هرچی من بگمه پارت چهل چهارم
#هرچی_من_بگمه #پارت_چهل_چهارم
از زبون #زهرا
رویا:به پای هم پیر شید
-اما باید مامان و بابام تو عروسی باشن
تاعو:فکر اینکه به این زودی عاشق شدم برام سخته
-مجبورت نکردم که باهام ازدواج کنی
تاعو بیشتر به خودش فشارم داد
رویا:خوب من رفع زحمت میکنم
رویا رفتش تا رفتش تاعو از بغلم اومد بیرون و صورتش رو میلی متریه صورتم قرار داد
-فکرشم نکن
تاعو:دوست دارم بکنم
و بعد لبهای نرمش بود که روی لبام نشست چه ارامشی داشتم کنارش اولش همراهیش نکردم امل بعد یه مدت همراهیش کردم ازم جدا شد
تاعو:باید برای عروسیمون برنامه بچینیم
-هفتهی دیگه خوبه؟؟
تاعو:نه همین هفته جمعه
-هرچی تو بخوای و بعد ایندفعه من رفتم توی بغلش
چهارشنبه
وای خدا هنوز هیچی نخریدم😭اصلا براش مهم نیست که عروسیمونه
رفتم در اتاقش و باز کردم
-ییییاااا اصلا برات مهمه که داریم عروسی میکنیم؟؟یا میخوای یه روز بعد عروسی طلاقم بدی
تاعو:خوب داشتم دنبال یه مغازهی خوب میگشتم که بریم لباس بخریم برات و همین الان پیداش کردم برو لباس بپوش که بریم
-باشه
رفتم لباسامو عوض کردم این دخترا من و مثل خودشون کرده بودنرفتم پایی دیدم همه امادن
-هورا شماهم میاین؟؟
رویا:فکرشو بکن من نخوام لباس بخرم
رفتیم سوار ماشینا شدیم
(هرکی با کاپلش)
رسیدیم به یه پاساژ اول رفتیم تو مغازهای که تاعو گفت یه عالمه لباس پوشیدم اما تاعو همش میگفت نه نه دیگه اصابم خورد شد
-یا هزارتا لیاس پوشیدم یکیشو انتخاب کن دیگه
تاعو:چون نمیخوام همه زیباییه عشقم و ببینن میگم نه
بالاخزه بعد دوساعت یه لباس پسندید خودمم خیلی دوستش داشتم لباس رو خریدیم رفتیم برای بقیه بخریم پسرا که گفتن کت و شلوار دارن یه کت و شلوار دامادی هم برای تاعو خریدیم یعنی خودم انتخابش کزدم و خریدیمش
رویا و سیلدا و بقیه هم خریدن دیگه خریدامون تموم شد بچهها رفتن خونه ما رفتیم تازه یه خونه بخریم برای خودمون رفتیم یه عالمه گشتیم تا یه خونه مورد پسندمون اومد هم خوب بود هم بزرگ بود رفتیم خونه توی خونه بودیم که تاعو گفت
تاعو:بیا اینجا عشقم
رفتم پیشش
-چیه؟؟
تاعو:بیا وسایل خونمونو اینترنتی بخریم
-هوم اوکی
وسایل خونرو هم خریدیم احساس میکنم دارم راست راستکی ازدواج میکنم
وجی:خوب اسکل داری میکنی دیگه
-به به عشقم
وجی:خوبی؟؟
-عالیم عالی به عشقه زندگیم رسیدم
وجی:هیچوقت یادم نمیره که مامان و بابات چقدر اذیتت کردن و مسخرت کردن که همچین رویایی داری
-اره منم یادم نمیره
پنجشنبه هم مثل باد گذشت و امروز جمعه است
ادامه دارد😊
از زبون #زهرا
رویا:به پای هم پیر شید
-اما باید مامان و بابام تو عروسی باشن
تاعو:فکر اینکه به این زودی عاشق شدم برام سخته
-مجبورت نکردم که باهام ازدواج کنی
تاعو بیشتر به خودش فشارم داد
رویا:خوب من رفع زحمت میکنم
رویا رفتش تا رفتش تاعو از بغلم اومد بیرون و صورتش رو میلی متریه صورتم قرار داد
-فکرشم نکن
تاعو:دوست دارم بکنم
و بعد لبهای نرمش بود که روی لبام نشست چه ارامشی داشتم کنارش اولش همراهیش نکردم امل بعد یه مدت همراهیش کردم ازم جدا شد
تاعو:باید برای عروسیمون برنامه بچینیم
-هفتهی دیگه خوبه؟؟
تاعو:نه همین هفته جمعه
-هرچی تو بخوای و بعد ایندفعه من رفتم توی بغلش
چهارشنبه
وای خدا هنوز هیچی نخریدم😭اصلا براش مهم نیست که عروسیمونه
رفتم در اتاقش و باز کردم
-ییییاااا اصلا برات مهمه که داریم عروسی میکنیم؟؟یا میخوای یه روز بعد عروسی طلاقم بدی
تاعو:خوب داشتم دنبال یه مغازهی خوب میگشتم که بریم لباس بخریم برات و همین الان پیداش کردم برو لباس بپوش که بریم
-باشه
رفتم لباسامو عوض کردم این دخترا من و مثل خودشون کرده بودنرفتم پایی دیدم همه امادن
-هورا شماهم میاین؟؟
رویا:فکرشو بکن من نخوام لباس بخرم
رفتیم سوار ماشینا شدیم
(هرکی با کاپلش)
رسیدیم به یه پاساژ اول رفتیم تو مغازهای که تاعو گفت یه عالمه لباس پوشیدم اما تاعو همش میگفت نه نه دیگه اصابم خورد شد
-یا هزارتا لیاس پوشیدم یکیشو انتخاب کن دیگه
تاعو:چون نمیخوام همه زیباییه عشقم و ببینن میگم نه
بالاخزه بعد دوساعت یه لباس پسندید خودمم خیلی دوستش داشتم لباس رو خریدیم رفتیم برای بقیه بخریم پسرا که گفتن کت و شلوار دارن یه کت و شلوار دامادی هم برای تاعو خریدیم یعنی خودم انتخابش کزدم و خریدیمش
رویا و سیلدا و بقیه هم خریدن دیگه خریدامون تموم شد بچهها رفتن خونه ما رفتیم تازه یه خونه بخریم برای خودمون رفتیم یه عالمه گشتیم تا یه خونه مورد پسندمون اومد هم خوب بود هم بزرگ بود رفتیم خونه توی خونه بودیم که تاعو گفت
تاعو:بیا اینجا عشقم
رفتم پیشش
-چیه؟؟
تاعو:بیا وسایل خونمونو اینترنتی بخریم
-هوم اوکی
وسایل خونرو هم خریدیم احساس میکنم دارم راست راستکی ازدواج میکنم
وجی:خوب اسکل داری میکنی دیگه
-به به عشقم
وجی:خوبی؟؟
-عالیم عالی به عشقه زندگیم رسیدم
وجی:هیچوقت یادم نمیره که مامان و بابات چقدر اذیتت کردن و مسخرت کردن که همچین رویایی داری
-اره منم یادم نمیره
پنجشنبه هم مثل باد گذشت و امروز جمعه است
ادامه دارد😊
۱۰.۶k
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.