مافیای من
#مافیای_من
P:11
*10 سال بعد*
بعد از فرار کردن از دست هیونجین ۱۰ سال تمام آموزش دیدم تا انتقام بگیرم
یه باند مافیای موفق ساختم
حتی آدم کشتم
برای یه چیز
انتقام
من قول دادم که کاری کنم هزار برابر درد من رو بکشه
پس نابودش میکنم
حالا آمادم برای نابود کردنش
آماده برای خورد کردنش
اما من نمیخام بکشمش
من میخام زجر بکشه
میخام احساساتشو نابود کنم
کاری میکنم بهم اعتماد کنه
کاری میکنم عاشقم بشه و بعد از پشت بهش خنجر میزنم
(ویو ا.ت)
هیوجین توی این ۱۰ سال داره دنبالم میگرده
من قراره کاری کنم پیدام کنه و منو به عمارتش ببره
عمارتی که توش مردم
عمارتی که قراره بکشم
توی همین فکر ها بودم که یهو مینسو (همون زنی که نجاتش داد)اومد
مینسو: آماده ای؟
سرمو بالا آوردم و بهش زول زدم
ا.ت: خیلی وقته
با حالت استرس گفت
مینسو: ا.ت تو قراره دوباره وارد اون عمارت شی عمارتی که توش زندگیتو از دست دادی و قراره کسی رو ملاقات کنی که باعث شده تمام این بلاها سرت بیاد مطمعنی؟
سعی داشتم عصبانیتمو کنترل کنم پس چشمامو بستم بعد باز کردمو و گفتم
ا.ت: میدونی که ۱۰ سال تمام آموزش دیدم من دیگه اون ا.ته قبلی نیستم
مینسو : پس آماده باش که قراره دوباره ببینیش
با مینسو به سمت ماشین رفتیم و من سوارش شدم
میخاستم حرکت کنم که مینسو چند تقه به پنجره زد
پنجره رو پایین دادم که با نگاهی جدی گفت
مینسو: ا.ت میدونی که هرکاری کنی همراهیت میکنم ولی اگه یه روزی طرفتو عوض کنی بهت رحم نمیکنم
پوزخندی زدمو گفتم
ا.ت: منم همینطور
و بدون اینکه منتظر جوابی باشم حرکت کردم به سمت فروشگاه
قطعا هکراش میتونستن ردمو بزنن و پیدام کنن پس جای نگرانی نبود
(ویو هیونجین)
توی این ۱۰ سال در به در دنبالش میگشتم
هرکسی که نزدیکم میشدو میک*شتم
منی که هر شب یه زن زیرم بود به خاطر یه زن اینطوری شده بودن
بی اعصاب پرخاشگر زن ستیز
چرا انقدر برام مهم بود؟
چرا یه زن ازم همچین چیزی ساخت؟
چرا دلم برای چشمای مضلومش تنگ شده؟
چرا واسم تبدیل به یه رویا شده؟
و هزاران چرای دیگه
ولی تنها چیزی که الان میفهمیدم این بود که میخاستم الان اینجا بود تا تو بغلش خودمو گم کنم و آروم بگیرم
تو همین فکرا بودم که فلیکس با نفس نفس در اتاقو باز کردو گفت
فلیکس: پیداش کردم
با هیجان و لکنت گفتم
هیونجین: بیا...رش این...جا
پایان پارت ۱۱😃
P:11
*10 سال بعد*
بعد از فرار کردن از دست هیونجین ۱۰ سال تمام آموزش دیدم تا انتقام بگیرم
یه باند مافیای موفق ساختم
حتی آدم کشتم
برای یه چیز
انتقام
من قول دادم که کاری کنم هزار برابر درد من رو بکشه
پس نابودش میکنم
حالا آمادم برای نابود کردنش
آماده برای خورد کردنش
اما من نمیخام بکشمش
من میخام زجر بکشه
میخام احساساتشو نابود کنم
کاری میکنم بهم اعتماد کنه
کاری میکنم عاشقم بشه و بعد از پشت بهش خنجر میزنم
(ویو ا.ت)
هیوجین توی این ۱۰ سال داره دنبالم میگرده
من قراره کاری کنم پیدام کنه و منو به عمارتش ببره
عمارتی که توش مردم
عمارتی که قراره بکشم
توی همین فکر ها بودم که یهو مینسو (همون زنی که نجاتش داد)اومد
مینسو: آماده ای؟
سرمو بالا آوردم و بهش زول زدم
ا.ت: خیلی وقته
با حالت استرس گفت
مینسو: ا.ت تو قراره دوباره وارد اون عمارت شی عمارتی که توش زندگیتو از دست دادی و قراره کسی رو ملاقات کنی که باعث شده تمام این بلاها سرت بیاد مطمعنی؟
سعی داشتم عصبانیتمو کنترل کنم پس چشمامو بستم بعد باز کردمو و گفتم
ا.ت: میدونی که ۱۰ سال تمام آموزش دیدم من دیگه اون ا.ته قبلی نیستم
مینسو : پس آماده باش که قراره دوباره ببینیش
با مینسو به سمت ماشین رفتیم و من سوارش شدم
میخاستم حرکت کنم که مینسو چند تقه به پنجره زد
پنجره رو پایین دادم که با نگاهی جدی گفت
مینسو: ا.ت میدونی که هرکاری کنی همراهیت میکنم ولی اگه یه روزی طرفتو عوض کنی بهت رحم نمیکنم
پوزخندی زدمو گفتم
ا.ت: منم همینطور
و بدون اینکه منتظر جوابی باشم حرکت کردم به سمت فروشگاه
قطعا هکراش میتونستن ردمو بزنن و پیدام کنن پس جای نگرانی نبود
(ویو هیونجین)
توی این ۱۰ سال در به در دنبالش میگشتم
هرکسی که نزدیکم میشدو میک*شتم
منی که هر شب یه زن زیرم بود به خاطر یه زن اینطوری شده بودن
بی اعصاب پرخاشگر زن ستیز
چرا انقدر برام مهم بود؟
چرا یه زن ازم همچین چیزی ساخت؟
چرا دلم برای چشمای مضلومش تنگ شده؟
چرا واسم تبدیل به یه رویا شده؟
و هزاران چرای دیگه
ولی تنها چیزی که الان میفهمیدم این بود که میخاستم الان اینجا بود تا تو بغلش خودمو گم کنم و آروم بگیرم
تو همین فکرا بودم که فلیکس با نفس نفس در اتاقو باز کردو گفت
فلیکس: پیداش کردم
با هیجان و لکنت گفتم
هیونجین: بیا...رش این...جا
پایان پارت ۱۱😃
۷.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.