چند پارتی
چند پارتی
اسم:گوی برفی
part:2
۱ ساعت بعد
ویو ا.ت
از تلوزیون کندم و به سمت اتاقم رفتم وقتی که درو وا کردم دیدم که تهیون گوی برفیِ منو گرفته و داره باهاش بازی میکنه اولش نگران شدم ولی وقتی دیدم داره بازی میکنه خیالم راحت شد رفتم نشستم رو تخت و کتاب خوندم بعد از چند دقیقه صدایِ شکستن اومد به دور ورم نگاه کردم که دیدم تهیون با بغض به من خیره شده و گوی من شکسته افتاده رو زمین وقتی گوی ام رو دیدم اینقدر عصبی شدم که به تهیون سیلی زدم همون موقع در اتاق وا شد و بابام اومد تو
یونگی:چی شده بابایی( نگران)
تهیون:بابایی منو زد(گریه)
یونگی:چه غلطی کردی(سیلی به ا.ت)
۱.ت: ام...ا(بغض)
یونگی:خفه(داد)
ا.ت:هق هق
لینا:چیشدههه
یونگی:ببین این دخترت با پسرم چیکار کرده
لینا:چییییییی(داد)
یونگی:برو بیرون از خونه من
ا.ت:چی هق هق
یونگی:برو بیرون(داد)
ا.ت:اما من دخترتم(گریه)
یونگی:من دیگه دختری به اسم ا.ت ندارمم(عربده)
یونگی دست ا.ت رو گرفته و پرتش کرد بیرون از در
ویو ا.ت
نشسته بودم تو راهرو و داشتم گریه میکردم اینقدر گریه کرده بودم که سر درد گرفته بودم و چشمام قرمز بود بعد از چند دقیقه نفسم سنگین شد و خوب نمیتونستم نفس بکشم به اسپری نیاز داشتم ولی تو خونه بود سریع دویدم و به سمت خونه رفتم به زور خودم رو به درِ خونه رسونم و زنگ زدم یکبار زنگ زدم هیچ کس وا نکرد دوبار زنگ زدم باز هم کسی وا نکرد سومین بار و چهارمین بار هم زنگ زدم که دیگه نتونستم نفس بکشم یهو دیدم در باز شد و فرشته نجاتم رو پیدا کردم از شدت نفس تنگی رو زمین نشستم و بزور شروع کردم به حرف زدن
یونگی:چیه(سرد)
ا.ت:اسپری...ام ....رو بده
یونگی:اسپریِ چی
ا.ت:اسپریِ ......تنف....سیم
یونگی:چی(شوک)
یونگی سریع ا.ت رو بغل کرد و برد داخل خونه
لینا:چیشده
یونگی:حالش خوب نیست(نگران)
احساس میکردم چشمم داره سیاهی میره
یونگی:اسپری ات کجاست(نگران)
ا.ت:ت..و ساکمه
یونگی:الان میارم(دوید رفت تو اتاق)
ویو یونگی
دویدم رفتم تو اتاقش و اسپری رو در اوردم رفتم تو حال که دیدم داره سرفه میکنه سریع اسپری رو دادم دستش اونم زد باورم نمیشد دختر من بیماری تنفسی داشته و به هیچ کس نمی گفته لینا هم بدتر از من
یونگی:خوبی
ا.ت:آره
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #اگوست_دی #یونگی #شوگا #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
اسم:گوی برفی
part:2
۱ ساعت بعد
ویو ا.ت
از تلوزیون کندم و به سمت اتاقم رفتم وقتی که درو وا کردم دیدم که تهیون گوی برفیِ منو گرفته و داره باهاش بازی میکنه اولش نگران شدم ولی وقتی دیدم داره بازی میکنه خیالم راحت شد رفتم نشستم رو تخت و کتاب خوندم بعد از چند دقیقه صدایِ شکستن اومد به دور ورم نگاه کردم که دیدم تهیون با بغض به من خیره شده و گوی من شکسته افتاده رو زمین وقتی گوی ام رو دیدم اینقدر عصبی شدم که به تهیون سیلی زدم همون موقع در اتاق وا شد و بابام اومد تو
یونگی:چی شده بابایی( نگران)
تهیون:بابایی منو زد(گریه)
یونگی:چه غلطی کردی(سیلی به ا.ت)
۱.ت: ام...ا(بغض)
یونگی:خفه(داد)
ا.ت:هق هق
لینا:چیشدههه
یونگی:ببین این دخترت با پسرم چیکار کرده
لینا:چییییییی(داد)
یونگی:برو بیرون از خونه من
ا.ت:چی هق هق
یونگی:برو بیرون(داد)
ا.ت:اما من دخترتم(گریه)
یونگی:من دیگه دختری به اسم ا.ت ندارمم(عربده)
یونگی دست ا.ت رو گرفته و پرتش کرد بیرون از در
ویو ا.ت
نشسته بودم تو راهرو و داشتم گریه میکردم اینقدر گریه کرده بودم که سر درد گرفته بودم و چشمام قرمز بود بعد از چند دقیقه نفسم سنگین شد و خوب نمیتونستم نفس بکشم به اسپری نیاز داشتم ولی تو خونه بود سریع دویدم و به سمت خونه رفتم به زور خودم رو به درِ خونه رسونم و زنگ زدم یکبار زنگ زدم هیچ کس وا نکرد دوبار زنگ زدم باز هم کسی وا نکرد سومین بار و چهارمین بار هم زنگ زدم که دیگه نتونستم نفس بکشم یهو دیدم در باز شد و فرشته نجاتم رو پیدا کردم از شدت نفس تنگی رو زمین نشستم و بزور شروع کردم به حرف زدن
یونگی:چیه(سرد)
ا.ت:اسپری...ام ....رو بده
یونگی:اسپریِ چی
ا.ت:اسپریِ ......تنف....سیم
یونگی:چی(شوک)
یونگی سریع ا.ت رو بغل کرد و برد داخل خونه
لینا:چیشده
یونگی:حالش خوب نیست(نگران)
احساس میکردم چشمم داره سیاهی میره
یونگی:اسپری ات کجاست(نگران)
ا.ت:ت..و ساکمه
یونگی:الان میارم(دوید رفت تو اتاق)
ویو یونگی
دویدم رفتم تو اتاقش و اسپری رو در اوردم رفتم تو حال که دیدم داره سرفه میکنه سریع اسپری رو دادم دستش اونم زد باورم نمیشد دختر من بیماری تنفسی داشته و به هیچ کس نمی گفته لینا هم بدتر از من
یونگی:خوبی
ا.ت:آره
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #اگوست_دی #یونگی #شوگا #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۰.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.