تصادف هیونp

( تصادف هیون.............p۱۲)

اون رفت پیشش ولی دید که چشماش خیسه.....نگران شد
« چیزی شده هیونگ؟!؟!.....گریه کردی؟؟!»
چان « آه..... فلیکس......فلیکس چرا این همه مدت بهم چیزی نگفته بودی....»
فلیکس فهمید داره از بیماریش میگه
« اوه چان.......کی بهت در موردش گفته؟!»
چان سکوت کرد و محکم فلیکس رو بغل کرد
« فلیکس میدونی چقدر از زمانت مونده؟؟!»
با بغض*
فلیکس « نه.....نه هیونگ نمیدونم ولی بیشتر از ده روز نیست......»
چان رو محکم بغل کرد و شروع کرد به اشک ریختن « چان......خاهش میکنم به هیچکس نگو!»
چان سکوت کرد و خودشو جمع و جور کرد
« فلیکس الان بیا بریم خونه و یه دوش بگیر بعدش بر میگردیم اینجا.......باید این چند روز رو به خوبی بگذرونی....»
فلیکس اشکاشو با دستای کوچیکش پاک کرد
« اخه الان هیچ کس پیش هیونجین نیس......اگه چیزیش بشه چی؟؟»
چان « اشکالی نداره من به چانگبین میگم میاد پیشش میمونه.....امروز کاری نداشت......»
فلیکس به نشانه تایید حرف چان لبخند میزنه
« مرسی چان.....»
چان چیزی نگفت و کیف فلیکسو از دستش گرفت و رفت سمت ماشین...
فلیکس دنبال چان رفت و سوار ماشین شد.......
هیونجین توی اتاق تنها مونده بود و نگران فلیکس بود
چرا چان این ساعت صبح بهش زنگ زده؟
چرا بهش گفت وسایلاتو بردار و بیا بیرون؟
چرا چان این ساعت جلو بیمارستان عه؟
چرا فلیکس منو تنها گذاشت؟
این سوالا ذهن هیونجین رو درگیر کرده بود و داشت بهشون فکر میکرد که دید یکی در رو باز کرد...
فک میکرد فلیکسه ولی.....ولی دید که چانگبینه....
نمیدونست لبخند بزنه یا اخم کنه........
چانگبین دستش یه عالمه وسایل خریده بود برا هیون
« هیووووووون..........سلام چطوری »
اون با یه عالمه انرژی اومده بود
هیونجین « اوه سلام چانگبین مرسی......اینا چیه این همه وسایل خریدی واسه چی »
چانگبین « نمیتونم برا هم اتاقیم وسایل بخرم ؟!؟»
هیونجین « باشه باشه *خنده*......
از تو چخبر خوبی؟؟»
چانگبین « چی بگم والا......شما خوب باشی ما هم خوبیم....»
هیونجین « چانگبین الان حوصله لاس هاتو ندارم...
راستی چرا اومدی اینجا؟!؟!»
چانگبین « چان بهم زنگ زد و گفت ک تنهایی منم کاری نداشتم ، واسه همون اومدم پیشت......»
هیونجین « اوه مرسی هیونگ.....حتما برات جبرانش میکنم »
چانگبین « حتما میخای منو ببری یکی از رستوران های لاکچری...... مگه نه!»
هیونجین « باش باشه می‌برمت..... فقط هیونگ....میدونی چان کجا برد فلیکسو!؟»
چانگبین « نه چیزی نگفت بهم....»
هیونجین « باشه.....»
دیگه چیزی نگفت و باز هم داشت همه سوال ها از ذهنش می‌گذشت......

.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
دیدگاه ها (۳۹)

( تصادف هیون.............p۱۳)دیگه چیزی نگفت و باز هم داشت هم...

( تصادف هیون.............p۱۴)هیونجین شوک شد و چشماش گرد شد ....

( تصادف هیون.............p۱۱)فلیکس میخاست سر هیونجین رو با د...

( تصادف هیون.............p۱۰)فلیکس به اتاقش رسید ، دستشو روی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط