مافیای من
#مافیای_من
P:12
(ویو ا.ت)
وارد فروشگاه مورد شدم و مشغول نگاه کردن به دور و بر شدم
یکی دوساعت که خودمو با لباس ها مشغول کرده بودم و منتظر این بودم که بیان سراغم
همینجوری لباس هارو این ورو اون ور میکردم تا اگه از یچیزی خوشم اومد بردارم ولی هیچ کدوم به استایلم نمیخورد
یا خیلی باز بود یا رنگ های جیغی داشت
یکی از پرسنل ها که دیگه کلافه شده بود به سمتم اومد و با لبخند گفت
پرسنل: خانم چیزی رو مَد نظر دارین؟
با بی حسی بهش نگاه کردمو گفتم
ا.ت: لباس مشکی و پوشیده میخوام خیلیم جذب نباشه
پرسنل با لبخند گفت
پرسنل: البته
و با دست بهم اشاره کرد که به اون طرف برم
به مکانی که اشاره کرده بود رفتم که چند تا از لباس هارو بهم نشون دادو گفت
پرسنل: نظرتون چیه؟
به لباسی که بهش اشاره کرده بود نگاه کردم یه لباس بلند با سرشونه باز با رنگ قرمز تیره
درحالی که به لباس زول زده بودم گفتم
ا.ت: سایزم ****
با لبخند چشمی گفت و رفت
مشغول نگاه کردن به لباس های دیگه شدم که یهو یه ست چشممو گرفت
به سمتش رفتم و از نزدیک نگاهش کرد
یه ست مشکی بود که آستین نداشت و یه کت چرم داشت با یه شلوار کارگو چرم و پشت بلوزش به حالت ضربدری بود
اینم برداشتم که پرسنل با لباس به سمتم اومد و لباسو به سمتم گرفت
پرسنل: بفرمایید
لباسو از دستش گرفتم و با دستم به ست بولیز و شلوار اشاره کردم
ا.ت: اونارم میخوام
با حرفم البته ای زیرلب گفت و دوباره رفت
منم به سمت اتاق پرو رفتم واردش شدم
در و از پشت قفل کردم لباسمو عوض کردم
چند مین بعد
به خودم تو آینه زول زدم
لباس به شدت به تنم نشسته بود انگار واسه ی من درستش کرده باشن
به گودی زیر چشمام نگاه کردم که اثرات کم خوابیام بود
اخمامو توهم کشیدم و شروع به عوض کردن لباسام کردم که چند تقه به در خورد و صدای پرسنل اومد
پرسنل: ببخشید خانم لباستونو آوردم
درو باز کردم و لباسمو بهش دادم
ا.ت: هردو رو میبرم
و به سمت حسابداری رفتم و بعد از حساب کردن لباسا پاکتارو گرفتم و بیرون اومدم
مشغول قدم زدن شدم که چندتا مرد از ماشین پیاده شدن و مشغول تعقیبم شدن
سعی کردم عادی باشم تا خودشون دست به کار شن
(ویو فلیکس)
با چندتا از بادیگاردا رفتیم تا دختره رو پیدا کنیم
من با ماشین جدایی میرفتم و پشتشون حرکت میکردم
چند مین بعد
جلوی یه سوپری وایستادم تا یه بسته سیگار بخرم برای همین بادیگاردا جلوتر حرکت میکردن
بعد از خریدن یه بسته سیگار به سمت سیگنال گوشیش حرکت کردم
نزدیک سیگنال گوشیش شده بودم که یهو سیگنال خاموش شد
دستمو رو فرمون کوبیدمو گفت
فلیکس: لعنتی
پامو روی گاز فشار دادم و به سمت آخرین جایی که سیگنال نشون میداد رفتم
پایان پارت ۱۲😌
P:12
(ویو ا.ت)
وارد فروشگاه مورد شدم و مشغول نگاه کردن به دور و بر شدم
یکی دوساعت که خودمو با لباس ها مشغول کرده بودم و منتظر این بودم که بیان سراغم
همینجوری لباس هارو این ورو اون ور میکردم تا اگه از یچیزی خوشم اومد بردارم ولی هیچ کدوم به استایلم نمیخورد
یا خیلی باز بود یا رنگ های جیغی داشت
یکی از پرسنل ها که دیگه کلافه شده بود به سمتم اومد و با لبخند گفت
پرسنل: خانم چیزی رو مَد نظر دارین؟
با بی حسی بهش نگاه کردمو گفتم
ا.ت: لباس مشکی و پوشیده میخوام خیلیم جذب نباشه
پرسنل با لبخند گفت
پرسنل: البته
و با دست بهم اشاره کرد که به اون طرف برم
به مکانی که اشاره کرده بود رفتم که چند تا از لباس هارو بهم نشون دادو گفت
پرسنل: نظرتون چیه؟
به لباسی که بهش اشاره کرده بود نگاه کردم یه لباس بلند با سرشونه باز با رنگ قرمز تیره
درحالی که به لباس زول زده بودم گفتم
ا.ت: سایزم ****
با لبخند چشمی گفت و رفت
مشغول نگاه کردن به لباس های دیگه شدم که یهو یه ست چشممو گرفت
به سمتش رفتم و از نزدیک نگاهش کرد
یه ست مشکی بود که آستین نداشت و یه کت چرم داشت با یه شلوار کارگو چرم و پشت بلوزش به حالت ضربدری بود
اینم برداشتم که پرسنل با لباس به سمتم اومد و لباسو به سمتم گرفت
پرسنل: بفرمایید
لباسو از دستش گرفتم و با دستم به ست بولیز و شلوار اشاره کردم
ا.ت: اونارم میخوام
با حرفم البته ای زیرلب گفت و دوباره رفت
منم به سمت اتاق پرو رفتم واردش شدم
در و از پشت قفل کردم لباسمو عوض کردم
چند مین بعد
به خودم تو آینه زول زدم
لباس به شدت به تنم نشسته بود انگار واسه ی من درستش کرده باشن
به گودی زیر چشمام نگاه کردم که اثرات کم خوابیام بود
اخمامو توهم کشیدم و شروع به عوض کردن لباسام کردم که چند تقه به در خورد و صدای پرسنل اومد
پرسنل: ببخشید خانم لباستونو آوردم
درو باز کردم و لباسمو بهش دادم
ا.ت: هردو رو میبرم
و به سمت حسابداری رفتم و بعد از حساب کردن لباسا پاکتارو گرفتم و بیرون اومدم
مشغول قدم زدن شدم که چندتا مرد از ماشین پیاده شدن و مشغول تعقیبم شدن
سعی کردم عادی باشم تا خودشون دست به کار شن
(ویو فلیکس)
با چندتا از بادیگاردا رفتیم تا دختره رو پیدا کنیم
من با ماشین جدایی میرفتم و پشتشون حرکت میکردم
چند مین بعد
جلوی یه سوپری وایستادم تا یه بسته سیگار بخرم برای همین بادیگاردا جلوتر حرکت میکردن
بعد از خریدن یه بسته سیگار به سمت سیگنال گوشیش حرکت کردم
نزدیک سیگنال گوشیش شده بودم که یهو سیگنال خاموش شد
دستمو رو فرمون کوبیدمو گفت
فلیکس: لعنتی
پامو روی گاز فشار دادم و به سمت آخرین جایی که سیگنال نشون میداد رفتم
پایان پارت ۱۲😌
۸.۸k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.