پارت53 دلبربلا
#پارت53 #دلبربلا
بچه ها رفتن دوش گرفتن و دوباره برگشتن
فلشمو زدم به TV و فیلمو پلی کردم
فیلمه ژانرش طنز بود
کلی خندیدیم
وسطای فیلم بود که دیدم همه زدن زیر خنده برگشتمو به هم یا نگاه انداختم
همه عادی بودن جز امیر که داشت به ثنا که میخندید نگاه میکرد
اینا مشکوک میزنن
فیلم تموم شدو همه رفتیم تو اتاقامون بخوابیم
ولی من خوابم نمیبرد
مطمئن بودم امیر و ثنا یه حسایی به هم دارن
ولی خب چطوری ؟
اینا نصف روزم نیس که با هم آشنا شدن
فضولیم گل کرده بود
ولی نمیتونستم برم از خود ثنا بپرسم
چون میترسیدم دلش نخواد کسی ازین موضوع سر در بیاره
از پسره هم که نمیتونستم بپرسم پس بهترین گزینه مهام بود
با اینکه یه جورایی با هم لجیم ولی بعضی مواقع به درد میخوره
خب الان به چه بهونه ای برم اتاقش؟
یهو یه فکری به سرم زد
یکم پول از تو کوله پشتیم برداشتم و
آروم در اتاقمو باز کردم
دو تقه به در زدم که دیدم جواب نمیده
منم مثه خودش سرمو مثه گاو انداختنم پایینو رفتم تو اتاقش
تاریک بود و فقط یه آباژور روشن بود
پشت به من رو تخت خوابیده بود
صدای درو که شنید برگشت سمت در
_ تو دهات ما در میزنن
_ ولی تو قبیله ما در نمیزنن
_چیکار داری این وقت شب؟
_هوا برت نداره اومدم پول بستنیارو بدم
_همین الان مونده بود؟ خوب فردا میدادی؟
_خب یه کار دیگه هم داشتم
بلند شدو نشست که دیدم بیشعور بالا تنش لخته شیش تیکه بود ولی من مثه این ندید بدیدا زل نزدم بهش
_خب چیکار
_ببین قبل ازینکه اینا رو بگم میخوام بدونی هیچکی منو نفرستاده و من از روی کنجکاویم اومدم تا این سوالو بپرسم ازت
_باشه بگو
_میگم این دوستت بود امروز اومدین تو اتاقم
کیه؟ ینی منظورم اینه که.... ای بابا..
نمیدونستم چی بگم بهش
منتظر و خونسرد نگام میکرد
_میگم این امیرو ثنا قبلا همو جایی دیده بودن؟
_چرا این سوالو میپرسی؟
_ینی میخوای بگی تو متوجه نگاهاشون به هم نشدی؟
_امیر پارسال با ما بود ولی ترم تابستونی برداشتو زودتر درسشو تموم کرد ینی پارسال باهم همکلاسی بودن همون پارسالم مثه اینکه همو دوس داشتن به من که چیزی نگفته ولی خب منم مثه تو از رو نگاهاشون حدس زدم
متفکرانه به زمین خیره شدم
یکم بعد گفتم
_میگم تو هنوزم دلت قورمه سبزی میخواد؟
یهو چشاش شیطون شد و گفت
_چیه تو هم دلت میخواد؟
_نه گفتم اگه میخوای برات درست کنم
شوکه شد
_نمیخوام
_چرا؟
_سم میریزی میکشیم
_برو بابا شرط داره
یکم فک کردو گفت
_چه شرطی؟
_ببین فردا بچه ها صبح میرن بیرون منو تو یه بهونه جور میکنیم نمیریم بعد من برات قورمه سبزی درست میکنم اگه خوشت اومد من هرکاری گفتم انجام میدی اگه خوشت نیومد تو هرکاری گفتی انجام میدم
_اومدو تو گفتی خودتو بکش
_نترس یه کاری میگم از پسش بر بیای
لایک و کامنت فراموش نشه😉
بچه ها رفتن دوش گرفتن و دوباره برگشتن
فلشمو زدم به TV و فیلمو پلی کردم
فیلمه ژانرش طنز بود
کلی خندیدیم
وسطای فیلم بود که دیدم همه زدن زیر خنده برگشتمو به هم یا نگاه انداختم
همه عادی بودن جز امیر که داشت به ثنا که میخندید نگاه میکرد
اینا مشکوک میزنن
فیلم تموم شدو همه رفتیم تو اتاقامون بخوابیم
ولی من خوابم نمیبرد
مطمئن بودم امیر و ثنا یه حسایی به هم دارن
ولی خب چطوری ؟
اینا نصف روزم نیس که با هم آشنا شدن
فضولیم گل کرده بود
ولی نمیتونستم برم از خود ثنا بپرسم
چون میترسیدم دلش نخواد کسی ازین موضوع سر در بیاره
از پسره هم که نمیتونستم بپرسم پس بهترین گزینه مهام بود
با اینکه یه جورایی با هم لجیم ولی بعضی مواقع به درد میخوره
خب الان به چه بهونه ای برم اتاقش؟
یهو یه فکری به سرم زد
یکم پول از تو کوله پشتیم برداشتم و
آروم در اتاقمو باز کردم
دو تقه به در زدم که دیدم جواب نمیده
منم مثه خودش سرمو مثه گاو انداختنم پایینو رفتم تو اتاقش
تاریک بود و فقط یه آباژور روشن بود
پشت به من رو تخت خوابیده بود
صدای درو که شنید برگشت سمت در
_ تو دهات ما در میزنن
_ ولی تو قبیله ما در نمیزنن
_چیکار داری این وقت شب؟
_هوا برت نداره اومدم پول بستنیارو بدم
_همین الان مونده بود؟ خوب فردا میدادی؟
_خب یه کار دیگه هم داشتم
بلند شدو نشست که دیدم بیشعور بالا تنش لخته شیش تیکه بود ولی من مثه این ندید بدیدا زل نزدم بهش
_خب چیکار
_ببین قبل ازینکه اینا رو بگم میخوام بدونی هیچکی منو نفرستاده و من از روی کنجکاویم اومدم تا این سوالو بپرسم ازت
_باشه بگو
_میگم این دوستت بود امروز اومدین تو اتاقم
کیه؟ ینی منظورم اینه که.... ای بابا..
نمیدونستم چی بگم بهش
منتظر و خونسرد نگام میکرد
_میگم این امیرو ثنا قبلا همو جایی دیده بودن؟
_چرا این سوالو میپرسی؟
_ینی میخوای بگی تو متوجه نگاهاشون به هم نشدی؟
_امیر پارسال با ما بود ولی ترم تابستونی برداشتو زودتر درسشو تموم کرد ینی پارسال باهم همکلاسی بودن همون پارسالم مثه اینکه همو دوس داشتن به من که چیزی نگفته ولی خب منم مثه تو از رو نگاهاشون حدس زدم
متفکرانه به زمین خیره شدم
یکم بعد گفتم
_میگم تو هنوزم دلت قورمه سبزی میخواد؟
یهو چشاش شیطون شد و گفت
_چیه تو هم دلت میخواد؟
_نه گفتم اگه میخوای برات درست کنم
شوکه شد
_نمیخوام
_چرا؟
_سم میریزی میکشیم
_برو بابا شرط داره
یکم فک کردو گفت
_چه شرطی؟
_ببین فردا بچه ها صبح میرن بیرون منو تو یه بهونه جور میکنیم نمیریم بعد من برات قورمه سبزی درست میکنم اگه خوشت اومد من هرکاری گفتم انجام میدی اگه خوشت نیومد تو هرکاری گفتی انجام میدم
_اومدو تو گفتی خودتو بکش
_نترس یه کاری میگم از پسش بر بیای
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۲.۳k
۲۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.