پارت55 دلبربلا
#پارت55 #دلبربلا
_خب اونقدرا هم که فکر میکنی بی بندو بار نیستم منم یه چیزایی حالیمه. رفتم وضو بگیرم
با دهنی باز داشتم نگاش میکردم
جالب بود برام فک میکردم ازیناس که هیچی براش مهم نیس
رفتم نشستم سر میزو برای خودم کشیدم و شروع کردم به خوردن مزش عالی شده بود
خودمم باورم نمیشد اینو من پختم
ولی باید منتظر میشدم عکس العمل مهامو میدیدم
بیخیال داشت نگام میکرد
دهنمو خالی کردمو گفتم
_نکنه منتظری من برات بکشم
نگاشو ازم گرفتو برای خودش کشید
یه قاشق دیگه گذاشتم دهنمو وانمود کردم که
بیخیالم و نظرش برام مهم نیس
ولی خدا میدونه درونم چه خبر بود
یه قاشق گذاشت دهنش
منتظر نگاش میکردم
ولی اون بی توجه به من داشت غذاشو میخورد
از تو چهرشم هیچی نمیشد فهمید
دومین بشقابم برا خودش کشیدو شروع کرد به خوردن بعد از سال ها
غذاشو تموم کردو بلند شد بره که پریدم جلوشو گفتم
_چطور بود
یکم نگام کردو گفت
_خب بود
دوباره اومد بره که دوباره پریدم جلوشو گفتم
_خب این ینی چی؟
_ینی قبوله
_من اینجارو یه دستی بکشم تا بچه ها میان نفهمن بعد میام بهت میگم باید چی کار کنی
سرشو مثه الاغ انداخت پایین و رفت تو اتاقش
منم رفتم تو آشپز خونه
وای ننه ینی من الان باید ظرف بشورم؟
باز خدارو شکر هیچی اضافه نیومد
مثه جاروبرقی همه رو بالا کشید
ظرفارو ریختم تو سینک و میزو مرتب کردم
ظرفارو شستمو رفتم تو اتاقم
اسپریمو آوردمو دو سه پیس تو پذیرایی و آشپز خونه زدم آخه بوش خیلی قوی بود و با همین دو سه پیس
کل خونه رو بو میگرفت
بعد از گذاشتن اسپری سرجاش رفتم تو اتاق مهامو نشستم روی صندلی میز توالتش
اونم بلند شدو نشست روی تخت
_خب...میشنوم
_ببین رک و پوست کنده میخوام ازت کمکم کنی این دوتا گوسفند عاشقو بهم برسونیم
_ببینم تو منو اسگل کردی؟ مدافع حقوق گوسفندا هم شدی
_اونو که بودی و هستی حافظتم از ماهی بدتره آیکیوتم که صفره منظورم ثن...
_همون اول فهمیدم منظورتو خب حالا چطوری
_چه میدونم تو هم یکم فک کن خب
متفکر سرشو انداخت پایین و به پارکتا خیره شد
یکم گذشت منم حوصلم پوکیده بود
تصمیم گرفتم اندکی مگس بپرونم تا آقا فک کنه
یکم دیگه هم گذشت و من هشتا مگس خیالیو به قتل رسوندم
مهام هم لطف کرد اون فک مبارکو تکون داد
_فهمیدم
_چیو؟
_هووووف.. باز به من میگه حافظت از ماهی ضعیف تره
_خب حالا حواسم نبود بگو نقشتو
لایک و کامنت فراموش نشه😉
_خب اونقدرا هم که فکر میکنی بی بندو بار نیستم منم یه چیزایی حالیمه. رفتم وضو بگیرم
با دهنی باز داشتم نگاش میکردم
جالب بود برام فک میکردم ازیناس که هیچی براش مهم نیس
رفتم نشستم سر میزو برای خودم کشیدم و شروع کردم به خوردن مزش عالی شده بود
خودمم باورم نمیشد اینو من پختم
ولی باید منتظر میشدم عکس العمل مهامو میدیدم
بیخیال داشت نگام میکرد
دهنمو خالی کردمو گفتم
_نکنه منتظری من برات بکشم
نگاشو ازم گرفتو برای خودش کشید
یه قاشق دیگه گذاشتم دهنمو وانمود کردم که
بیخیالم و نظرش برام مهم نیس
ولی خدا میدونه درونم چه خبر بود
یه قاشق گذاشت دهنش
منتظر نگاش میکردم
ولی اون بی توجه به من داشت غذاشو میخورد
از تو چهرشم هیچی نمیشد فهمید
دومین بشقابم برا خودش کشیدو شروع کرد به خوردن بعد از سال ها
غذاشو تموم کردو بلند شد بره که پریدم جلوشو گفتم
_چطور بود
یکم نگام کردو گفت
_خب بود
دوباره اومد بره که دوباره پریدم جلوشو گفتم
_خب این ینی چی؟
_ینی قبوله
_من اینجارو یه دستی بکشم تا بچه ها میان نفهمن بعد میام بهت میگم باید چی کار کنی
سرشو مثه الاغ انداخت پایین و رفت تو اتاقش
منم رفتم تو آشپز خونه
وای ننه ینی من الان باید ظرف بشورم؟
باز خدارو شکر هیچی اضافه نیومد
مثه جاروبرقی همه رو بالا کشید
ظرفارو ریختم تو سینک و میزو مرتب کردم
ظرفارو شستمو رفتم تو اتاقم
اسپریمو آوردمو دو سه پیس تو پذیرایی و آشپز خونه زدم آخه بوش خیلی قوی بود و با همین دو سه پیس
کل خونه رو بو میگرفت
بعد از گذاشتن اسپری سرجاش رفتم تو اتاق مهامو نشستم روی صندلی میز توالتش
اونم بلند شدو نشست روی تخت
_خب...میشنوم
_ببین رک و پوست کنده میخوام ازت کمکم کنی این دوتا گوسفند عاشقو بهم برسونیم
_ببینم تو منو اسگل کردی؟ مدافع حقوق گوسفندا هم شدی
_اونو که بودی و هستی حافظتم از ماهی بدتره آیکیوتم که صفره منظورم ثن...
_همون اول فهمیدم منظورتو خب حالا چطوری
_چه میدونم تو هم یکم فک کن خب
متفکر سرشو انداخت پایین و به پارکتا خیره شد
یکم گذشت منم حوصلم پوکیده بود
تصمیم گرفتم اندکی مگس بپرونم تا آقا فک کنه
یکم دیگه هم گذشت و من هشتا مگس خیالیو به قتل رسوندم
مهام هم لطف کرد اون فک مبارکو تکون داد
_فهمیدم
_چیو؟
_هووووف.. باز به من میگه حافظت از ماهی ضعیف تره
_خب حالا حواسم نبود بگو نقشتو
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۲.۶k
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.