p
p...51
لینگ هه با دیدن دینگ یوشی اونم شمشیرشو در آورد
دینگ یوشی به سمت لینگ هه حمله کرد لینگ هه همینطور همین که در گیر شدن لیژان..کافیه دیگه دعوا نکنید ( با داد)
دینگ یوشی و لینگ هه بی توجه به حرفای لیژان همینطوری داشتند مبارزه میکردن
کع لینگ هه از پشت زد به دینگ یوشی دینگ یوشی رد داد اما موهاش باز شد بعد دینگ یوشی یه ضربه محکم به شمشیر لینگ هه زد شمشیر لینگ هه جلوی لیژان افتاد
دینگ یوشی خواست با شمشیرش لینگ هه بکشه که لیژان شمشیر لینگ هه برداشت و گذاشت رو گردنش
لیژان ..اگه بهش آسیب بزنی منم میمیرم
دینگ یوشی شمشیرشو از رو گردن لینگ هه برداشت
دینگ یوشی.. معلومه داری چی کار میکنی
لیژان.. اره میدونم
لینگ هه.. میخوایی من بهت توضیح بدم
دینگ یوشی.. تو خفه شو لیژان معنی این کارات چیه
لیژان ..تو خودت خوب میدونی دلیل این کارام فقط تویی
دینگ یوشی ..رک راست حرفتو بگو
لیژان ..من میخوام با لینگ هه برم
دینگ یوشی با شنیدن این حرف لیژان قلبش شکست انگار که باورش نمیشد اما حقیقت داشت
دینگ یوشی.. منظورت چیه
لیژان.. اون منو دوست داره
دینگ یوشی ..پس من چی من مهم نیست که میخوام فقط با تو باشم پس من چی
لیژان ..متاسفم
دینگ یوشی ..تو داری دروغ میگی
لینگ هه ..حقیقت همینه حالا که تو اینقد برات مهمه بزار اون بیاد با من
دینگ یوشی با شنیدن این حرف خواست به لینگ هه حمله کنه که لیژان شمشیر تکون داد تا خودشو زخمی کنه اما با دیدن لینگ هه دینگ یوشی شمشیر به سمت لیژان پرت کرد و به شمشیر دست لیژان خورد و باعث شد لیژان بیفته زمین
لینگ هه ..به طرف لیژان اومد حالت خوبه
لیژان.. لطفا مارو تنها بزار باید با دینگ یوشی تنها حرف بزنم
لینگ هه.. باشه من منتظر میمونم
لیژان ..ممنون
لینگ هه رفت و لیژان دینگ یوشی تنها موندن سکوت بینشون بود که دینگ یوشی گفت
دینگ یوشی..تو قدیما میگفتی خیلی دوسم داری حالا میگی دوسم نداری
لیژان برای اینکه دینگ یوشی فراموشش کنه مجبور شد بهش دروغ بگه
لیژان.. کسی که من دوستش دارم اونه
دینگ یوشی.دروغ میگی.........
ییبو ژان و بقیه به نیانگما رسیدند ییبو از لئووتشکر کرد وگفت
ییبو..ما دیگه به سمت کوهستان حرکت میکنیم
لئوو..خب یکم استراحت کنید
ییبو ..نه باید زود تر برگردم برای همین باید برم
لئوو..باشه پس میگم کالسکه هارو آماده کنند
ییبو ..باشه
کالسکه که آماده شد اونا حرکت کردند لئووبه افرادش گفت تعقیبشون کنید ک در فرصت مناسب حمله کنید
سرباز ..میخوایی برای اینکه کریستال جادو برداشتند تلافی کنید
لئوو..البته اما موضوع فقط این نیست
سرباز ..پس چیه
لئوو..اون دختره که همراهشون هست از فرقه آسمانی هست پس باید بگیریمش اما نباید ییبو بفهمه کار ما بوده
سرباز بله اما اگه شاهزاده ییبو خواستند جلومون بگیرند چیکار کنیم
لئوو..از شرش خلاص شو
سرباز.. باشه
لئوو..نیازی نیست بترسی حتا اگه بمیره کار ما نبوده راهزنان بهشون حمله کردند
سرباز ..بله
دوتا کالسکه بود تو یکی ژان و ت دیگری دلربا بود یهویی ییبو وارد کالسکه ژان شد
ژان ..اینجا چیکار میکنی
ییبو ..خسته بودم کل روز با اسب میومدم باید یکم بخوابم
ژان.. اینجا
ییبو.. پس کجا
ژان ..چرا وقتی گفتند کالسکه میخوایی گفتی نمیخوام
ییبو.. خب نمیتونستم یه کالسکه خالی نصف راه بیارم
ژان.. باشه پس من میرم تو کالسکه دلربا تا تو راحت باشی
ییبو ..نه وایستا
ژان ..چیه
ییبو.. اینجوری احساس بدی دارم که کالسکه تورو ازت گرفتم در ضمن کالسکه دلربا برای استراحت یه نفر کوچیکه تو کجا میخوایی بری
ژان ..پس چی کار کنم
ییبو.. همینجا بمون
ژان.. باشه پس از خط عبور نمیکنی
ییبو ..کدوم خط من خطی نمیبینم
ژان یه مرز تعیین کرد و گفت از این عبور نمیکنی اونوقت هر کدوممون راحتیم
ییبو.. اگه تو نیایی سمت من منم نمیام سمت تو
ژان..عهه ن بابا باشه
ییبو.. خوبه
ژان.. شب بخیر
ییبو ..شب توهم بخیر
بخاطر اینکه میخواستند زود تر به قلعه کوهستانی برسند تو کالسکه در حال حرکت استراحت میکردند
لینگ هه با دیدن دینگ یوشی اونم شمشیرشو در آورد
دینگ یوشی به سمت لینگ هه حمله کرد لینگ هه همینطور همین که در گیر شدن لیژان..کافیه دیگه دعوا نکنید ( با داد)
دینگ یوشی و لینگ هه بی توجه به حرفای لیژان همینطوری داشتند مبارزه میکردن
کع لینگ هه از پشت زد به دینگ یوشی دینگ یوشی رد داد اما موهاش باز شد بعد دینگ یوشی یه ضربه محکم به شمشیر لینگ هه زد شمشیر لینگ هه جلوی لیژان افتاد
دینگ یوشی خواست با شمشیرش لینگ هه بکشه که لیژان شمشیر لینگ هه برداشت و گذاشت رو گردنش
لیژان ..اگه بهش آسیب بزنی منم میمیرم
دینگ یوشی شمشیرشو از رو گردن لینگ هه برداشت
دینگ یوشی.. معلومه داری چی کار میکنی
لیژان.. اره میدونم
لینگ هه.. میخوایی من بهت توضیح بدم
دینگ یوشی.. تو خفه شو لیژان معنی این کارات چیه
لیژان ..تو خودت خوب میدونی دلیل این کارام فقط تویی
دینگ یوشی ..رک راست حرفتو بگو
لیژان ..من میخوام با لینگ هه برم
دینگ یوشی با شنیدن این حرف لیژان قلبش شکست انگار که باورش نمیشد اما حقیقت داشت
دینگ یوشی.. منظورت چیه
لیژان.. اون منو دوست داره
دینگ یوشی ..پس من چی من مهم نیست که میخوام فقط با تو باشم پس من چی
لیژان ..متاسفم
دینگ یوشی ..تو داری دروغ میگی
لینگ هه ..حقیقت همینه حالا که تو اینقد برات مهمه بزار اون بیاد با من
دینگ یوشی با شنیدن این حرف خواست به لینگ هه حمله کنه که لیژان شمشیر تکون داد تا خودشو زخمی کنه اما با دیدن لینگ هه دینگ یوشی شمشیر به سمت لیژان پرت کرد و به شمشیر دست لیژان خورد و باعث شد لیژان بیفته زمین
لینگ هه ..به طرف لیژان اومد حالت خوبه
لیژان.. لطفا مارو تنها بزار باید با دینگ یوشی تنها حرف بزنم
لینگ هه.. باشه من منتظر میمونم
لیژان ..ممنون
لینگ هه رفت و لیژان دینگ یوشی تنها موندن سکوت بینشون بود که دینگ یوشی گفت
دینگ یوشی..تو قدیما میگفتی خیلی دوسم داری حالا میگی دوسم نداری
لیژان برای اینکه دینگ یوشی فراموشش کنه مجبور شد بهش دروغ بگه
لیژان.. کسی که من دوستش دارم اونه
دینگ یوشی.دروغ میگی.........
ییبو ژان و بقیه به نیانگما رسیدند ییبو از لئووتشکر کرد وگفت
ییبو..ما دیگه به سمت کوهستان حرکت میکنیم
لئوو..خب یکم استراحت کنید
ییبو ..نه باید زود تر برگردم برای همین باید برم
لئوو..باشه پس میگم کالسکه هارو آماده کنند
ییبو ..باشه
کالسکه که آماده شد اونا حرکت کردند لئووبه افرادش گفت تعقیبشون کنید ک در فرصت مناسب حمله کنید
سرباز ..میخوایی برای اینکه کریستال جادو برداشتند تلافی کنید
لئوو..البته اما موضوع فقط این نیست
سرباز ..پس چیه
لئوو..اون دختره که همراهشون هست از فرقه آسمانی هست پس باید بگیریمش اما نباید ییبو بفهمه کار ما بوده
سرباز بله اما اگه شاهزاده ییبو خواستند جلومون بگیرند چیکار کنیم
لئوو..از شرش خلاص شو
سرباز.. باشه
لئوو..نیازی نیست بترسی حتا اگه بمیره کار ما نبوده راهزنان بهشون حمله کردند
سرباز ..بله
دوتا کالسکه بود تو یکی ژان و ت دیگری دلربا بود یهویی ییبو وارد کالسکه ژان شد
ژان ..اینجا چیکار میکنی
ییبو ..خسته بودم کل روز با اسب میومدم باید یکم بخوابم
ژان.. اینجا
ییبو.. پس کجا
ژان ..چرا وقتی گفتند کالسکه میخوایی گفتی نمیخوام
ییبو.. خب نمیتونستم یه کالسکه خالی نصف راه بیارم
ژان.. باشه پس من میرم تو کالسکه دلربا تا تو راحت باشی
ییبو ..نه وایستا
ژان ..چیه
ییبو.. اینجوری احساس بدی دارم که کالسکه تورو ازت گرفتم در ضمن کالسکه دلربا برای استراحت یه نفر کوچیکه تو کجا میخوایی بری
ژان ..پس چی کار کنم
ییبو.. همینجا بمون
ژان.. باشه پس از خط عبور نمیکنی
ییبو ..کدوم خط من خطی نمیبینم
ژان یه مرز تعیین کرد و گفت از این عبور نمیکنی اونوقت هر کدوممون راحتیم
ییبو.. اگه تو نیایی سمت من منم نمیام سمت تو
ژان..عهه ن بابا باشه
ییبو.. خوبه
ژان.. شب بخیر
ییبو ..شب توهم بخیر
بخاطر اینکه میخواستند زود تر به قلعه کوهستانی برسند تو کالسکه در حال حرکت استراحت میکردند
- ۱.۳k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط