فیک زندگی با ماکان
فیک زندگی با ماکان
پارت ۵
صب زود السانا و دوستی بالا سرم وایستاده بودن دوستی دوباره دستمو پانسمان کرده بود
السانا:سلام بریم
سارا:باش ساکو بستم رفتیم اونجا میگید منو ب زور آوردینا نگن از خداش بوده
دوستی:باشه تو پاشو
سوییچ برداشتم ساک ها رو گذاشتم توی ماشین حرکت کردیم
دوستی:دیشب تاحالا هیچی نخوردیا
سارا: معده ام بهم ریخته درست میشه
تا خوده ویلا حرفی بینمون رد و بدل نشد جز سوال دوستی ک هر از گاهی میپرسید خوبی
بلاخرع رسیدیم بچ ها جلو تر رفتن منم پشت سرشون با ورودمون ب ویلا بادیگارد جلو در همراه مون شد ساک ها رو ازم گرفت جلو تر رفت تا اینک رسیدیم ب اتاقی ک برامون آماده شده بود و بادیگارد رفت انگار کسی جز بادیگارد و نگهبان توی ویلا نبود روی تخت دراز کشیدم
سارا:چی میشد دوستم داشتن محبت میکردن بهم
خیلی طول کشید ولی نیومدن نزدیک ساعت ۹ شب شده بود هی میخاستم بپرسم از نگهبانا ک گوشیم زنگ خورد رهام
سارا:بله
رهام:....
سارا:الو
رهام:...
سارا:الو الووو
پرستار:سلام خانم برادرتون با دوستاشون تصادف کردن الان داریم میبریمشون اتاق عمل درخاست کرد فقط ب شما زنگ بزنیم
دیگ نتونستم حرف بزنمو خوردم زمین
السانا:چی شد ؟!
سارا:داداشم...(با گریه)
السانا گوشیو گرفت
دوستی منو بلند کرد و رفتیم بیمارستان جلو در اتاق عمل وایستادم
دوستی:سارا خوبی
سارا:رهام...
السانا:آروم باش چیزی نمیشه امیر یاشار حالشون خوبه الانم همینجا بستری ان من میرم پیششون
بعد رفتن السانا ی پرستار از اتاق اومد بیرون
سارا:بگو چی شده(کم جون)
پرستار: بزارین عمل تموم شه بعد اطلاعات کامل رو خده دکتر ب شما میدن
خیلی طول کشید ولی عمل تموم شد رهام ک آوردن بیرون با دیدنش خشکم زد
دوستی:چی شده دکتر
دکتر:پلاتین براش گذاشتیم پاش خیلی داغون سرشم جلو خون ریزیشو گرفتیم ولی بازم باید منتظر بمونیم
با حرف دکتر از حال رفتم
پارت ۵
صب زود السانا و دوستی بالا سرم وایستاده بودن دوستی دوباره دستمو پانسمان کرده بود
السانا:سلام بریم
سارا:باش ساکو بستم رفتیم اونجا میگید منو ب زور آوردینا نگن از خداش بوده
دوستی:باشه تو پاشو
سوییچ برداشتم ساک ها رو گذاشتم توی ماشین حرکت کردیم
دوستی:دیشب تاحالا هیچی نخوردیا
سارا: معده ام بهم ریخته درست میشه
تا خوده ویلا حرفی بینمون رد و بدل نشد جز سوال دوستی ک هر از گاهی میپرسید خوبی
بلاخرع رسیدیم بچ ها جلو تر رفتن منم پشت سرشون با ورودمون ب ویلا بادیگارد جلو در همراه مون شد ساک ها رو ازم گرفت جلو تر رفت تا اینک رسیدیم ب اتاقی ک برامون آماده شده بود و بادیگارد رفت انگار کسی جز بادیگارد و نگهبان توی ویلا نبود روی تخت دراز کشیدم
سارا:چی میشد دوستم داشتن محبت میکردن بهم
خیلی طول کشید ولی نیومدن نزدیک ساعت ۹ شب شده بود هی میخاستم بپرسم از نگهبانا ک گوشیم زنگ خورد رهام
سارا:بله
رهام:....
سارا:الو
رهام:...
سارا:الو الووو
پرستار:سلام خانم برادرتون با دوستاشون تصادف کردن الان داریم میبریمشون اتاق عمل درخاست کرد فقط ب شما زنگ بزنیم
دیگ نتونستم حرف بزنمو خوردم زمین
السانا:چی شد ؟!
سارا:داداشم...(با گریه)
السانا گوشیو گرفت
دوستی منو بلند کرد و رفتیم بیمارستان جلو در اتاق عمل وایستادم
دوستی:سارا خوبی
سارا:رهام...
السانا:آروم باش چیزی نمیشه امیر یاشار حالشون خوبه الانم همینجا بستری ان من میرم پیششون
بعد رفتن السانا ی پرستار از اتاق اومد بیرون
سارا:بگو چی شده(کم جون)
پرستار: بزارین عمل تموم شه بعد اطلاعات کامل رو خده دکتر ب شما میدن
خیلی طول کشید ولی عمل تموم شد رهام ک آوردن بیرون با دیدنش خشکم زد
دوستی:چی شده دکتر
دکتر:پلاتین براش گذاشتیم پاش خیلی داغون سرشم جلو خون ریزیشو گرفتیم ولی بازم باید منتظر بمونیم
با حرف دکتر از حال رفتم
۲.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.