منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:8
لیا بیرون آمد که باهم از دانشگاه بیرون زدیم.
ات:خب زن داداش توهم امروز میای خونه دیگه؟
لیا:اره
ات:خب وایسا جیمین خان برسه.
لیا:ام اوکی.
بعد چن دقیقه ماشین جیمین روبه رومون ترمز زد.
لیا رفت جلو و من مثل خرمگس پشت نشستم.
جیمین:چطوری عشقم؟
لیا:خوبم تو چطوری؟
جیمین:بد نیستم بریم کافه ای چیزی؟
لیا:اره...
ات:ببخشیدااا من اینجا شلغمم؟یا لوبیا؟؟
جیمین:عه توهم اینجایی؟
ات:انقد درگیر ناز کشیدنی یادت نمیاد یه خاهر مظلوم داری.
خندیدو گفت:
جیمین:تو؟مظلوم؟
ات:اره
جیمین:اره بابا اصلا تو جزو چهارده معصومی.
ات:اره پ چی؟من یکی از یاران امام حسینم.
جیمین:خب اینارو ولش دانشگاه چطور گذشت؟
لیا:خوب بود.
ات:ع نییییی خیلی بد بود افتضاححح.
لیا:ااا راستی این خواهرت چه زبونی داره دهن قلدرمونو راست و ریست کرد.
جیمین خندیدو گفت:
جیمین:یادمه کلاس پنجم بودم اینم دوم خدایی پسرای کلاس ماهم ازش مثل سگ میترسیدن.زبون باز ترین بشر روی زمینه اصلا من ازش فوش یاد گرفتم.
خندیدمو گفتم:
ات:خب من تحمل زور شنیدنو ندارم.حالا راه بیوفت.
راه افتاد بعد نیم ساعت به خونه رسیدیم.
وسط راه از این همه چندش بازیشون عوقم گرفت.
زود از ماشین پیاده شدم و زنگ درو فشردم.
ات:ماماننننن بابااااااا گدا گشنتون اومددددد.
در باز شد و پریدم بغل مامان.
ات:مامانیییی گشنمهههههه.
مامان:بیا داخل غذا امادس.
از بغلش اومدم بیرون با دیدن لیا لبخندی زدو گفت:
مامان:خوش اومدی دختر گلم.
لیا:سلام.
مامان:حالا که لیا اومده منم دستم بنده ات تو و لیا برین سالاد درست کنین.
ات:رو جفت ت خ م م.
جیمین یکی زد پس کلم که گفتم.
ات:نه چیز جفت ت خ م چشام.
بعد با پا از پشت زدم تو دستگاه ادم سازیش.
جیمین:اخخخخخ.دختره ی...
زود دویدم اتاق و لباسمو عوض کردم.
اومدم بیرون لیا داشت هویج پوست میکند.
ات:خسته نباشی پهلوان شیر پدر نان مادر حلالت دلاور
لیا:چاکریم.
ات:عجب اسگلیه نمی دونه دارم تیکه میندازم.
جیمین:شنیدمااا.
هینی کشیدم و مثل مرد عنکبوتی با پا رفتم تو ماتحتش.
ات:مردک خرررر میدونی قلبم اومد تو چیزم؟؟؟؟خدا نگم چیکارت نکنهههههه.
خندیدو گفت:
جیمین:برو کمک دست زنداداشت .
ات:ایششش اصلاهم زنداداشم نیست اصلا تو داداشم نیستی گوریل.
بعد رفتم کمک لیا.
قشنگ دستکشامو رو چیزم نه چیز دستم کشیدم و یه چاقو برداشتم و شروع کردم خورد کردن خیار.
جالبش این بود نصفش غذای شکم وا موندم بود.
لیا:انقد به شوهر من زور نگو بدجنس.
چاقورو جلو بردمو گفتم.
ات:دهنتو ببند تا همینو نکردم تو حلقومت.
لیا:چقد عصبانییی نکنه چیز شدی؟
ات:چی شدم؟
ل باشو نزدیک گوشم اوردو آروم گفت.
لیا:پ ر ی و د.
پارت:8
لیا بیرون آمد که باهم از دانشگاه بیرون زدیم.
ات:خب زن داداش توهم امروز میای خونه دیگه؟
لیا:اره
ات:خب وایسا جیمین خان برسه.
لیا:ام اوکی.
بعد چن دقیقه ماشین جیمین روبه رومون ترمز زد.
لیا رفت جلو و من مثل خرمگس پشت نشستم.
جیمین:چطوری عشقم؟
لیا:خوبم تو چطوری؟
جیمین:بد نیستم بریم کافه ای چیزی؟
لیا:اره...
ات:ببخشیدااا من اینجا شلغمم؟یا لوبیا؟؟
جیمین:عه توهم اینجایی؟
ات:انقد درگیر ناز کشیدنی یادت نمیاد یه خاهر مظلوم داری.
خندیدو گفت:
جیمین:تو؟مظلوم؟
ات:اره
جیمین:اره بابا اصلا تو جزو چهارده معصومی.
ات:اره پ چی؟من یکی از یاران امام حسینم.
جیمین:خب اینارو ولش دانشگاه چطور گذشت؟
لیا:خوب بود.
ات:ع نییییی خیلی بد بود افتضاححح.
لیا:ااا راستی این خواهرت چه زبونی داره دهن قلدرمونو راست و ریست کرد.
جیمین خندیدو گفت:
جیمین:یادمه کلاس پنجم بودم اینم دوم خدایی پسرای کلاس ماهم ازش مثل سگ میترسیدن.زبون باز ترین بشر روی زمینه اصلا من ازش فوش یاد گرفتم.
خندیدمو گفتم:
ات:خب من تحمل زور شنیدنو ندارم.حالا راه بیوفت.
راه افتاد بعد نیم ساعت به خونه رسیدیم.
وسط راه از این همه چندش بازیشون عوقم گرفت.
زود از ماشین پیاده شدم و زنگ درو فشردم.
ات:ماماننننن بابااااااا گدا گشنتون اومددددد.
در باز شد و پریدم بغل مامان.
ات:مامانیییی گشنمهههههه.
مامان:بیا داخل غذا امادس.
از بغلش اومدم بیرون با دیدن لیا لبخندی زدو گفت:
مامان:خوش اومدی دختر گلم.
لیا:سلام.
مامان:حالا که لیا اومده منم دستم بنده ات تو و لیا برین سالاد درست کنین.
ات:رو جفت ت خ م م.
جیمین یکی زد پس کلم که گفتم.
ات:نه چیز جفت ت خ م چشام.
بعد با پا از پشت زدم تو دستگاه ادم سازیش.
جیمین:اخخخخخ.دختره ی...
زود دویدم اتاق و لباسمو عوض کردم.
اومدم بیرون لیا داشت هویج پوست میکند.
ات:خسته نباشی پهلوان شیر پدر نان مادر حلالت دلاور
لیا:چاکریم.
ات:عجب اسگلیه نمی دونه دارم تیکه میندازم.
جیمین:شنیدمااا.
هینی کشیدم و مثل مرد عنکبوتی با پا رفتم تو ماتحتش.
ات:مردک خرررر میدونی قلبم اومد تو چیزم؟؟؟؟خدا نگم چیکارت نکنهههههه.
خندیدو گفت:
جیمین:برو کمک دست زنداداشت .
ات:ایششش اصلاهم زنداداشم نیست اصلا تو داداشم نیستی گوریل.
بعد رفتم کمک لیا.
قشنگ دستکشامو رو چیزم نه چیز دستم کشیدم و یه چاقو برداشتم و شروع کردم خورد کردن خیار.
جالبش این بود نصفش غذای شکم وا موندم بود.
لیا:انقد به شوهر من زور نگو بدجنس.
چاقورو جلو بردمو گفتم.
ات:دهنتو ببند تا همینو نکردم تو حلقومت.
لیا:چقد عصبانییی نکنه چیز شدی؟
ات:چی شدم؟
ل باشو نزدیک گوشم اوردو آروم گفت.
لیا:پ ر ی و د.
۵.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.