عشق دیوونگیه
#عشق_دیوونگیه
P:38
(ویو ا.ت)
*1ماه بعد*
با صدای جیغ اجوما عین برق گرفته ها از جام پریدم و پتو رو از خودم کنار زدم
بدون توجه به موهای بهم ریختم از جام بلند شدم و در اتاق خواب و باز کردم که با جیغ دوم اجوما سرعتم و بیشتر کردم و از پله ها پایین اومدم
با دیدنش که روی زمین نشسته و داره میزنه تو سر خودش چشمام گرد شد
جیغ سومش باعث شد از بهت در بیام و با سرعت به سمتش برم
با رسیدن بهش شونه هاشو گرفتم و به سمت خودم برگردوندم
ا.ت: هی چیشده؟! آجوما حالت خوبه؟!
با دیدنم با اون صورت اشکیش لبخندی زدو من و به آغوشش کشید
متعجب فقط نزاره گر بودم که درحالی که دستش و به حالت نوازش روی موهام میکشید گفت
اجوما: پسرم داره ازدواج میکنه!!....
با حرفش چشمام گرد شده و سریع ازش فاصله گرفتم
زوق زده گفتم
ا.ت: سونگمین؟!......
سرش و تکون داد که دوباره خودم و تو بغلش انداختم و بوسه ای به اون لپ های تپلش زدم
ا.ت: پس عروسی داریم دیگه؟!
با لبخند سرش و تکون داد و دوباره زد زیر گریه
با دستام اشکاش و پاک کردم و گفتم
ا.ت:این چه کاریه چرا واسه خبر به این خوبی انقدر گریه میکنی؟!
شونه هاشو بالا انداخت و گفت
اجوما: نمیدونم.....اشک شوقه
با حرفش لبخندی زدم که با بیرون اومدن هیونجین از آشپزخونه ابروهام بالا افتاد
در کمال بیخیالی قلوپی از قهوه ی توی لیوان دستش و می خورد و روبهم گفت
هیونجین: نگران نباش عادیه!!
مرتیکه ی بیخیال طرف داره خودش و پاره میکنه میگه عادیه
*چند مین بعد*
بعد از آروم کردن اجوما خودم و روی مبل انداختم و چشمامو بستم
به شدت خوابم می اومد و هر لحظه ممکن بود چشمام بسته شه
چرا؟
به خاطر اینکه هیون تا خود صبح من و گیر آورده بود تا فیلم ببینیم
آقا من میخوام بخوابممممم!!
آروم افکارم کم رنگ تر شد و چشمام گرم
چیزی نمونده بود که به خواب عمیقی فرو برم که با برخورد دستهای گرمی به دماغم درحالی که اخم میکردم پسش زدم
دوباره کارش و تکرار کرد که دوباره با دست پسش زدم
چند دقیقه گذشته بود و انگار بیخیال شده بود
با این فکر لبخند محوی زدم
هنوز چند ثانیه نگزشته بود که برخورد نفس های گرمی به پوستم آروم چشمام باز کردم
با دیدن هیونجین توی فاصله ی کمی از صورتم متعجب بهش زول زدم که قلوپی از قهوه اش خورد و دوباره به چشمام زول زد
با پیچیدن بوی قهوه پوکر شده خواستم چیزی بگم که با دل پیچه ی عجیبی صورتم جمع شد
چیزی نخورده بودم ولی انگار همه محتویات معدم درحال چرخش بود و میخواست بالا بیاد
بلافاصله دستام و روی دهنم قرار دادم و هیونجین و کنار زدم و با سرعت به سمت سرویس بهداشتی رفتم
با رسیدن بهش درو با شتاب باز کردم و کل محتویات معدم و توی سینک بالا آوردم
P:38
(ویو ا.ت)
*1ماه بعد*
با صدای جیغ اجوما عین برق گرفته ها از جام پریدم و پتو رو از خودم کنار زدم
بدون توجه به موهای بهم ریختم از جام بلند شدم و در اتاق خواب و باز کردم که با جیغ دوم اجوما سرعتم و بیشتر کردم و از پله ها پایین اومدم
با دیدنش که روی زمین نشسته و داره میزنه تو سر خودش چشمام گرد شد
جیغ سومش باعث شد از بهت در بیام و با سرعت به سمتش برم
با رسیدن بهش شونه هاشو گرفتم و به سمت خودم برگردوندم
ا.ت: هی چیشده؟! آجوما حالت خوبه؟!
با دیدنم با اون صورت اشکیش لبخندی زدو من و به آغوشش کشید
متعجب فقط نزاره گر بودم که درحالی که دستش و به حالت نوازش روی موهام میکشید گفت
اجوما: پسرم داره ازدواج میکنه!!....
با حرفش چشمام گرد شده و سریع ازش فاصله گرفتم
زوق زده گفتم
ا.ت: سونگمین؟!......
سرش و تکون داد که دوباره خودم و تو بغلش انداختم و بوسه ای به اون لپ های تپلش زدم
ا.ت: پس عروسی داریم دیگه؟!
با لبخند سرش و تکون داد و دوباره زد زیر گریه
با دستام اشکاش و پاک کردم و گفتم
ا.ت:این چه کاریه چرا واسه خبر به این خوبی انقدر گریه میکنی؟!
شونه هاشو بالا انداخت و گفت
اجوما: نمیدونم.....اشک شوقه
با حرفش لبخندی زدم که با بیرون اومدن هیونجین از آشپزخونه ابروهام بالا افتاد
در کمال بیخیالی قلوپی از قهوه ی توی لیوان دستش و می خورد و روبهم گفت
هیونجین: نگران نباش عادیه!!
مرتیکه ی بیخیال طرف داره خودش و پاره میکنه میگه عادیه
*چند مین بعد*
بعد از آروم کردن اجوما خودم و روی مبل انداختم و چشمامو بستم
به شدت خوابم می اومد و هر لحظه ممکن بود چشمام بسته شه
چرا؟
به خاطر اینکه هیون تا خود صبح من و گیر آورده بود تا فیلم ببینیم
آقا من میخوام بخوابممممم!!
آروم افکارم کم رنگ تر شد و چشمام گرم
چیزی نمونده بود که به خواب عمیقی فرو برم که با برخورد دستهای گرمی به دماغم درحالی که اخم میکردم پسش زدم
دوباره کارش و تکرار کرد که دوباره با دست پسش زدم
چند دقیقه گذشته بود و انگار بیخیال شده بود
با این فکر لبخند محوی زدم
هنوز چند ثانیه نگزشته بود که برخورد نفس های گرمی به پوستم آروم چشمام باز کردم
با دیدن هیونجین توی فاصله ی کمی از صورتم متعجب بهش زول زدم که قلوپی از قهوه اش خورد و دوباره به چشمام زول زد
با پیچیدن بوی قهوه پوکر شده خواستم چیزی بگم که با دل پیچه ی عجیبی صورتم جمع شد
چیزی نخورده بودم ولی انگار همه محتویات معدم درحال چرخش بود و میخواست بالا بیاد
بلافاصله دستام و روی دهنم قرار دادم و هیونجین و کنار زدم و با سرعت به سمت سرویس بهداشتی رفتم
با رسیدن بهش درو با شتاب باز کردم و کل محتویات معدم و توی سینک بالا آوردم
۱۲.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.