⛓️بد بوی 🔮 پارت 69
⛓️بد بوی 🔮 پارت 69
🌫️یه ماه بعد 🌌
یه ماه از تولد دایین میگذره جیمین طبق معمول صبح زود میرفت شبا دیر میومد فقط هفته اول شبا ساعت 9 میومد خونه ولی بعدش دوباره دیر میومد
دایین تازه بعد از کلی بدبختی خوابید اومدم توی اتاقم تا لباسامو عوض کنم
ا ت:اه جیمین دوباره لباساتو همینجا انداختی
داشتم لباساشو مرتب میکردم که روی پیرهنش رد رژ دید اولش گفتم رژ خودمه اما من که بخاطر دایین رژ نمیزنم این رژم رنگ رژای من نیست
همینطور که کتشو از روی زمین برداشتم، داشتم به این فکر می کردم که رژ کیه که روی یقه جیمینه کتشو زدم روی چوب لباسی که یه تار مو روش دیدم
ا ت:موی بلوند اما موهای من که فندقیه...... اوفففففف دارم دیونه میشم این مو و رژ چیه روی لباسات
صدای گریه دایین بلند شد دوییدم توی اتاق ارومش کردم
شب اینقدر ذهنم درگیر بود که اشتها نداشتم غذا بخورم رفتم توی اتاق دایین خوابیده بود رفتم توی اتاق مشترکمون همین که پامو گذاشتم داخل گریه دایین بلند شد کلافه سمت اتاقش رفتم
خوابوندمش نگاه ساعت کردم 12 بود دایین خوابید اومدم برم بیرون دوباره گریه کرد
ارومش کردم داشتم بهش شیر میدادم حدودا تا ساعت 2 بیدار بود بعد بزور خوابوندمش اومدم بیرون
ا ت:نیم وجبه ها اما ادمو از خواب و زندگی میندازه
رفتم روی تخت دراز کشیدم همین دو دیقه پیش که پیش دایین بودم کلی چرت زدم الان خواب از سرم پرید کلا فکرم درگیر شد
اصلا خوابم نمیومد ساعت 4 صبح بود که جیمین اومد خودمو زدم به خواب لباساشو عوض کرد اومد روی تخت امشب دیر تر از بقیه شبا اومد شبای دیگه دوش میگرفت ولی الان نگرفت اومد روی تخت از پشت بغلم کرد سرشو کرد توی گردنم
بوی عطرش باعث می شد شکم واقعی بشه رژ و مو روی لباسش حالاهم بوی عطر زنونه میده معلوم نیست کدوم گوری بوده
تا صبح داشتم به این فکر می کردم
تصميم گرفتم فردا تعقیبش کنم ببینم کجا میره ساعت 7 صبح بود پاشد مثل همیشه کت و شلوار پوشید ساعتشو بست و عطشو زد و رفت
از پنجره نگاه کردم ماشینش که راه افتاد اماده شدم پشت سرش رفتم
اول رفت شرکت دم در شرکت منتظرش بودم که اجوما زنگ زد
ا ت:الو
اجوما :الو دخترم دایین همش گریه میکنه هر کاری میکنم اروم نمیشه
ا ت:اوفففففف باشه الان میام
رفتم خونه دایین اروم کردم همش به این فکر می کردم که نتونستم ببینم کجا میره از دیروز تا حالا اشتهای هیچیو ندارم حدودا ساعت 5 بعد از ظهر بود
اجوما :ا ت دخترم کیک شکلاتی درست کردم از اونایی که دوست داری بیا بخور
ا ت:مرسی اجوما اصلا اشتها ندارم
🌫️یه ماه بعد 🌌
یه ماه از تولد دایین میگذره جیمین طبق معمول صبح زود میرفت شبا دیر میومد فقط هفته اول شبا ساعت 9 میومد خونه ولی بعدش دوباره دیر میومد
دایین تازه بعد از کلی بدبختی خوابید اومدم توی اتاقم تا لباسامو عوض کنم
ا ت:اه جیمین دوباره لباساتو همینجا انداختی
داشتم لباساشو مرتب میکردم که روی پیرهنش رد رژ دید اولش گفتم رژ خودمه اما من که بخاطر دایین رژ نمیزنم این رژم رنگ رژای من نیست
همینطور که کتشو از روی زمین برداشتم، داشتم به این فکر می کردم که رژ کیه که روی یقه جیمینه کتشو زدم روی چوب لباسی که یه تار مو روش دیدم
ا ت:موی بلوند اما موهای من که فندقیه...... اوفففففف دارم دیونه میشم این مو و رژ چیه روی لباسات
صدای گریه دایین بلند شد دوییدم توی اتاق ارومش کردم
شب اینقدر ذهنم درگیر بود که اشتها نداشتم غذا بخورم رفتم توی اتاق دایین خوابیده بود رفتم توی اتاق مشترکمون همین که پامو گذاشتم داخل گریه دایین بلند شد کلافه سمت اتاقش رفتم
خوابوندمش نگاه ساعت کردم 12 بود دایین خوابید اومدم برم بیرون دوباره گریه کرد
ارومش کردم داشتم بهش شیر میدادم حدودا تا ساعت 2 بیدار بود بعد بزور خوابوندمش اومدم بیرون
ا ت:نیم وجبه ها اما ادمو از خواب و زندگی میندازه
رفتم روی تخت دراز کشیدم همین دو دیقه پیش که پیش دایین بودم کلی چرت زدم الان خواب از سرم پرید کلا فکرم درگیر شد
اصلا خوابم نمیومد ساعت 4 صبح بود که جیمین اومد خودمو زدم به خواب لباساشو عوض کرد اومد روی تخت امشب دیر تر از بقیه شبا اومد شبای دیگه دوش میگرفت ولی الان نگرفت اومد روی تخت از پشت بغلم کرد سرشو کرد توی گردنم
بوی عطرش باعث می شد شکم واقعی بشه رژ و مو روی لباسش حالاهم بوی عطر زنونه میده معلوم نیست کدوم گوری بوده
تا صبح داشتم به این فکر می کردم
تصميم گرفتم فردا تعقیبش کنم ببینم کجا میره ساعت 7 صبح بود پاشد مثل همیشه کت و شلوار پوشید ساعتشو بست و عطشو زد و رفت
از پنجره نگاه کردم ماشینش که راه افتاد اماده شدم پشت سرش رفتم
اول رفت شرکت دم در شرکت منتظرش بودم که اجوما زنگ زد
ا ت:الو
اجوما :الو دخترم دایین همش گریه میکنه هر کاری میکنم اروم نمیشه
ا ت:اوفففففف باشه الان میام
رفتم خونه دایین اروم کردم همش به این فکر می کردم که نتونستم ببینم کجا میره از دیروز تا حالا اشتهای هیچیو ندارم حدودا ساعت 5 بعد از ظهر بود
اجوما :ا ت دخترم کیک شکلاتی درست کردم از اونایی که دوست داری بیا بخور
ا ت:مرسی اجوما اصلا اشتها ندارم
۵۴.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.