🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۲۶ کنار پنجره قرارگرفتم وبه ب
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۲۶ #کنار پنجره قرارگرفتم وبه بیرون خیره شدم....به این فکرکردم که کاش بارویاازاین طریق آشنانمیشدم..ولی زود حرفموپس گرفتم.عرفان معلوم هست چه مرگته این فکرای مسخره چیه میکنی.اصلا چرابه این دختره فکرمیکنی.اینحالش خوب بشه یه نیم نگاهم بعت بندازه غنیمته..افکارموپس زدم چشم از بیرون گرفتم وبه رویا نگاه کردم...
داشت به دست باند پیچی شدش نگاه میکردبهش نزدیک شدم..
-بابا میشه اینو از رودستم باز کنی دستم درد میکنه)؟!
-نه عزیزم بزار دستت خوب بشه بعد بازش میکنیم...
-نه الان بازش کن بعدش شروع به کرد به وررفتن با باند دستش...
-عه داری چیکار میکنی دیونه ..
-میخوام بازش کنم ازش خوشم نمیاد..
بامهربونی موهاشو از روصورتش کنار زدم...
-عزیزمن بزار دستت که خوب شد بعد بازش میکنم..اگه بزاری بمونه رودستت هر چی دوست داری برات میخرم ..خوبه..
کلشو تکون داد...
-آفرین ..
پرستار داخل اتاق شد..بالبخند مهربونی گفت...
-خانوم خوشگله حالش چطوره...
خندیدم وگفتم:
-حالش خوبه فقط لج کرده باند دستشو باز کنه...
رویا با اخم روکرد سمت پرستاروگفت:
-با بابای من حرف نزن این فقط بابای منه بعد آروم از جاش بلند شدوسرشو گذاشت رو شونم..پرستاره متعجب به منو رویا نگاه میکرد بهت زده گفت:
-این دخترته؟؟؟
-طوریکه رویا نفهمه سرمو به علامت نه تکون دادم...
لبخندی زدوبه رویا نزدیک شد..
رویابادادگفت:
-به بابای من نزدیک نشو تو میخوای اونو ببری ..میخوای ببریش.
منو میگی قرمزشده بودم از خنده ....پرستار بیچاره ترسیده به من نگاه کردوگفت:
-این چرا اینجوری میکنه؟؟؟
-صبر کن الان من درستش میکنم..
رویا دخترم..ایشون میخواد کاری کنه که زود خوب بشی وبه باند دستش اشاره کردم این باندرواز دستت باز کنی...نگاه بدی به پرستاره انداخت دستمالشو کرد تو دهنش وروی تختودراز کشید...پرستاره کلا گیج شده بوباسورنگ یه ماده ای تو سروم رویا ریخت واز اتاق بیرون رفت.....بهش نگاه کردم..
-دیدی چیزی نشد منو هم نبرد...
سرشوتکون داد...
نویسنده:S
داشت به دست باند پیچی شدش نگاه میکردبهش نزدیک شدم..
-بابا میشه اینو از رودستم باز کنی دستم درد میکنه)؟!
-نه عزیزم بزار دستت خوب بشه بعد بازش میکنیم...
-نه الان بازش کن بعدش شروع به کرد به وررفتن با باند دستش...
-عه داری چیکار میکنی دیونه ..
-میخوام بازش کنم ازش خوشم نمیاد..
بامهربونی موهاشو از روصورتش کنار زدم...
-عزیزمن بزار دستت که خوب شد بعد بازش میکنم..اگه بزاری بمونه رودستت هر چی دوست داری برات میخرم ..خوبه..
کلشو تکون داد...
-آفرین ..
پرستار داخل اتاق شد..بالبخند مهربونی گفت...
-خانوم خوشگله حالش چطوره...
خندیدم وگفتم:
-حالش خوبه فقط لج کرده باند دستشو باز کنه...
رویا با اخم روکرد سمت پرستاروگفت:
-با بابای من حرف نزن این فقط بابای منه بعد آروم از جاش بلند شدوسرشو گذاشت رو شونم..پرستاره متعجب به منو رویا نگاه میکرد بهت زده گفت:
-این دخترته؟؟؟
-طوریکه رویا نفهمه سرمو به علامت نه تکون دادم...
لبخندی زدوبه رویا نزدیک شد..
رویابادادگفت:
-به بابای من نزدیک نشو تو میخوای اونو ببری ..میخوای ببریش.
منو میگی قرمزشده بودم از خنده ....پرستار بیچاره ترسیده به من نگاه کردوگفت:
-این چرا اینجوری میکنه؟؟؟
-صبر کن الان من درستش میکنم..
رویا دخترم..ایشون میخواد کاری کنه که زود خوب بشی وبه باند دستش اشاره کردم این باندرواز دستت باز کنی...نگاه بدی به پرستاره انداخت دستمالشو کرد تو دهنش وروی تختودراز کشید...پرستاره کلا گیج شده بوباسورنگ یه ماده ای تو سروم رویا ریخت واز اتاق بیرون رفت.....بهش نگاه کردم..
-دیدی چیزی نشد منو هم نبرد...
سرشوتکون داد...
نویسنده:S
۷.۲k
۱۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.