پارت ۹۹
پارت ۹۹
هیچ کدومشون تعجب نکردن چون از قبل خبردار بودن.....
اما هیچ کدوم حواسشون به این نبود که این دختر با کلی ذوق این خبر رو داده چون فکر میکرده هیچ کس خبر نداره.....
اما الان همشون با صورت های خنثی منتظر ری اکشن جونگ کوک بودن....
کوک هیچ حرکتی نمیکرد و فقط به بیبی چک خیره شده بود.....
ا/ت انتظار نداشت جونگکوک خیلی خوشحال بشه.....یا بپره بغلش و با شادی بوسه ای از لبهاش بگیره .......
انتظار همچین چیزی نداشت چون این کارا مال بقیه ی زن و شوهرا بود
زن و شوهر های واقعی......
کسایی که واقعا عاشق هم بودن......اما واقعا انتظار یه اینجور ری اکشن خنثیی رو نداشت
لبخند کمی هم که روی لب ا/ت بود از بین رفت.....
جیمین که تازه به خودش اومده بود با خنده ی بلندی که کرد سکوت رو شکست
×وای ا/تا.....باورم نمیشه.......مبارک باشه ......جونگ کوکا شنیدی؟.....داری پدر میشی.....*با ذوق*
لبخند کمرنگی رو لب جونگ کوک نشست.....لبخندش بخاطر خبری نبود که از قبل خبر داشت،بخاطر ا/ت بود که تصمیم گرفته بود بهش این خبرو بده.....
اما خیلی سریع لبخندش رو خورد
دخترک همچنان به جونگ کوک خیره شده بود.....
جیمین برای جمع کردن گند کوک رو به ا/ت گفت
×آه.....ا/تا.....جونگ کوک و ول کن......تو که میشناسیش.....بهترین خبر زندگیش هم بشنوه باز هم همین پوکر فیس رو به خودش میگیره.....وگرنه از ته دلش خیلی خوشحاله.......
نگاهی به جونگ کوک کرد و گفت
×داره بابا میشه.....مگه میشه خوشحال نباشه....
با لفظ بابا قندی توی دل پسرک آب شد.....تا حالا از این جنبه بهش نگاه نکرده بود.....دوباره لبخند کمرنگی روی لبش نشست.....
ا/ت که متوجه لبخند جونگ کوک شد خیالش راحت شد و نفس عمیقی کشید..
هیچ کدومشون تعجب نکردن چون از قبل خبردار بودن.....
اما هیچ کدوم حواسشون به این نبود که این دختر با کلی ذوق این خبر رو داده چون فکر میکرده هیچ کس خبر نداره.....
اما الان همشون با صورت های خنثی منتظر ری اکشن جونگ کوک بودن....
کوک هیچ حرکتی نمیکرد و فقط به بیبی چک خیره شده بود.....
ا/ت انتظار نداشت جونگکوک خیلی خوشحال بشه.....یا بپره بغلش و با شادی بوسه ای از لبهاش بگیره .......
انتظار همچین چیزی نداشت چون این کارا مال بقیه ی زن و شوهرا بود
زن و شوهر های واقعی......
کسایی که واقعا عاشق هم بودن......اما واقعا انتظار یه اینجور ری اکشن خنثیی رو نداشت
لبخند کمی هم که روی لب ا/ت بود از بین رفت.....
جیمین که تازه به خودش اومده بود با خنده ی بلندی که کرد سکوت رو شکست
×وای ا/تا.....باورم نمیشه.......مبارک باشه ......جونگ کوکا شنیدی؟.....داری پدر میشی.....*با ذوق*
لبخند کمرنگی رو لب جونگ کوک نشست.....لبخندش بخاطر خبری نبود که از قبل خبر داشت،بخاطر ا/ت بود که تصمیم گرفته بود بهش این خبرو بده.....
اما خیلی سریع لبخندش رو خورد
دخترک همچنان به جونگ کوک خیره شده بود.....
جیمین برای جمع کردن گند کوک رو به ا/ت گفت
×آه.....ا/تا.....جونگ کوک و ول کن......تو که میشناسیش.....بهترین خبر زندگیش هم بشنوه باز هم همین پوکر فیس رو به خودش میگیره.....وگرنه از ته دلش خیلی خوشحاله.......
نگاهی به جونگ کوک کرد و گفت
×داره بابا میشه.....مگه میشه خوشحال نباشه....
با لفظ بابا قندی توی دل پسرک آب شد.....تا حالا از این جنبه بهش نگاه نکرده بود.....دوباره لبخند کمرنگی روی لبش نشست.....
ا/ت که متوجه لبخند جونگ کوک شد خیالش راحت شد و نفس عمیقی کشید..
۴۶.۰k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.