تصادف هیونp

( تصادف هیون.............p۱۴)

هیونجین شوک شد و چشماش گرد شد ...سرشو برگردوند و چان و فلیکس رو دید....
هیونجین « اووه فلیکس اومدی....... فک کردم دیگه نمیای......»
چشماش هیونجین پر شد.....
فلیکس رفت سمتش و بغلش کرد......
فلیکس « آه.....نه هیونجین من ترکت نمیکنم......چرا همچین فکر هایی میکنی.....»
داشت سرشو با دستای کوچیکش ناز میکرد و ارامش میکرد....
هیونجین سرشو به سینه فلیکس چسبوند.....
هیونجین « فلیکس......از این به بعد هرجا رفتی....منم ببر.....من نمیتونم تحملش کنم....خیلی سخته که بدون تو بمونم......»
فلیکس به ناز کردن سر هیونجین ادامه داد و به سقف زل زد و گفت « باشه هیونجین.......منم نمیتونم بدون تو دووم بیارم..... واقعا سخته......»
هر دوشونم بغض کرده بودن.....
چان و چانگبین هم داشتن بهشون نگاه میکردن و گوش میدادن.....
چان دیگه نتونست تحمل کنه و سریع از اتاق رفت بیرون......
چانگبین دنبالش رفت و دید که نشسته روی صندلی راهرو بیمارستان......
رفت و پیشش نشست.....
چانگبین « هیونگ.....یهویی چی شد؟!»
چان « من.....واقعا.....واقعا نمیتونم احساساتمو بیان کنم......
بیا بریم تو نگرانمون میشن»
چانگبین نگران شد ولی هیچی نگفت......
دو روز از تصادف هیونجین گذشته بود و فلیکس صبح زود بلند شده بود و آماده میشد که بره و به هیونجین خبر خوبی بده.......خیلی صبر کرده بود که این روز برسه........
فلیکس داشت خیلی به وضعیتی که داشت مثبت نگاه میکرد و چان متوجه احساسات فلیکس میشد خیلی دلش شکسته بود.....
فلیکس داشت تو راهرو بیمارستان به سمت اتاق هیونجین میرفت.....اون رسید ، ی نفس عمیق کشید و در رو باز کرد و رفت تو.....
«هیونجیییین خوبیییی؟!»
هیونجین « اوه....فلیکس صبح بخیر......مرسی تو خوبی!»
فلیکس « من نمیتونم از این خوب تر باشم...»
هیونجین تعجب کرده بود.....
فلیکس به هیونجین نزدیک شد و با دستش فک هیونحین رو گرفت......
« نمیخای قبل اینکه خبر خوبمو بدم.....بهم هدیه بدی!؟»
هیونجین « چی؟!...... منظورت چیه؟!»
فلیکس « شیییییییششششش...... فقط باهام همکاری کن....»

.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
دیدگاه ها (۱۱)

✨نزدیک تر از همیشه✨ی فیک از مینسونگ......لینو و هان.......مو...

( تصادف هیون.............p۱۶)فلیکس سرشو به نشانه تایید تکون ...

( تصادف هیون.............p۱۳)دیگه چیزی نگفت و باز هم داشت هم...

( تصادف هیون.............p۱۲)اون رفت پیشش ولی دید که چشماش خ...

میان دو نگاه

من از سن بالاها خوشم میاد اونای که بهشون میگن جنتلمن😭😭❤️ادیت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط