خون شیرین
خون شیرین
part:9
منم مثل همه رفتم که احترام بزارم
تا خواستم برم سمتش یه دختره هولم داد و من افتادم زمین اونم بدو بدو بدون اینکه به من توجه کنه رفت بغل پادشاه دوم
پادشاه هم بزور از بغلش در اومد و به کمک من اومد
تهیونگ:حال تون خوبه
ا.ت: اوه بله(احترام گذاشت)
تهیونگ:لازم نیست به من احترام بزارید
ا.ت:چشم
تهیونگ:رسمی حرف نزنید
ا.ت:چش...یعنی باشه
ماریا:عههههه اوپاا به من توجه کن(لوس)
تهیونگ:لازم نمی بینم که به تو توجه
ماریا:عههه من قهرم(لوس)
تهیونگ:خب شما لیدی زیبا کی هستید
ا.ت:خب من......
کوک:اون برده منِ
تهیونگ:چییییی
ا.ت:آره متاسفانه(ناراحت)
تهیونگ:خب به هر حال خوش حال هستم که تو یه خونه با هم زندگی میکنیم(لبخند )
ا.ت:منم همین طور
کوک:خب ا.ت بیا بریم به جشن برسیم
ا.ت:بریم
موقع شام
ویو ا.ت
موقع شام بود یکم استرس داشتم چون اکثر غذا ها رو خودم پخته بود ولی خودم که راضی بودم چون خیلی خوب شده بودن حتی بار ها به اجوما دادم و اونم گفت خیلی خوب شده نشستیم سر میز تهیونگ که اول از همه شروع کرد از روی نگاه هاش میشد تشخیص داد که خوشش اومده جونگ کوک هم همین طور
۵ دقیقه بعد
همه از غذا خوش شون اومده بود و داشتن می خوردن که یهو ماریا گفت
ماریا:اههههه این غذا رو کی درست کرده
کوک:برای چی؟
ماریا:خیلی بد مزه است
تهیونگ:اما این خیلی خوبه که
ماریا:حالا بگید کی درست کرده
ا.ت:...من درست کردم
تهیونگ:اوه هم زیبایی هم دست پخت خوبی داری
ماریا:کی گفته هم خیلی زشته و هم دست پختش بده
کوک:اگه خوشت نیومده میتونی بری بیرون
ماریا:اهههه(رفت بیرون)
تهیونگ:هوففف اینم عجیب شده
ا.ت:ببخشید من میرم تو اتاقم(رفت)
تهیونگ:منم الان میام
کوک:چه زود صمیمی شدن(زیرلب)
ویو تهیونگ
وقتی ا.ت گفت می خواد بره تو اتاقش میشد فهمید که بغض کرده برای همین منم رفتم پیشش تا یکم دلداریش بدم حدس میزدم چون برده کوکِ اتاقش هم سمت اتاق کوک باشه پس رفتم طبقه بالا داشتم اتاق ها رو میگشتم که صدای گریه شنیدم درو اتاق رو باز کردم که دیدم داره گریه میکنه رفتم پیشش
تهیونگ:ا.ت
ا.ت:بله(بغض)
ادامه دارد....
شرط
لایک:۱۴
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:9
منم مثل همه رفتم که احترام بزارم
تا خواستم برم سمتش یه دختره هولم داد و من افتادم زمین اونم بدو بدو بدون اینکه به من توجه کنه رفت بغل پادشاه دوم
پادشاه هم بزور از بغلش در اومد و به کمک من اومد
تهیونگ:حال تون خوبه
ا.ت: اوه بله(احترام گذاشت)
تهیونگ:لازم نیست به من احترام بزارید
ا.ت:چشم
تهیونگ:رسمی حرف نزنید
ا.ت:چش...یعنی باشه
ماریا:عههههه اوپاا به من توجه کن(لوس)
تهیونگ:لازم نمی بینم که به تو توجه
ماریا:عههه من قهرم(لوس)
تهیونگ:خب شما لیدی زیبا کی هستید
ا.ت:خب من......
کوک:اون برده منِ
تهیونگ:چییییی
ا.ت:آره متاسفانه(ناراحت)
تهیونگ:خب به هر حال خوش حال هستم که تو یه خونه با هم زندگی میکنیم(لبخند )
ا.ت:منم همین طور
کوک:خب ا.ت بیا بریم به جشن برسیم
ا.ت:بریم
موقع شام
ویو ا.ت
موقع شام بود یکم استرس داشتم چون اکثر غذا ها رو خودم پخته بود ولی خودم که راضی بودم چون خیلی خوب شده بودن حتی بار ها به اجوما دادم و اونم گفت خیلی خوب شده نشستیم سر میز تهیونگ که اول از همه شروع کرد از روی نگاه هاش میشد تشخیص داد که خوشش اومده جونگ کوک هم همین طور
۵ دقیقه بعد
همه از غذا خوش شون اومده بود و داشتن می خوردن که یهو ماریا گفت
ماریا:اههههه این غذا رو کی درست کرده
کوک:برای چی؟
ماریا:خیلی بد مزه است
تهیونگ:اما این خیلی خوبه که
ماریا:حالا بگید کی درست کرده
ا.ت:...من درست کردم
تهیونگ:اوه هم زیبایی هم دست پخت خوبی داری
ماریا:کی گفته هم خیلی زشته و هم دست پختش بده
کوک:اگه خوشت نیومده میتونی بری بیرون
ماریا:اهههه(رفت بیرون)
تهیونگ:هوففف اینم عجیب شده
ا.ت:ببخشید من میرم تو اتاقم(رفت)
تهیونگ:منم الان میام
کوک:چه زود صمیمی شدن(زیرلب)
ویو تهیونگ
وقتی ا.ت گفت می خواد بره تو اتاقش میشد فهمید که بغض کرده برای همین منم رفتم پیشش تا یکم دلداریش بدم حدس میزدم چون برده کوکِ اتاقش هم سمت اتاق کوک باشه پس رفتم طبقه بالا داشتم اتاق ها رو میگشتم که صدای گریه شنیدم درو اتاق رو باز کردم که دیدم داره گریه میکنه رفتم پیشش
تهیونگ:ا.ت
ا.ت:بله(بغض)
ادامه دارد....
شرط
لایک:۱۴
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۱.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.