part:5
_part:5_
_charmer_
_تهیونگ_
طوری غرق خوابش بود و توی تخت خواب نرمش تلو تلو میخورد که انگار به جایی رفته و کسی رو دیده که آرزوشو داشت
پتو رو پیچونده بود دور خودش و لبخندی به لب داشت...چشاشو اروم باز کرد و لبخندش پررنگ تر شد
از خوابی که دیده بود خیلی خوشحال بود...بلند شد و روی تخت نشست و به خواب فکر میکرد
خیلی خواب قشنگ و شیرینی بود ولی سوال اینجاست که چرا کارلا تو خوابش بود
فقط چند ساعت اونو دید حتی نه یک روز کامل!
ولی خوابشو دید اما خواب خیلی قشنگی دید که دوست داشت همیشه تو اون خواب غرق بشه و ادامشو ببینه
بلاخره از تختش دل کند و بلند شد...بعد از شستن دست و صورتش گوشیشو برداشت و شماره کارلا رو درآورد و به اون زنگ زد
کارلا هم که انگار منتظر تماس بود زودی جواب داد
تهیونگ:سلام کارلا
کارلا:تهیونگ؟
تهیونگ:اره خودمم
کارلا:شمارمو از کجا اوردی؟
تهیونگ:از پدربزرگم برداشتم
کارلا:اهاا
تهیونگ:وقتت آزاده امروز؟
کارلا:اره چطور؟
تهیونگ:خب میخوام امروز ببینمت
کارلا:اوکی..کی و کجا همو ببینیم؟
تهیونگ: ۱۰ دقیقه دیگه کنار برج ایفل
کارلا:اوکی
تهیونگ تماس رو قطع کرد و سریع ی دوش گرفت و فقط دوشش ۱۰ دقیقه طول کشید...از حموم که اومد بیرون خودشو خشک کرد و کت سفیدش به همراه شلوارش رو پوشید...بعد از خشک کردن موهاش اونارو شونه کرد و بهشون حالت داد
کفشای مشکیشو پوشید و بعد از زدن عطرش سوییچارو برداشت و از خونه زد بیرون
سوار ماشین شد و به سمت برج ایفل حرکت کرد...با سرعت بالایی حرکت کرد تا بتونه زودتر برسه همینطوریشم خیلی دیر کرده
وقتی رسید دقیقا همونموقع کارلا هم از راه رسید
خوشحال بود حداقل فقط خودش نبود که دیر کرده...نکته ی خوبش اینجا بود که به غیر از خودش کسی هست که دیر آماده بشه و دیر به قرار ها برسه
از ماشین پیاده شد و دستشو توی جیبش گذاشت و رفت نزدیک کارلا
بهش نگاه کرد....پیرهنی سفید رنگ که با طرح های گل تزئین شده...در عین سادگی بسیاز زیبا بود
کیف سفید رنگ بغلی پوشیده بود با کفش های کتونی که با پیرهنش ست بود
تهیونگ رو به کارلا کرد و گفت
تهیونگ:پیرهن با کتونی؟
کارلا:عجیبه ولی من اینطور میپسندم
تهیونگ:منم دوست دارم ولی درکل استایل قشنگی داری
کارلا:به زیبایی تو نمیرسم
تهیونگ:خب حالا اینو بزاریم کنار میای اونجا بشینیم؟میخوام برات ی چیزیو تعریف کنم
کارلا:بریم
_charmer_
_تهیونگ_
طوری غرق خوابش بود و توی تخت خواب نرمش تلو تلو میخورد که انگار به جایی رفته و کسی رو دیده که آرزوشو داشت
پتو رو پیچونده بود دور خودش و لبخندی به لب داشت...چشاشو اروم باز کرد و لبخندش پررنگ تر شد
از خوابی که دیده بود خیلی خوشحال بود...بلند شد و روی تخت نشست و به خواب فکر میکرد
خیلی خواب قشنگ و شیرینی بود ولی سوال اینجاست که چرا کارلا تو خوابش بود
فقط چند ساعت اونو دید حتی نه یک روز کامل!
ولی خوابشو دید اما خواب خیلی قشنگی دید که دوست داشت همیشه تو اون خواب غرق بشه و ادامشو ببینه
بلاخره از تختش دل کند و بلند شد...بعد از شستن دست و صورتش گوشیشو برداشت و شماره کارلا رو درآورد و به اون زنگ زد
کارلا هم که انگار منتظر تماس بود زودی جواب داد
تهیونگ:سلام کارلا
کارلا:تهیونگ؟
تهیونگ:اره خودمم
کارلا:شمارمو از کجا اوردی؟
تهیونگ:از پدربزرگم برداشتم
کارلا:اهاا
تهیونگ:وقتت آزاده امروز؟
کارلا:اره چطور؟
تهیونگ:خب میخوام امروز ببینمت
کارلا:اوکی..کی و کجا همو ببینیم؟
تهیونگ: ۱۰ دقیقه دیگه کنار برج ایفل
کارلا:اوکی
تهیونگ تماس رو قطع کرد و سریع ی دوش گرفت و فقط دوشش ۱۰ دقیقه طول کشید...از حموم که اومد بیرون خودشو خشک کرد و کت سفیدش به همراه شلوارش رو پوشید...بعد از خشک کردن موهاش اونارو شونه کرد و بهشون حالت داد
کفشای مشکیشو پوشید و بعد از زدن عطرش سوییچارو برداشت و از خونه زد بیرون
سوار ماشین شد و به سمت برج ایفل حرکت کرد...با سرعت بالایی حرکت کرد تا بتونه زودتر برسه همینطوریشم خیلی دیر کرده
وقتی رسید دقیقا همونموقع کارلا هم از راه رسید
خوشحال بود حداقل فقط خودش نبود که دیر کرده...نکته ی خوبش اینجا بود که به غیر از خودش کسی هست که دیر آماده بشه و دیر به قرار ها برسه
از ماشین پیاده شد و دستشو توی جیبش گذاشت و رفت نزدیک کارلا
بهش نگاه کرد....پیرهنی سفید رنگ که با طرح های گل تزئین شده...در عین سادگی بسیاز زیبا بود
کیف سفید رنگ بغلی پوشیده بود با کفش های کتونی که با پیرهنش ست بود
تهیونگ رو به کارلا کرد و گفت
تهیونگ:پیرهن با کتونی؟
کارلا:عجیبه ولی من اینطور میپسندم
تهیونگ:منم دوست دارم ولی درکل استایل قشنگی داری
کارلا:به زیبایی تو نمیرسم
تهیونگ:خب حالا اینو بزاریم کنار میای اونجا بشینیم؟میخوام برات ی چیزیو تعریف کنم
کارلا:بریم
۲.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.