⛓️بد بوی 🔮 پارت 40
⛓️بد بوی 🔮 پارت 40
دکتر :تبریک میگم شما حامله هستین، دوستاتون بیرون بودن نفهمیدم پدرش کدوم هست برای همین اول به خودتون گفتم
ا ت:م.... من.. ح.... حاملم.... چطور اه یعنی میدونم چطور(نمیدونم چرا ذهنم به جاهای خوبی نمیرسه) چند ماهشه
دکتر :خوب اونقدر نیست که به ماه برسه کوچولوتون یخورده زیادی شیطونه شما توی هفته اول حاملگی هستید
ا ت:میشه به دوستام نگید
دکتر :بله؟
ا ت: چیزه میخوام اولین نفر پدرش بفهمه (خنده فیک)
دکتر:چه همسر خوبی بله اما بگم مشکلتون چیه
ا ت:عاااا چیز... بگید فشارش افتاده
دکتر:باشه مشکلی نیست
ا ت:چیزه... م... میتونم صدای قلبش رو بشنوم
دکتر:بله چرا که نه
دکتر یه ژل زد روی شکمم بعد دستگاه رو گذاشت
صدای قلب خیلی ضعیفی پخش شد اشک توی چشمام جمع شد باعث میشد تار ببینم
دکتر:چقدر مادر شدن خوبه اکثرا کسایی که میان اینجا مثل شما اشک شوق میریزن
هع اشک شوق
سرمو تکون دادم
دکتر :من میرم به دوستاتون بگم فشارتون افتاده
ا ت:بله ممنون
دکتر :😊
شکمم رو پاک کردم رفتم جلو اینه من نمیتونم من تازه 17 سالمه الان مامان شدم تو این سن و بزرگترین مشکل اینه که از ادمی حامله شدم که هرشب با یکی رابطه داره
اشکامو پاک کردم رفتم بیرون
الا:ا ت خوبی
ا ت:خوبم
لیا :حتما بخاطر اینه که شب نخوابیدی صبحونه درستم نمیخوری اینجوری میشی
ا ت:باشه الان خوبم
جک:فک کنم نتونی بیای مهمونی امشب
اریک:الان ا ت خوب نیست تو میگی مهمونه
ا ت:(تک خنده) اره امشب نمیتونم بیام اما برای جبران یه شب مهمونتون میکنم
هیونجین :خوب بریم
ا ت:بریم
🔮
دکتر :تبریک میگم شما حامله هستین، دوستاتون بیرون بودن نفهمیدم پدرش کدوم هست برای همین اول به خودتون گفتم
ا ت:م.... من.. ح.... حاملم.... چطور اه یعنی میدونم چطور(نمیدونم چرا ذهنم به جاهای خوبی نمیرسه) چند ماهشه
دکتر :خوب اونقدر نیست که به ماه برسه کوچولوتون یخورده زیادی شیطونه شما توی هفته اول حاملگی هستید
ا ت:میشه به دوستام نگید
دکتر :بله؟
ا ت: چیزه میخوام اولین نفر پدرش بفهمه (خنده فیک)
دکتر:چه همسر خوبی بله اما بگم مشکلتون چیه
ا ت:عاااا چیز... بگید فشارش افتاده
دکتر:باشه مشکلی نیست
ا ت:چیزه... م... میتونم صدای قلبش رو بشنوم
دکتر:بله چرا که نه
دکتر یه ژل زد روی شکمم بعد دستگاه رو گذاشت
صدای قلب خیلی ضعیفی پخش شد اشک توی چشمام جمع شد باعث میشد تار ببینم
دکتر:چقدر مادر شدن خوبه اکثرا کسایی که میان اینجا مثل شما اشک شوق میریزن
هع اشک شوق
سرمو تکون دادم
دکتر :من میرم به دوستاتون بگم فشارتون افتاده
ا ت:بله ممنون
دکتر :😊
شکمم رو پاک کردم رفتم جلو اینه من نمیتونم من تازه 17 سالمه الان مامان شدم تو این سن و بزرگترین مشکل اینه که از ادمی حامله شدم که هرشب با یکی رابطه داره
اشکامو پاک کردم رفتم بیرون
الا:ا ت خوبی
ا ت:خوبم
لیا :حتما بخاطر اینه که شب نخوابیدی صبحونه درستم نمیخوری اینجوری میشی
ا ت:باشه الان خوبم
جک:فک کنم نتونی بیای مهمونی امشب
اریک:الان ا ت خوب نیست تو میگی مهمونه
ا ت:(تک خنده) اره امشب نمیتونم بیام اما برای جبران یه شب مهمونتون میکنم
هیونجین :خوب بریم
ا ت:بریم
🔮
۴۳.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.