زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۱۷
از تراس آویزون شدم و خودم و پرت کردم پایین و به سمت در پشتی عمارت حرکت کردم که دیدم سه تا غولتشن وایستادن اونجا رفتم سمتشون و بعد یه درگیری سریع از عمارت خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم راه افتادم سمت عمارت کسی که فقط یه بار دیده بودمش درسته زیاد باهاش نبودم ولی اون قابل اعتماده یه تاکسی گرفتم و ادرس عمارتش و دادم
با شادی خاصی داشتم به عمارت رو به روم نگاه میکردم زنگ در و فشردم که بدون هیچ حرفی باز شد تعجب کردم برای همین با کمی مکس در و باز کردم و رفتم داخل که دیدم در سالن بازه و جلوی در منتظرمه با دادی از سر شادی پریدم توی بغلش که اونم دستاش و دورم حلقه کرد بعد چند دقیقه از بغلش در اومدم و پشت سرش وارد عمارت شدم نشستیم روی مبل که خدمتکارش دو تا قهوه اورد
کوک:خوشحالم که میبینمت فکر کنم آخرین باری که هم و دیدم یه سال پیش بود هوم؟
این سوک : اره میگم تو پارک جیمین و یادته؟
کوک:هه اره مثل اینکه یادت رفته دوست صمیمیمه
تمام ماجرا ها رو براش تعریف کردم که گفت
کوک: اون نمیدونه که من و تو نسبت فامیلی داریم وای تهیونگ رو چیکار کنیم؟ اون نامزدته
این سوک: بود دیگه نیس اون با خواهر اون وو ازدواج کرده من الان هیچ کس و ندارم
کوک:به نظرت چطوره که با من زندگی کنی تا وقتی که بتونی باندت و سر پا کنی؟
این سوک: اگر میشه چرا که نه
یکی از خدمتکار ها راهنماییم کرد طبقه بالا و اتاقم و نشونم داد نشستم روی تخت و زنگ زدم به افراد وفادارم و گفتم که کار های لازم و بکنن
هه به من میگن این سوک کسی نمیتونه من و زمین بزنه 😏
از ماشین پیاده شدم و روبه روی عمارت جدیدم و افرادم وایستادم
این سوک: ما قراره شروع جدیدی داشته باشیم پس همگی منتظر اتفاق های جدیدی تو زندگیمون هستیم
پایان فصل اول 😉
پارت ۱۷
از تراس آویزون شدم و خودم و پرت کردم پایین و به سمت در پشتی عمارت حرکت کردم که دیدم سه تا غولتشن وایستادن اونجا رفتم سمتشون و بعد یه درگیری سریع از عمارت خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم راه افتادم سمت عمارت کسی که فقط یه بار دیده بودمش درسته زیاد باهاش نبودم ولی اون قابل اعتماده یه تاکسی گرفتم و ادرس عمارتش و دادم
با شادی خاصی داشتم به عمارت رو به روم نگاه میکردم زنگ در و فشردم که بدون هیچ حرفی باز شد تعجب کردم برای همین با کمی مکس در و باز کردم و رفتم داخل که دیدم در سالن بازه و جلوی در منتظرمه با دادی از سر شادی پریدم توی بغلش که اونم دستاش و دورم حلقه کرد بعد چند دقیقه از بغلش در اومدم و پشت سرش وارد عمارت شدم نشستیم روی مبل که خدمتکارش دو تا قهوه اورد
کوک:خوشحالم که میبینمت فکر کنم آخرین باری که هم و دیدم یه سال پیش بود هوم؟
این سوک : اره میگم تو پارک جیمین و یادته؟
کوک:هه اره مثل اینکه یادت رفته دوست صمیمیمه
تمام ماجرا ها رو براش تعریف کردم که گفت
کوک: اون نمیدونه که من و تو نسبت فامیلی داریم وای تهیونگ رو چیکار کنیم؟ اون نامزدته
این سوک: بود دیگه نیس اون با خواهر اون وو ازدواج کرده من الان هیچ کس و ندارم
کوک:به نظرت چطوره که با من زندگی کنی تا وقتی که بتونی باندت و سر پا کنی؟
این سوک: اگر میشه چرا که نه
یکی از خدمتکار ها راهنماییم کرد طبقه بالا و اتاقم و نشونم داد نشستم روی تخت و زنگ زدم به افراد وفادارم و گفتم که کار های لازم و بکنن
هه به من میگن این سوک کسی نمیتونه من و زمین بزنه 😏
از ماشین پیاده شدم و روبه روی عمارت جدیدم و افرادم وایستادم
این سوک: ما قراره شروع جدیدی داشته باشیم پس همگی منتظر اتفاق های جدیدی تو زندگیمون هستیم
پایان فصل اول 😉
۴.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.