورد و گفت .
ییبو..شماهارو کی فرستاده برای کشتنه ما
یکی از افراد ها گفت بمیرمم بهت نمیگم
ییبو..باشه پس بمیر
ییبو اونو با شمشیرش کشت و از بمی دیگه فرسید شمارو کی فرستاده
ژان یکم از کار ییبو تعجب کرده بود وخوشش نیومد
یکی از افراد ها لب زدو گفت .شاهزاده لئوو
ییبو..حتس میزدم کاره خودش باشه
سرباز..باهاشون چیکار کنیم
ییبو همشونو بکش
ژان..صب ککن چی چی همشونو بکش اوناکه گناهی ندارن
ییبو..ولی ولشون کنیم دوباره حمله میکنن
ژان..ماک ب کوهستان رسیدیم پس بیخیالشون شو
ییبو..باشه هرکاری میخایی بکن
ژان..باشه بریم
دوباره سوار کالسکه شدن و رفتن
لینگ هه منتظر لیژان بودیکمکهگزشتاومدبیرون
لینگ هه ..حالتخوبه
لیژان..تمومشد
لینگ هه.. بامنمیای؟؟
لیژان.. بله
لینگ هه ..خوبهتوکهمشکلینداری
لیژان.. نه
لینگه هه وشوکای آماده سفرشدن لیژان هم اومد دینگ یوشی نیومده بود اونجا وباورش نمیشدلیژان ولشکرد.
لی مین اومد پیش برادرش
نئوهو.. شنیدمجاسوسی اومده
لی مین..ارهولی قبلاینکه کاریکنه موجین متوجه شد
نئوهو ..اما فرار کرده
لی مین..بلهفکرکنمبرگشتهاواندلچونکه چنتابرده چندروزپیش فرارکردناحتملا بااونا فرارکرده نقشه بعدی چيه
نئوهو ..منظورت چيه
لی مین..درموردهاواندل
نئوهو. فعلا اوندل بیخیال میشیم از قلمرویه اسمانی افراد اومده
لی مین.. از کجا فهمیدی
نئوهو ..موقعکه بهییبو حمله کردیمتونستمقدرت مردمان آسمانیا حس کنم
لی مین..یعنی اومدن اینجا؟
نئوهو.. يه چیزا میدونم ییبو یه رفتی بهقلمرو اسمانیداره
لی مین.. چه رفتی داره
نئوهو.. مطمعن نیستم اما اینو میدونم هرچی هست قلمروی آسمانی هم ازش خبر نداره
لی مین.. پس باید مراقب ییبو باشیم اونم بعد اون کاری که آخر سر انجام داد
نئوهو ..قدرتش خیلی قویه فعلا نمیتونیم باهاش در بیفتیم
لی مین.. و یه چیزه دیگه
نئوهو ..چیه
لی مین.. هسته طلاییت
نئوهو.. چی تو در موردش از کجا میدونی
لی مین.. بخاطر من دو بار هسته طلایی تا دست دادی
نئوهو ..خودم خواستم
لی مین.. اما نباید دیگه خودتو بخاطر من به خطر بندازی لطفا اگه دیگه یه همیچین موقعیتی پیش اومد خودتو بخاطر من فدا نکن
نئوهو ..نگران نباش در ضمن انسان هاهم یه هسته دارند اینجوری زندگی جالب تر میشه
لی مین.. اما
نئوهو ..نگران نباش نمیزارم اتفاقی بیفته حالا یه نقشه دیگه دارم
لی مین.. چیه
نئوهو ..یادته گفتی کریستال جادو تقریبا کامل شده و فقط یه تیکه دیگه مونده
لی مین.. اره یادمه
نئوهو.. به نظرت اگه اون تیکه دست ما بیفته چه اتفاقی میفته
لی مین.. چه اتفاقی نکنه میخوایی
نئوهو ..درسته میخوام به سلیب اتش حمله کنم و تیکه اونارو به دست بیارم
لی مین.. باشه پس بزار من این کارو بکنم باشه لطفا
نئوهو ..دو نفری نمیتونم تورو تو دردسر بندازم
لی مین.. باشه دو نفری هم خوبه
خلاصه اونا داشتن راحت حرفاشون میزدند اما نمیدونستن یه نفر تمام حرکت هاشون زیر نظر داره شی چو تمام مدت داشت حرفاشون گوش میداد
بعد تموم شدن حرفاشون شی چو از فرقه شیاطین خیلی آروم بی سرو صدا خارج شد چونکه نیانگما نزدیک بود اول به اونجا رفت تا بعد به اواندل بره زخمش عمیق بود برای همین تو جنگل بیهوش شد
ژان و ییبو تو کالسکه خواب بودن ک کالسکه یکم تکون خورد و ژان بیدار شد یهو دید سرش روشونه ییبو هست و ییبو هم سرشو گزاشته رو سره ژان
ژان تا ب خودش اومد سری فاصله گرفت و ییبو هم با این کارش بیدار شد
ژان..مگه نگفتم ازم فاصله داشته باش
ییبو..ببخشیدا ولی اگه نگا کنی تو اومدی طرف من
ژان ی نگا کرد دید خودش طرفه ییبو رفته
ژلن..خب خب من وقتی خوابم میبره نمیدونم چیکار میکنم
ییبو..باشه منکه چیزی نگفتم
کالسکه از حرکت وایستاد و سمتشون تیرندازی شد
کالسکه چی..بهمون حمله شده
یه حده ادم مرموز بهشون حمله کرده بود
ییبو از کالسکه پیاده شد و ژان هم میخاست بیاد برای مبارزه ک ییبو بهش گفت
ییبو..تو ودلربا برید تو کالسکه
ژان..اما
ییبو..سری باشید
ژان و دلربا رفتن تو کالسکه
ییبو داشت مبارزه میکرد افراد زیادی بودن
ییبو دید شمشیر کارساز نیست و یه جادویه شیطانی کرد و همه افراد ها بجایه مبارزه زانو زدن و بی حرکت شدن
ژان دید سرو صدا خوابیده از کالسکه پیاده شد دلرباهم همراهش اومد بیرون
ژان .دید همه یه افراد ها با طناب بسته شدن یکم تعجب کرد
ییبو افراد هارو قبله اینکه ژان بیاد بیرون به عالت عادی دراورد
یکی از افراد ها گفت
من چطور بسته شدم یادم نمیاد
یکی دیگه..منم یادم نمیاد
ژان سمته ییبو نگا کرد ک ییبو شمشیرشو دراورد و گفت .
ییبو..شماهارو کی فرستاده برای کشتنه ما
یکی از افراد ها گفت بمیرمم بهت نمیگم
ییبو..باشه پس بمیر
ییبو اونو با شمشیرش کشت و از بمی دیگه فرسید شمارو کی فرستاده
ژان یکم از کار ییبو تعجب کرده بود وخوشش نیومد
یکی از افراد ها لب زدو گفت .شاهزاده لئوو
ییبو..حتس میزدم کاره خودش باشه
سرباز..باهاشون چیکار کنیم
ییبو همشونو بکش
ژان..صب ککن چی چی همشونو بکش اوناکه گناهی ندارن
ییبو..ولی ولشون کنیم دوباره حمله میکنن
ژان..ماک ب کوهستان رسیدیم پس بیخیالشون شو
ییبو..باشه هرکاری میخایی بکن
ژان..باشه بریم
دوباره سوار کالسکه شدن و رفتن
- ۱.۱k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط