فریب کار p26
همین که زیپ را گرفت چرخید و به شکم خوابید
پوفی گفت و خواست برگردد که متوجه خراش عمیقی پشت گردن او شد
یقه اش را گرفت و کمی پایین کشید
قدمی عقب رفت
"چرا...چرا" jk
اتاق را ترک میکند
چیزی را که دیده بود باور نمی کرد
انقدر فکرکرده بود که جیهوان با صورتی خواب آلود پایین آمد
"خیلی گرسنم" ji hwan
استیو آخرین بشقاب را روی میز گذاشت
"صبح بخیر رئیس" Steve
"صبح بخیر استیو،ممنون بابت شاهکارت" ji hwan
استیو لبخند ریزه میزه ای زد و وارد آشپزخانه شد
"بشین جئون،خدمتکار به کریستوفر بگو بیاد" ji hwan
خدمتکار چشمی گفت و دور شد
جئون کنارش نشست و بلافاصله دستش را گرفت
"چیه؟" ji hwan
نگران صورتش را نگاه می کند
"حالت خوبه جی هوان؟" jk
دستش را بیرون می کشد
"خوبم برای چی باید بد باشم؟چت شده یهو ؟"ji hwan
گیج و منگ به بشقاب روبهرویش خیره شد
" این ترد نیست استیو" ji hwan
"چی؟" Steve
از جا بلند میشود
یک نان تست بر میدارد و ماهیتابه را کره می مالد
"باید کره بیشتر بزنی تا کاملا سرخ بشه " ji hwan
تخم مرغی را از لختگی در می آورد
"نون رو بر عکس میکنی و تخم مرغ رو میریزی فهمیدی؟" ji hwan
جئون ناخودآگاه پرسید:
"مگه آشپزی بلدی؟" jk
"یه دلیل بیار که چرا نباید بلد باشم؟" ji hwan
"هیچی..." jk
در سکوت مشغول صبحانه میشوند
صدای تیر اندازی باعث میشود جئون از جا بپرد
مردی با کت خونی داخل می آید
"بهمون حمله شده"
در سریع ترین حالت ممکن خودش را به اتاق پدرش می رساند
وقتی او را نمی بیند فریاد می کشد
"کثافت" ji hwan
پله ها را دوتا پنچه تا طی می کند
کریستوفر را میبیند که حراسان به سمت او می آید
"پدرم کجاست؟" ji hwan
"اون پیشه منه بردمش زیر زمین جئون کجاست؟" Christopher
قلبش را احساس نمی کند
پوفی گفت و خواست برگردد که متوجه خراش عمیقی پشت گردن او شد
یقه اش را گرفت و کمی پایین کشید
قدمی عقب رفت
"چرا...چرا" jk
اتاق را ترک میکند
چیزی را که دیده بود باور نمی کرد
انقدر فکرکرده بود که جیهوان با صورتی خواب آلود پایین آمد
"خیلی گرسنم" ji hwan
استیو آخرین بشقاب را روی میز گذاشت
"صبح بخیر رئیس" Steve
"صبح بخیر استیو،ممنون بابت شاهکارت" ji hwan
استیو لبخند ریزه میزه ای زد و وارد آشپزخانه شد
"بشین جئون،خدمتکار به کریستوفر بگو بیاد" ji hwan
خدمتکار چشمی گفت و دور شد
جئون کنارش نشست و بلافاصله دستش را گرفت
"چیه؟" ji hwan
نگران صورتش را نگاه می کند
"حالت خوبه جی هوان؟" jk
دستش را بیرون می کشد
"خوبم برای چی باید بد باشم؟چت شده یهو ؟"ji hwan
گیج و منگ به بشقاب روبهرویش خیره شد
" این ترد نیست استیو" ji hwan
"چی؟" Steve
از جا بلند میشود
یک نان تست بر میدارد و ماهیتابه را کره می مالد
"باید کره بیشتر بزنی تا کاملا سرخ بشه " ji hwan
تخم مرغی را از لختگی در می آورد
"نون رو بر عکس میکنی و تخم مرغ رو میریزی فهمیدی؟" ji hwan
جئون ناخودآگاه پرسید:
"مگه آشپزی بلدی؟" jk
"یه دلیل بیار که چرا نباید بلد باشم؟" ji hwan
"هیچی..." jk
در سکوت مشغول صبحانه میشوند
صدای تیر اندازی باعث میشود جئون از جا بپرد
مردی با کت خونی داخل می آید
"بهمون حمله شده"
در سریع ترین حالت ممکن خودش را به اتاق پدرش می رساند
وقتی او را نمی بیند فریاد می کشد
"کثافت" ji hwan
پله ها را دوتا پنچه تا طی می کند
کریستوفر را میبیند که حراسان به سمت او می آید
"پدرم کجاست؟" ji hwan
"اون پیشه منه بردمش زیر زمین جئون کجاست؟" Christopher
قلبش را احساس نمی کند
۲.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.