🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۲۷ -امیر اون دختر شراره چیشد
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۲۷ #-امیر اون دختر شراره چیشد هنوز باهمین یابهم خورد بینتون
-بره گمشه دختره ای بیشعوربااون دماغ عملیش..زدم زیر خنده..
-چراچیشده مگه ازنظرتودخترخوبی بودکه؟
-ولش کن باباحرفشو نزن ..تو چخبر کاراخوب پیش میره ...
-خاله خیلی تعریفتو میکنه...
-خاله؟؟خالت کیه؟؟
-خانم رضایی خالی منه دیگه..
-ای تو روحت پس چرا به من نگفتی..
-عه یعنی من به تو نگفتم؟؟
-نه ..
-شرمنده حتمایادم رفته فکر میکردم بهت گفتم..حالا چندانم مهم نیست...اگه تو نمیدونستی اون خاله ای منه اون که میدونسست تو دوست منی اگه میخواست پارتی بازیی بکنه تا الان کرده بود...یاد رویا وپیشنهاد خانم رضایی برای مراقبت ازش وپولی که خانواده ای رویاقراره در قبال مراقبت از رویا بدن افتادم..
-نه خوشم امد...
-راستی یه چیزی برات گرفتم ..
-چی؟؟
-بریم خونه نشونت میدم
-امیرمن نگفتم ازت چیزی قبول نمیکنم.
-چراقبول نمیکنی مگه منوتو داداش نیستیم..شایدازم خوشت نمیادکه چیزی ازم قبول نمیکنی وبه زورباید ببندمش بهت..یکی زد روشونش
-این حرفاچیه باباتوتاج سری..
-پس من وقتی چیزی برات میخرم قبول کن..
-خیرببینی ننه..
-بفرما اینم یه کیسه بکس همه ای عقدهاتو سرش خالی کن هم عقدهات از بین میره هم اعضلاتت قوی میشه درضمن اول صبح که بیدار شدی یکم نرمش کن بعدش یه بیستا شناهم برو..
-چشم امر دیگه ای نیست آقای ورزشکار؟؟
-نه حالایه چنتا بکس باتمام قدرتت بزن به کیسه..شروع کردم به بکس زدن
-عررفان مگه داری نازش میکنی..باتمام قدرت بزن..
-خیلی خب بابا..یه بکس باتمام قدرت زدم که دستم شروع کرد به لرزیدن..
-وای ننه دستم..
-تو آدم بشو نیستی عرفان..
نگاهی به اعضلاتم انداختم...
-میگم چقدر زمان میبره تا مثل تو بشن..
-طوریکه تو پیش میری فکر کنم هیچوقت...
-عه حالا میبینی یکاری میکنم از تو هم بزرگتربشن..
ببینیمو تعریف کنیم...
دراتاق روبازکردم..اخمام تو هم رفتم..
-میشه بپرسم داری چه غلطی میکنی موهاشو ول کن..
-به تو چه دخترعمومه هر کاری دلم بخواد انجام میدم...-عه ..چون فکرمیکنی دختر عموته باید هر غلطی بکنی..گفتم موهاشو ول کن ..پسره رویارو به طرفی پرت کرد وبه من نزدیک شد تو چشمام زل زدوگفت:
-تو کی باشی که به من میگی چیکارکنم چیکارنکنم..
-من هرکی هستم به شما اجازه نمیدم بابیمارم اینطوری رفتار کنی..این کارشمانشون از احمق بودنتون میده آقای پسرعمو
-حرف دهنتوبفهم .بی توجه به حرفش.
- دستمو زدم تخت سینه اش وبه طرفی هلش دادم.. به رویاکه روی زمین نشسته بود وهی تکون میخورد نزدیک شدم وقت کنارش قرارگرفتم ترسیده به عقب خزید..
-رویا منم عزیزم نترس.. آروم سرشو بالا گرفت ودقیق به من نگاه کردبعدازاینکه آنالیزصورتم تمومم شدوفهمید میتونه بهم اعتمادکنه. خودشو تو آغوشم جاداد..
نویسنده:S
-بره گمشه دختره ای بیشعوربااون دماغ عملیش..زدم زیر خنده..
-چراچیشده مگه ازنظرتودخترخوبی بودکه؟
-ولش کن باباحرفشو نزن ..تو چخبر کاراخوب پیش میره ...
-خاله خیلی تعریفتو میکنه...
-خاله؟؟خالت کیه؟؟
-خانم رضایی خالی منه دیگه..
-ای تو روحت پس چرا به من نگفتی..
-عه یعنی من به تو نگفتم؟؟
-نه ..
-شرمنده حتمایادم رفته فکر میکردم بهت گفتم..حالا چندانم مهم نیست...اگه تو نمیدونستی اون خاله ای منه اون که میدونسست تو دوست منی اگه میخواست پارتی بازیی بکنه تا الان کرده بود...یاد رویا وپیشنهاد خانم رضایی برای مراقبت ازش وپولی که خانواده ای رویاقراره در قبال مراقبت از رویا بدن افتادم..
-نه خوشم امد...
-راستی یه چیزی برات گرفتم ..
-چی؟؟
-بریم خونه نشونت میدم
-امیرمن نگفتم ازت چیزی قبول نمیکنم.
-چراقبول نمیکنی مگه منوتو داداش نیستیم..شایدازم خوشت نمیادکه چیزی ازم قبول نمیکنی وبه زورباید ببندمش بهت..یکی زد روشونش
-این حرفاچیه باباتوتاج سری..
-پس من وقتی چیزی برات میخرم قبول کن..
-خیرببینی ننه..
-بفرما اینم یه کیسه بکس همه ای عقدهاتو سرش خالی کن هم عقدهات از بین میره هم اعضلاتت قوی میشه درضمن اول صبح که بیدار شدی یکم نرمش کن بعدش یه بیستا شناهم برو..
-چشم امر دیگه ای نیست آقای ورزشکار؟؟
-نه حالایه چنتا بکس باتمام قدرتت بزن به کیسه..شروع کردم به بکس زدن
-عررفان مگه داری نازش میکنی..باتمام قدرت بزن..
-خیلی خب بابا..یه بکس باتمام قدرت زدم که دستم شروع کرد به لرزیدن..
-وای ننه دستم..
-تو آدم بشو نیستی عرفان..
نگاهی به اعضلاتم انداختم...
-میگم چقدر زمان میبره تا مثل تو بشن..
-طوریکه تو پیش میری فکر کنم هیچوقت...
-عه حالا میبینی یکاری میکنم از تو هم بزرگتربشن..
ببینیمو تعریف کنیم...
دراتاق روبازکردم..اخمام تو هم رفتم..
-میشه بپرسم داری چه غلطی میکنی موهاشو ول کن..
-به تو چه دخترعمومه هر کاری دلم بخواد انجام میدم...-عه ..چون فکرمیکنی دختر عموته باید هر غلطی بکنی..گفتم موهاشو ول کن ..پسره رویارو به طرفی پرت کرد وبه من نزدیک شد تو چشمام زل زدوگفت:
-تو کی باشی که به من میگی چیکارکنم چیکارنکنم..
-من هرکی هستم به شما اجازه نمیدم بابیمارم اینطوری رفتار کنی..این کارشمانشون از احمق بودنتون میده آقای پسرعمو
-حرف دهنتوبفهم .بی توجه به حرفش.
- دستمو زدم تخت سینه اش وبه طرفی هلش دادم.. به رویاکه روی زمین نشسته بود وهی تکون میخورد نزدیک شدم وقت کنارش قرارگرفتم ترسیده به عقب خزید..
-رویا منم عزیزم نترس.. آروم سرشو بالا گرفت ودقیق به من نگاه کردبعدازاینکه آنالیزصورتم تمومم شدوفهمید میتونه بهم اعتمادکنه. خودشو تو آغوشم جاداد..
نویسنده:S
۹.۸k
۱۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.