هرچی من بگمه پارت چهل و سوم
#هرچی_من_بگمه #پارت_چهل_و_سوم
از زبون #رویا
از فنساین رفتیم خونه حالا نگم که چقدر تو ون زهرا با تاعو کل کل کرد
+بسه دیگه(با داد)🤬
زهرا:بگو خفه شه ساکت میشم
تاعو:خودت خفهشو بیادب
+دهناتونو ببندید با عرض احترام
ساکت شدن رسیدیم خونه زهرا رو بردم تو اتاقم
لباسامو عوض کردم زهرا رفته بود توی بالکن منم رفتم پیشش
+زهرا یه سوال
زهرا:بپرس
+تو که خانودات راضی نبودن بیای کره پس چجوری اومدی؟؟
زهرا:فرار کردم
+چی؟؟برای چی فرار کردی میتونستی راضیشون کنی
زهرا:چون که میخواستن مجبورم کنن با ارمین ازدواج کنم
+ارمین؟؟
زهرا:اره بخاطر همین فرار کردم
+چرا انقد با تاعو دعوا میکردی؟؟وقتی که اون بایسته
زهرا:هرچی فکر میکنم خیلی رو مخمه
+اما تو نمیتونی اینجا بمونی تا وقتی که رضایت پدر و مادرت نباشه
زهرا:اره نمیتونم من خیلی بدبختم
+ااااوووومممم باید ازدواج صیغهای انجام بدی
زهرا:عمرا
+اما اونوقت باید برگردی
زهرا:با کی ازدواج کنم؟؟
+نمدونم
از زبون #تاعو
رفته بودم توی بالکن که صدای زهرا و رویا اومد شنیدم که زهرا داره میگه که فرار کرده
(خلاصه همه چی رو شنید)
خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم باید برای موندش ازدواج کنه اصن به من چه که اون باید بمونه یدفعه در اتاقم باز شد رویا اپمد تو
-بلد نیستی در بزنی؟؟
رویا:نه
-برا چی اومدی؟؟
رویا:زهرا رو دوس داری؟؟
از دهنم پرید بیرون گفتم
-اره
رویا😍😃😃
-نه نه ندارم
رویا:داری
-ندارم
روبا:بحثو حال ندارم کشش بدم و میدونم داری حالا که راستشو بخوای زهرا دوست داره و بایسش تویی
-جون من؟؟
رویا:دیدی داری
-😕🤥😑اره دارم حالا که چی
زهرا:عاشقتم
-تو از کجا اومدی؟؟
زهرا:دیوار بالکن رویا تا برسه به تو کوتاه بود ازش پریدم اینور
رفتم سمتش و بعد بغلش کردم
زهرا:اهای به من دست نزن تو نامحرمی
-به زودی محرم میشم و بعد یه لبخند دندون نما زدم
زهرا:چی؟؟
-برای موندنت اینجا اگر بخوای ازدواج کنی کی بهتر از من؟؟
رویا:به پای هم پیر شید
ادامه دارد😊
از زبون #رویا
از فنساین رفتیم خونه حالا نگم که چقدر تو ون زهرا با تاعو کل کل کرد
+بسه دیگه(با داد)🤬
زهرا:بگو خفه شه ساکت میشم
تاعو:خودت خفهشو بیادب
+دهناتونو ببندید با عرض احترام
ساکت شدن رسیدیم خونه زهرا رو بردم تو اتاقم
لباسامو عوض کردم زهرا رفته بود توی بالکن منم رفتم پیشش
+زهرا یه سوال
زهرا:بپرس
+تو که خانودات راضی نبودن بیای کره پس چجوری اومدی؟؟
زهرا:فرار کردم
+چی؟؟برای چی فرار کردی میتونستی راضیشون کنی
زهرا:چون که میخواستن مجبورم کنن با ارمین ازدواج کنم
+ارمین؟؟
زهرا:اره بخاطر همین فرار کردم
+چرا انقد با تاعو دعوا میکردی؟؟وقتی که اون بایسته
زهرا:هرچی فکر میکنم خیلی رو مخمه
+اما تو نمیتونی اینجا بمونی تا وقتی که رضایت پدر و مادرت نباشه
زهرا:اره نمیتونم من خیلی بدبختم
+ااااوووومممم باید ازدواج صیغهای انجام بدی
زهرا:عمرا
+اما اونوقت باید برگردی
زهرا:با کی ازدواج کنم؟؟
+نمدونم
از زبون #تاعو
رفته بودم توی بالکن که صدای زهرا و رویا اومد شنیدم که زهرا داره میگه که فرار کرده
(خلاصه همه چی رو شنید)
خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم باید برای موندش ازدواج کنه اصن به من چه که اون باید بمونه یدفعه در اتاقم باز شد رویا اپمد تو
-بلد نیستی در بزنی؟؟
رویا:نه
-برا چی اومدی؟؟
رویا:زهرا رو دوس داری؟؟
از دهنم پرید بیرون گفتم
-اره
رویا😍😃😃
-نه نه ندارم
رویا:داری
-ندارم
روبا:بحثو حال ندارم کشش بدم و میدونم داری حالا که راستشو بخوای زهرا دوست داره و بایسش تویی
-جون من؟؟
رویا:دیدی داری
-😕🤥😑اره دارم حالا که چی
زهرا:عاشقتم
-تو از کجا اومدی؟؟
زهرا:دیوار بالکن رویا تا برسه به تو کوتاه بود ازش پریدم اینور
رفتم سمتش و بعد بغلش کردم
زهرا:اهای به من دست نزن تو نامحرمی
-به زودی محرم میشم و بعد یه لبخند دندون نما زدم
زهرا:چی؟؟
-برای موندنت اینجا اگر بخوای ازدواج کنی کی بهتر از من؟؟
رویا:به پای هم پیر شید
ادامه دارد😊
۷.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.