مافیای من
#مافیای_من
P:9
(ویو ا.ت)
بعد چند ساعت بلاخره دست از گریه کردن کشیدم و بلند شدم
کلیدو تو در چرخوندم و آروم آروم از پله ها پایین اومدم به سمت ورودی رفتم که چندتا بادیگارد جلوی در دیدم
قبل اینکه متوجه من بشن پشت مبل قایم شدم
وقتی حواسشون پرت شد آروم به سمت پله ها رفتم و وارد اتاقم شدم
نمیتونستم از در ورودی فرار کنم پس به سمت پنجره رفتم
ارتفاع زیاد نبود ولی اگه میپریدم قطعا دست یا پام میشکست و با دستو پای شکسته که نمیتونم فرار کنم
پس مشغول گشتن دورو بر شدم تا شاید چیزی پیدا کنم که بتونم بپرم
بعد از چند دقیقه که متوجه شدم چیزی نیست نا امید روی زانوم نشستم و سرمو بین دستام گرفتم تا شاید بتونم کمی فکر کنم
با فکری که به سرم زد بلند شدم و به سمت کمد رفتم و با شتاب درشو باز کردم
توش پر از لباس بود
همه ی لباس هایی که به کارم میومد و برداشتم و از بینشون یه شلوار کارگو مشکی با هودی برداشتم و پوشیدم
دونه دونه لباسارو محکم میکشیدم تا از پاره نشدنش مطمعن شم
بعدم مشغول گره زدن لباسا بهم شدم بعد از یک ساعت بلاخره کارم تموم شد
بعد از چک کردن دوباره گره ها یک سر لباسارو دور پایه ی مبل گوشه پنجره گره زدم
آروم پنجره رو باز کردم و اون سر لباسارو از پنجره پایین انداختم آروم تنابی که با لباسا ساخته بودم رو گرفتم و لبه ی پنجره وایستادم
خب این به شانسم بستگی داشت که لباسا پاره بشه یا نه
تمام جرعتمو جمع کردم لباسارو محکم تو دستم گرفتم چشمامو بستم و خودمو از پنجره پرت کردم
تناب لباسا چند بار به راست و چپ رفت و بعد ثابت وایستاد
آروم چشمامو باز کردم و نفس راحتی کشیدم
ولی این لباسا زیاد دووم نمیآورد پس باید زودتر پایین میرفتم
آروم پاهامو روی دیوار گزاشتم تا تعادلمو حفظ کنم
بعد از چنددقیقه پایین اومدم و لباسارو ول کردم
من توی حیاط پشتی بودم و دیوارای این حیاط زیاد بلند نبود
ولی بادیگارد داشت و اگه اونا متوجهم میشدن با یه تیر خلاصم میکردن
پس باید یجوری حواسشونو پرت میکردم اما چجوری؟
آروم پشت درختا قایم شدم و توری که متوجه نشن به دیوار نزدیک شدم یه بادیگارد جلوم بود و بقیشون اونور تر ولی اگه میرفتم به سمت دیوار منو میدیدن
مشغول نگاه کردن به دورو بر بودم که چیزیو پیدا کنم که بهم کمکی کنه
که یهو چشمم به........
پایان پارت ۹🤥
P:9
(ویو ا.ت)
بعد چند ساعت بلاخره دست از گریه کردن کشیدم و بلند شدم
کلیدو تو در چرخوندم و آروم آروم از پله ها پایین اومدم به سمت ورودی رفتم که چندتا بادیگارد جلوی در دیدم
قبل اینکه متوجه من بشن پشت مبل قایم شدم
وقتی حواسشون پرت شد آروم به سمت پله ها رفتم و وارد اتاقم شدم
نمیتونستم از در ورودی فرار کنم پس به سمت پنجره رفتم
ارتفاع زیاد نبود ولی اگه میپریدم قطعا دست یا پام میشکست و با دستو پای شکسته که نمیتونم فرار کنم
پس مشغول گشتن دورو بر شدم تا شاید چیزی پیدا کنم که بتونم بپرم
بعد از چند دقیقه که متوجه شدم چیزی نیست نا امید روی زانوم نشستم و سرمو بین دستام گرفتم تا شاید بتونم کمی فکر کنم
با فکری که به سرم زد بلند شدم و به سمت کمد رفتم و با شتاب درشو باز کردم
توش پر از لباس بود
همه ی لباس هایی که به کارم میومد و برداشتم و از بینشون یه شلوار کارگو مشکی با هودی برداشتم و پوشیدم
دونه دونه لباسارو محکم میکشیدم تا از پاره نشدنش مطمعن شم
بعدم مشغول گره زدن لباسا بهم شدم بعد از یک ساعت بلاخره کارم تموم شد
بعد از چک کردن دوباره گره ها یک سر لباسارو دور پایه ی مبل گوشه پنجره گره زدم
آروم پنجره رو باز کردم و اون سر لباسارو از پنجره پایین انداختم آروم تنابی که با لباسا ساخته بودم رو گرفتم و لبه ی پنجره وایستادم
خب این به شانسم بستگی داشت که لباسا پاره بشه یا نه
تمام جرعتمو جمع کردم لباسارو محکم تو دستم گرفتم چشمامو بستم و خودمو از پنجره پرت کردم
تناب لباسا چند بار به راست و چپ رفت و بعد ثابت وایستاد
آروم چشمامو باز کردم و نفس راحتی کشیدم
ولی این لباسا زیاد دووم نمیآورد پس باید زودتر پایین میرفتم
آروم پاهامو روی دیوار گزاشتم تا تعادلمو حفظ کنم
بعد از چنددقیقه پایین اومدم و لباسارو ول کردم
من توی حیاط پشتی بودم و دیوارای این حیاط زیاد بلند نبود
ولی بادیگارد داشت و اگه اونا متوجهم میشدن با یه تیر خلاصم میکردن
پس باید یجوری حواسشونو پرت میکردم اما چجوری؟
آروم پشت درختا قایم شدم و توری که متوجه نشن به دیوار نزدیک شدم یه بادیگارد جلوم بود و بقیشون اونور تر ولی اگه میرفتم به سمت دیوار منو میدیدن
مشغول نگاه کردن به دورو بر بودم که چیزیو پیدا کنم که بهم کمکی کنه
که یهو چشمم به........
پایان پارت ۹🤥
۹.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.