از وقتی فهمیدم که...
💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت22
با گریه به بابا زنگ زدم
+الو بابا..
_جانم دخترم کاری داشتی
+می..میشه یکم پول بهم قرض بدین؟
_آره عزیزم..میخوای چیکار؟
+میخوام برم ملبورن
_ملبورن؟با پسرا؟
+نه...میشه زودتر بفرستید به کارتم
_باشه الان میفرستم..
توی هواپیما نشسته بودم و منتظر رسیدن به استرالیا بودم
با صدا زنه که میگفت رسیدیم
با گذاشتن اولین قدمم توی ملبورن با خودم عهد بستم که هیچ وقت به هیچ پسری اعتماد نکنم و زندگی خودمو ادامه بدم بدون هیچ مزاحمی
💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت23
**سه ماه بعد...
_خانم کارتون انجام شد!
+مطمئن شدی که دقیقا رسید به دستشون؟
_بله خانم..دقیقا همون موقع همشون هم دور هم جمع شده بودن!
خوبه ای گفتم و از پنجره به شهر زیر پام نگاه کردم...حالا نوبت منه!
**جیمین
تهیونگ فیلم رو پلی کرد...هر لحظهاش که میگذشت احساس میکردم دارم میمیرم.من چیکار کردم؟چیکار کردم با آبجی کوچولوم
به قیافه پسرا نگاه کردم همشون بهت زده با تی وی نگاه میکردن..جونگ کوک حالش از همه بدتر بود!
کوک بلند شد که بره سمت در دستشو گرفتم و گفتم:یه لحظه وایسا ...ما فردا برا کنسرت باید بریم ملبورن میریم پیشش
_باشه
رفت توی اتاقش فهمیدم که حالش خوب نیست
......
**جونگ کوک
سیگارو گوشه لبم گذاشتم و پک عمیقی کشیدم
یاد حرفای اون شبش افتادم
قلبم داشت میترکید
نمیتونستم صبر کنم..
********
**سوجی
فهمیده بودم امشب کنسرت دارن
و دقیقا فردا هم کنسرت من بود
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
#پارت22
با گریه به بابا زنگ زدم
+الو بابا..
_جانم دخترم کاری داشتی
+می..میشه یکم پول بهم قرض بدین؟
_آره عزیزم..میخوای چیکار؟
+میخوام برم ملبورن
_ملبورن؟با پسرا؟
+نه...میشه زودتر بفرستید به کارتم
_باشه الان میفرستم..
توی هواپیما نشسته بودم و منتظر رسیدن به استرالیا بودم
با صدا زنه که میگفت رسیدیم
با گذاشتن اولین قدمم توی ملبورن با خودم عهد بستم که هیچ وقت به هیچ پسری اعتماد نکنم و زندگی خودمو ادامه بدم بدون هیچ مزاحمی
💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت23
**سه ماه بعد...
_خانم کارتون انجام شد!
+مطمئن شدی که دقیقا رسید به دستشون؟
_بله خانم..دقیقا همون موقع همشون هم دور هم جمع شده بودن!
خوبه ای گفتم و از پنجره به شهر زیر پام نگاه کردم...حالا نوبت منه!
**جیمین
تهیونگ فیلم رو پلی کرد...هر لحظهاش که میگذشت احساس میکردم دارم میمیرم.من چیکار کردم؟چیکار کردم با آبجی کوچولوم
به قیافه پسرا نگاه کردم همشون بهت زده با تی وی نگاه میکردن..جونگ کوک حالش از همه بدتر بود!
کوک بلند شد که بره سمت در دستشو گرفتم و گفتم:یه لحظه وایسا ...ما فردا برا کنسرت باید بریم ملبورن میریم پیشش
_باشه
رفت توی اتاقش فهمیدم که حالش خوب نیست
......
**جونگ کوک
سیگارو گوشه لبم گذاشتم و پک عمیقی کشیدم
یاد حرفای اون شبش افتادم
قلبم داشت میترکید
نمیتونستم صبر کنم..
********
**سوجی
فهمیده بودم امشب کنسرت دارن
و دقیقا فردا هم کنسرت من بود
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
۱۰.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.