چند پارتی
اسم:گوی برفی
part:3
یونگی:چرا بهمون نگفتی که ناراحتیِ ریه داری
ا.ت:مگه اصلا برای شما مهم ام
لینا:معلومه
ا.ت:پس چرا همش به تهیون توجه میکردید اصلا میدونستید من چقدر شب ها گریه میکنم یا چرا فکر کردید که من همینجوری بدون دلیل تهیون رو زدم
یونگی:ما رو ببخش ولی واقعا چرا تهیون رو زدی
ا.ت:چون اون گوی برفی رو شکوند آخرین هدیه تولدی که برام گرفتی
یونگی:ما رو ببخش دخترم
لینا:ما اینقدر به فکر تهیون بودیم که متوجه حال بدِ تو نشدیم
ا.ت:اشکالی نداره
یونگی:مرسیییی(لپش رو بوس کرد)
ا.ت:(خنده)
چند ماه بعد
ویو ا.ت
امروز تولدم بود ولی هیچ کس هیچ کاری نکرده بود راستش ناراحت شدم چون هیچ کس خونه نبود زنگ زدم بابام
ا.ت:الو
یونگی:الو ا.ت
ا.ت:بابا کجایید
یونگی:من که رفتم مکانیکی مامانت هم باشگاهِ تهیون هم مهد کوک
ا.ت:اها
یونگی:خداحافظ
ا.ت:بای
۵ ساعت بعد
داشتم کیدراما میدیدم که تلفنم زنگ خورد
ا.ت:الو
قریبه:اگر می خوای بابات رو یکبار دیگه ببینی بیا به این آدرس
ا.ت:چییی تو کی هستی با بابای من چیکار کردی(نگران)
قریبه:بهتره به کسی هم نگی خانومِ مین
ا.ت:چی تو کی هست....
قطع شد
ویو ا.ت
دیدم آدرس رو فرستاده رفتم لباس پوشیدم و تاکسی گرفتم و رفتم
رسیدم به اون آدرس و رفتم تو که دیدم چراغ ها خاموشه که یکی منو محکم بغل کرد یه جیغ زدم که برق ها روشن شد
همه:تولدت مبارک
ا.ت:چییی
یونگی:تولدت مبارک خوشگلم
ا.ت:مرسییی اما کی منو بغل کرده
ا.ت برگشت که با پسر داییش سوک جین اش مواجه شد سوک جین تغریبا هم سن ا.ت بود و براش مثل برادر میموند
(جین ۱۹ سالشه )
ا.ت:واییییی سوک جین(پرید بغلش)
جین:(خنده)
ویو ا.ت
مهمونی تموم شده بود و جین هم خونه ما مونده بود تا وقتی که برگرده بوسان برام جای تعجب داشت چون
بابا بهم کادو نداده بود که یهو دیدم اومد
یونگی:ا.ت برات جای تعجب نداره که چرا بهت کادو ندادم
ا.ت:چرا
یونگی:چون می خواستم تنهایی بهت بدمش بیا(جعبه کادو بهش داد)
ا.ت:اوه مرسی
ویو ا.ت
در جعبه رو وا کردم که گوی برفی رو دیدم اینقدر ذوق کردم که پریدم بغل بابا
ا.ت:مرسییییی
یونگی:خواهش میکنم حالا برو بخوام خانوم کوچولو
ا.ت:هیح(کیوت)
رفتم تو تختم داشتم می خوابیدم که صدای در اومد
جین:میتونم بیام تو
ا.ت:بیا تو
رفت بغل ا.ت نشست
جین:خب ا.ت یه چند وقتی هست که می خوام یه چیزی بهت بگم اما نمیدونم چجوری بگم
ا.ت:چیشده
جین:خب من یه چند وقتیِ که عاشقت شدم(قرمز شد)
ا.ت:منم مثل تو ام
جین:پس می زاری که
ا.ت:آره
جین صورت ام رو گرفت و بوسید
۷ سال بعد
منو جین ازدواج کردیم و صاحب یه بچه هستیم که خیلی گوگولیِ هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر زندگی خوبی داشته باشم.
پایان
#بی_تی_اس #تامجون #جین #یونگی #شوگا #اگوست_دی #جیهوپ #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک