آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسـرت ترجمانی داشتــم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبــار از شکــر سر بر آستانی داشتـم

#رهی_معیری
دیدگاه ها (۱)

#صائبمن نیستم حریف زبانت، مگر زنماز بوسه مهر بر لب حاضرجواب ...

#سعدیسخنی که با تو دارم،به نسیم صبح گفتمدگری نمی‌شناسم تو بب...

‍ #فاضل_نظریرنج فراق هست و امید وصال نیستاین هست و نیست کاش ...

#عطاردر بیابانی که پایان کس ندیدکاروان بگذشت، منزل چون کنمهم...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_نهم#مردم از درد و نمی آیی به ب...

عاشقانه های شبنم

«معشوق سابق» پارت شصت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط