پارت 9 ملکه سرعت و عشق
🌸کش موهاش باز میکنه و دوباره میبنده کیم به طرف دنیز میره دنیز که هنوز متوجه کیم نشده نمی فهمد که چه کسی دستش را روی شونه اش گذاشته فکر می کنه که او هم جز پسرای لاته دست کیم می گیره و محکم به زمین میزند کیم که دنیا دور سرش میچرخد چهره دنیز را چهارتا می بیند و به دنیز میگه:《 دنیز تو سه تا خواهر شبیه به خودت داری》دنیز که نمیتونه خندهاشو تحمل کنه
با صدای بلند میزنه زیرخنده اما وقتی که میفهمه کیم
واقعا حالش خوب نیست سعی میکنه از رو زمین بلندش کنه و دقیقا در همین حال گوشی کیم زنگ میخوره میره و گوشی کیم رو از دستش در میاره که یک آن گوشی خاموش میشه کیم که حالا کاملاً بیهوش شده بود متوجه زنگ گوشی نمیشه دنیز:« حالا چطورین پسری تن لشو ببرم خونش» که دنیز متوجه یک فروشگاه میشه که چرخ دستیهای زیادی جلوی اون پارک شده بود( دنیز با خودش میگه عجب فکری) دنیز به طرف فروشگاه میره و از یکی از فروشندهها درخواست کمک میکنه فروشنده:«بله چطور میتونم کمکتون کنم» دنیز:«راستش دوستم یه ضربه بد خورده و بیهوش شده میشه یکی میشه یکی از چرخ دستیها و خودتون رو قرض بگیرم» فروشنده:« متوجه منظورتون نمیشم» دنیز:«چیز عجیبی نیست فقط یه کمک کوچولو میخوام پس میشه با من بیاید و به من کمک کنید» فروشنده:«باشه تهش میخواد چی بشه»
( کمی بعد)
_خانوم شما ایشونو کشتین لطفاً من رو وارد این ماجرا نکنید
دنیز: اصلاً اینطوری نیست اون بیهوش شده میشه کمکم کنید بذارمش تو چرخ دستی
فروشنده: واقعا میخواین این کارو انجام بدین
دنیز: پس بالاخره گرفتی داداش گلم
فروشنده: باشه
با کل مکافات کیم رو تو چرخ دستی گذاشتن ( ادمین ناموسا اینجاش خیلی سم بود آخه تو خیابونهای پارس کیم رو سوار چرخ دستی کردن این کار یک ذهن مریضه) تا ماشین فاصله زیادی نبود اما تو همین مسیر کوتاهم آدمای زیادی بودند که به دنیس و کیم نگاه میکردند و ناگهان میزدن زیر خنده
#ملکه_سرعت_و_عشق
با صدای بلند میزنه زیرخنده اما وقتی که میفهمه کیم
واقعا حالش خوب نیست سعی میکنه از رو زمین بلندش کنه و دقیقا در همین حال گوشی کیم زنگ میخوره میره و گوشی کیم رو از دستش در میاره که یک آن گوشی خاموش میشه کیم که حالا کاملاً بیهوش شده بود متوجه زنگ گوشی نمیشه دنیز:« حالا چطورین پسری تن لشو ببرم خونش» که دنیز متوجه یک فروشگاه میشه که چرخ دستیهای زیادی جلوی اون پارک شده بود( دنیز با خودش میگه عجب فکری) دنیز به طرف فروشگاه میره و از یکی از فروشندهها درخواست کمک میکنه فروشنده:«بله چطور میتونم کمکتون کنم» دنیز:«راستش دوستم یه ضربه بد خورده و بیهوش شده میشه یکی میشه یکی از چرخ دستیها و خودتون رو قرض بگیرم» فروشنده:« متوجه منظورتون نمیشم» دنیز:«چیز عجیبی نیست فقط یه کمک کوچولو میخوام پس میشه با من بیاید و به من کمک کنید» فروشنده:«باشه تهش میخواد چی بشه»
( کمی بعد)
_خانوم شما ایشونو کشتین لطفاً من رو وارد این ماجرا نکنید
دنیز: اصلاً اینطوری نیست اون بیهوش شده میشه کمکم کنید بذارمش تو چرخ دستی
فروشنده: واقعا میخواین این کارو انجام بدین
دنیز: پس بالاخره گرفتی داداش گلم
فروشنده: باشه
با کل مکافات کیم رو تو چرخ دستی گذاشتن ( ادمین ناموسا اینجاش خیلی سم بود آخه تو خیابونهای پارس کیم رو سوار چرخ دستی کردن این کار یک ذهن مریضه) تا ماشین فاصله زیادی نبود اما تو همین مسیر کوتاهم آدمای زیادی بودند که به دنیس و کیم نگاه میکردند و ناگهان میزدن زیر خنده
#ملکه_سرعت_و_عشق
۷.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.