پارت دهم ملکه سرعت و عشق
بالاخره دنیز کیم رو به ماشین رسوند دنیز در عقبی ماشین رو باز کرد و رفت داخل تا کیم رو از پشت داخل ماشین بکشه اما عضلات بدن کیم مانع این میشه که دنیز بتونه کیم رو از چرخ دستی در بیار که ناگهان فکری به ذهن دنیز میرسه دنیز به فروشنده میگه تو چرخ دستی رو نگهدار من کیم رو میکشم تا از چرخ دستی در بیاد فروشنده هم کاری که دنیز گفت رو انجام میده دنیز با تمام توانی که تو بدنش دارد کیم رو به طرف خودش میکشه چشمای کیم کمی باز میشود و کیم چهره دنیز رو میبینه اما تا قبل از اینکه دنیز متوجه بشه چشم های کیم بسته میشه دنیز: چرا هر کاری که میکنم نمیشه... فروشنده:میخواید من امتحان کنم....دنیز:چرا که نه... دنیز و فروشنده جاهای خودشون رو عوض میکنن فروشنده با یک حرکت ساده کیم رو با سرعت زیادی از چرخ دستی در میاره که یک دفعه کیم میفته روی فروشنده و فکر میکنه که افتاد روی دنیز و با چشمای بسته سعی میکند که اون رو به
شوخی ببوسه که کیم با خوش میگه:چرا احساس میکنم که دنیز هیکلش بزرگتره و زمختتر از اون چیزی که فکر میکردم که ناگهان صدای خنده دنیز از پشت سرش به گوش میرسه کیم به ارامی گوشه چشمش رو باز میکنه و میبینه روی یه مرد با وزن متوسط که لباس فروشنده فروشگاه پوشیده افتاد کیم جفت چشمانش را باز می کند و با صدای بلند فریاد میزند و سریع بلند میشود و به فروشنده میگه:داری چیکار میکنی منحرفی... ا... یششششششش... فروشنده: من باید این رو به شما بگم شما داشتین من رو میبوسید.
دنیز:لطفا بسه دیگه...مگه بچه شدین کیم باید از ایشون تشکر کنید چون ایشون تو رو تا اینجا اورده کیم:
اما.. دنیز:امایی وجود نداره
کیم: ممنون... و بعد دنیز از فروشنده تشکر کرد 🌸
#رمان
#رمان_عاشقانه
#رمان_ملکه_سرعت_عشق
شوخی ببوسه که کیم با خوش میگه:چرا احساس میکنم که دنیز هیکلش بزرگتره و زمختتر از اون چیزی که فکر میکردم که ناگهان صدای خنده دنیز از پشت سرش به گوش میرسه کیم به ارامی گوشه چشمش رو باز میکنه و میبینه روی یه مرد با وزن متوسط که لباس فروشنده فروشگاه پوشیده افتاد کیم جفت چشمانش را باز می کند و با صدای بلند فریاد میزند و سریع بلند میشود و به فروشنده میگه:داری چیکار میکنی منحرفی... ا... یششششششش... فروشنده: من باید این رو به شما بگم شما داشتین من رو میبوسید.
دنیز:لطفا بسه دیگه...مگه بچه شدین کیم باید از ایشون تشکر کنید چون ایشون تو رو تا اینجا اورده کیم:
اما.. دنیز:امایی وجود نداره
کیم: ممنون... و بعد دنیز از فروشنده تشکر کرد 🌸
#رمان
#رمان_عاشقانه
#رمان_ملکه_سرعت_عشق
۹.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.