دلبر کینه ای :)
دلبر کینه ای :)
P3
وارد شدیم و یک صندلی انتخاب کردیم که سوآ پیش پسر کت توت فرنگی نشست که پسر کت توت فرنگی عصبی بهش خیره شد و لب زد:(از دخترایی که بهم میچسبن متنفرم )
سوآ جوری رفتار کرد که انگار اصلا حرفاش رو نمیشنوه جونگکوک عصبی از جاش بلند شد و کنار من نشست
فیلم تموم شد سریال خیلی صافتی بود و خیلی رمانتیک بود بدرد این میخورد که با نامزدت بیای ببینی با پسر کت توت فرنگی خداحافظی کردیم و به خونه برگشتم که بابا به سمتم امد و لب زد :(عموت امروز از فرانسه برگشته وقرار عصر بیان اینجا)
ذوق زده لب زدم(واقعا چه خوب راستی دختری نداره ؟!)
بابا خنده ای جذاب کرد ولب زد :(نه ولی یک پسر داره به اسم جونگکوک )
خنده ای کردم و لب زدم:(خیلی هیجان دارم که عمو سوک و جونگکوک رو ببینم )
مامان به اتاقم امد ولب زد:(ا.ت بیا کمکم کن امشب عمو وپسر عمو میان )
به سمت مامان رفتم و بهش کمک کردم تا اینکه شبشد وزنگ خونه خورد به سمت در حرکت کردم و در رو باز کردم که عمو سئوکم جلو در زاهر شد ذوق زده پریدم تو بغلش من تا حالا عمو سئوکم رو از نزدیک ندیده بودم ولی عکساشو با بابا زیاد دیدم و باباجلوی در امد و عمو سئوکم رو بغل کرد و لب زد:(جونگکوک رونیاوردی؟!)
عموسئوک خنده ای کرد و لب زد:(چرا اوردم جونگکوک)
با چیزی که دیدم چشمام از فرط تعجب گرد شد این همون پسری نیست که ظهر روش شیر توت فرنگیمو ریختم پس اینجا چیکار میکنه نگید که اون پسر عمومه به سمتمون امد که متمعن شدم پسر عمومه
ا.ت:(تووووو ......ت....تو ....همون ....)
جونگکوک:(تو همونی نیستی که کتمو شیر توت فرنگی کردی؟!)
P3
وارد شدیم و یک صندلی انتخاب کردیم که سوآ پیش پسر کت توت فرنگی نشست که پسر کت توت فرنگی عصبی بهش خیره شد و لب زد:(از دخترایی که بهم میچسبن متنفرم )
سوآ جوری رفتار کرد که انگار اصلا حرفاش رو نمیشنوه جونگکوک عصبی از جاش بلند شد و کنار من نشست
فیلم تموم شد سریال خیلی صافتی بود و خیلی رمانتیک بود بدرد این میخورد که با نامزدت بیای ببینی با پسر کت توت فرنگی خداحافظی کردیم و به خونه برگشتم که بابا به سمتم امد و لب زد :(عموت امروز از فرانسه برگشته وقرار عصر بیان اینجا)
ذوق زده لب زدم(واقعا چه خوب راستی دختری نداره ؟!)
بابا خنده ای جذاب کرد ولب زد :(نه ولی یک پسر داره به اسم جونگکوک )
خنده ای کردم و لب زدم:(خیلی هیجان دارم که عمو سوک و جونگکوک رو ببینم )
مامان به اتاقم امد ولب زد:(ا.ت بیا کمکم کن امشب عمو وپسر عمو میان )
به سمت مامان رفتم و بهش کمک کردم تا اینکه شبشد وزنگ خونه خورد به سمت در حرکت کردم و در رو باز کردم که عمو سئوکم جلو در زاهر شد ذوق زده پریدم تو بغلش من تا حالا عمو سئوکم رو از نزدیک ندیده بودم ولی عکساشو با بابا زیاد دیدم و باباجلوی در امد و عمو سئوکم رو بغل کرد و لب زد:(جونگکوک رونیاوردی؟!)
عموسئوک خنده ای کرد و لب زد:(چرا اوردم جونگکوک)
با چیزی که دیدم چشمام از فرط تعجب گرد شد این همون پسری نیست که ظهر روش شیر توت فرنگیمو ریختم پس اینجا چیکار میکنه نگید که اون پسر عمومه به سمتمون امد که متمعن شدم پسر عمومه
ا.ت:(تووووو ......ت....تو ....همون ....)
جونگکوک:(تو همونی نیستی که کتمو شیر توت فرنگی کردی؟!)
۳.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.