.
.
مجال خلوتے پیدا شود از حرف لبریزم
منے ڪه در خودم عمریست اشک و بغض میریزم
شبیه ڪودڪے در حسرت یک "بستنے چوبی"
-ڪه میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم
اگر شاعر نمے بودم دلم مے خواست برگردم
گلوبندے شوم از گردنت خود را بیآویزم!
نمے ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها
اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم
براے مردم دنیا از آن چشم تو خواهم گفت
اگر بگذارد -این سنگ لحد- از خاک برخیزم...
#حسین_زحمتڪش
مجال خلوتے پیدا شود از حرف لبریزم
منے ڪه در خودم عمریست اشک و بغض میریزم
شبیه ڪودڪے در حسرت یک "بستنے چوبی"
-ڪه میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم
اگر شاعر نمے بودم دلم مے خواست برگردم
گلوبندے شوم از گردنت خود را بیآویزم!
نمے ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها
اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم
براے مردم دنیا از آن چشم تو خواهم گفت
اگر بگذارد -این سنگ لحد- از خاک برخیزم...
#حسین_زحمتڪش
۲.۵k
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.