مجال خلوت پیدا شود از حرف لبریزم

‌‌‎ ‌‌‎‌‌.

مجال خلوتے پیدا شود از حرف لبریزم
منے ڪه در خودم عمریست اشک و بغض میریزم

شبیه ڪودڪے در حسرت یک "بستنے چوبی"
-ڪه میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم

اگر شاعر نمے بودم دلم مے خواست برگردم
گلوبندے شوم از گردنت خود را بیآویزم!

نمے ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها
اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم

براے مردم دنیا از آن چشم تو خواهم گفت
اگر بگذارد -این سنگ لحد- از خاک برخیزم...


#حسین_زحمتڪش

‌‌‎ ‌‌
دیدگاه ها (۱)

کم بکوب از هر طرف بر سینه ام سر را ، دلم !باز کن در بی هوایی...

بی تو بی تاب ترین پنجره این شهرمبی تو ای کاش ترین حسرتِ یک د...

ياد آن نم نم جانانه ی پاييز بخيروعده ی آخرمان، گر چه غم انگي...

بغلم کن که از این دربه دری میترسمو از این وحشت و این بیخبر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط