پارت ۷
پارت ۷
از زبان ات
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش هانا و بهش ماجرا رو گفتم داشتیم حرف میزدیم که آجوما گفت باید چمنای حیاط و بزنم و به گلا آب بدم
رفتم حیاط تا به گلا آب بدم ساعت ۵ بود کارم تموم شده بود رفتم تو خونه که زنگ در رو زدن رفتم در رو باز کردم که یه دختر با یه کیلو آرایش جلوم ظاهر شد شبیه هرزه ها بود
علامت دختره/
ات: سلام خوش اومدید
/ اوم تو کی
ات: من خدمتکارم با کی کار دارین
هیونجین : سلام عشقم
/سلام ددی این هرزه کیه
ات : درست صحبت کن هرزه خودتی
هینجین : ولش کن بیبی خدمتکاره
ات : آره الان من خدمتکارم بدبخت همین خونه ای که توشی رو من برای هول بازی هات بهت هدیه دادم
هیونجین : خفهههه شووووو
/ اومم ددی ولش کن
ات : تو یکی گوه نخور هرزه
/اومم ددی ببین چی میگه
از زبان ات
خاستم حرفی بزنم که سوزش خیلی بدی رو گونه هام حس کردم اون آشغال.. بخاطر یه هرزه منو زد
بغض کردم و سریع رفتم تو اتاق
شامم نخوردم حالم بد بود
ساعت ۱۲ شب
داشتم پله ها رو تمیز میکردم که صدای ناله به گوشم رسید صدا رو دنبال کردم از اتاق هیونجین صدا میومد در نصفه باز بود کاملا بهشون دیدن داشتم چقدر یه آدم میتونه عوضی باشه چقدر میتونه هول باشع اشکام کم کم سرازیر شدن
/ اوممم ددی تندترررر اههههه
هیونجون : اههههه آه باشع بیبی
حالم ازش بهم میخورد ایششش چجوری م لبای اون هرزه رو میخورد با نون بخور سیر شی حرومزاده
حالم داشت بهم میخورد دیگه تند تند پله ها رو طی کردم و رفتم حیاط و روی تاب نشستم به و آروم آروم اشک میریختم دیگه تحمل این زندگی کوفتی رو نداشتم
صبح
با صدای آجوما بیدار شدم و رفتم تا میز صبحونه رو برای اون هرزه و هول بچینم میز آماده بود داشتم وسایلا رو میچیدم که هیونجون و اون هرزه اومدن و نشستن سر میز
/ هوی هرزه برام قهوه بیار
ات : ایشش ( آروم )
/ چیزی گفتی
ات : نه خیررر
داشتم قهوه ها رو میآوردم که دستشو زد به دستم و قهوه ریخت روش
/ هع بزار ددی بیاد بت نشون میدم
هیونجین : چیشده بیب اینجا چخبره لباست چرا کثیفه
/ ددی این هرزه قهوه رو ریخت روم و گفت وقتی تو اومدی بهت چیزی نگم وگرنه تو غذام سم میریزه و میکشتم( با گریه)
هیونجین : گستاخ چطور میتونی همچین کاری کنی با بیبیم
ات : باو..ر ککن را..راست میگم کار من نب.
بود( با لکنت)
هیونجین از بازوی ات گرفت و بردش تو اتاق شکنجه پرتش کرد رو تخت و شلاق برداشت و لباسای ات رو پاره کرد حتا شورتشم در آورد
ات : نکننن عوضی
هیونجین لباسای خودشم در آورد و ات رو بین حصار پاهاش گیر انداخت و بدون هیچ مقدمه ای واردش کرد
توجه ی به جیغ و دادای ات نداشت و کارشو میکرد
بعد ۱۰ مین ازش کشید بیرون و گفت : هر ضربه ای که میزنم و بشمار وگرنه از اول میزنم
ات : آخ ۱ آییی ۲ آخخخخ ولم۳ و همینطور تا ۱۰۰ ادامه داد و بلاخره از روش پاشد و دستاشو باز کرد
هیونجین : خودتو جمو جور کن
ات ویو
الان دقیقا ۳ ماه از اون اتفاق میوفته میخام خودمو بکشم دیگه امیدی ندارم به زندگی تو همین فکرا بودم که صدای تیر اندازی شنیدم سریع رفتم از پنجره نگاه کردم جونگکوک و بابامو عموم بودن خدا رو شکر هیونجین خونه نیست تموم نگهبانا رو کشتن و وارد خونه شدن
سریع دوییدم سمت جونگکوک و محکم بغلش کردم
ات : جونگکوکاا دلم برات تنگ شده بود ( با گریه)
جونگکوک : حالت خوبه اون عوضی که باهات هیچکاری نکرده
ات : ازش بدم میاد با زور با من رابطه بر قرار میکرد و هروز کتکم میزد هق هق
جونگکوک : هیششش من پیشتم خوشگلم گریه نکن باشع
بابای ات. : اتتت دخترم
و ات سریع باباشو بغل کرد
از زبان ات
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش هانا و بهش ماجرا رو گفتم داشتیم حرف میزدیم که آجوما گفت باید چمنای حیاط و بزنم و به گلا آب بدم
رفتم حیاط تا به گلا آب بدم ساعت ۵ بود کارم تموم شده بود رفتم تو خونه که زنگ در رو زدن رفتم در رو باز کردم که یه دختر با یه کیلو آرایش جلوم ظاهر شد شبیه هرزه ها بود
علامت دختره/
ات: سلام خوش اومدید
/ اوم تو کی
ات: من خدمتکارم با کی کار دارین
هیونجین : سلام عشقم
/سلام ددی این هرزه کیه
ات : درست صحبت کن هرزه خودتی
هینجین : ولش کن بیبی خدمتکاره
ات : آره الان من خدمتکارم بدبخت همین خونه ای که توشی رو من برای هول بازی هات بهت هدیه دادم
هیونجین : خفهههه شووووو
/ اومم ددی ولش کن
ات : تو یکی گوه نخور هرزه
/اومم ددی ببین چی میگه
از زبان ات
خاستم حرفی بزنم که سوزش خیلی بدی رو گونه هام حس کردم اون آشغال.. بخاطر یه هرزه منو زد
بغض کردم و سریع رفتم تو اتاق
شامم نخوردم حالم بد بود
ساعت ۱۲ شب
داشتم پله ها رو تمیز میکردم که صدای ناله به گوشم رسید صدا رو دنبال کردم از اتاق هیونجین صدا میومد در نصفه باز بود کاملا بهشون دیدن داشتم چقدر یه آدم میتونه عوضی باشه چقدر میتونه هول باشع اشکام کم کم سرازیر شدن
/ اوممم ددی تندترررر اههههه
هیونجون : اههههه آه باشع بیبی
حالم ازش بهم میخورد ایششش چجوری م لبای اون هرزه رو میخورد با نون بخور سیر شی حرومزاده
حالم داشت بهم میخورد دیگه تند تند پله ها رو طی کردم و رفتم حیاط و روی تاب نشستم به و آروم آروم اشک میریختم دیگه تحمل این زندگی کوفتی رو نداشتم
صبح
با صدای آجوما بیدار شدم و رفتم تا میز صبحونه رو برای اون هرزه و هول بچینم میز آماده بود داشتم وسایلا رو میچیدم که هیونجون و اون هرزه اومدن و نشستن سر میز
/ هوی هرزه برام قهوه بیار
ات : ایشش ( آروم )
/ چیزی گفتی
ات : نه خیررر
داشتم قهوه ها رو میآوردم که دستشو زد به دستم و قهوه ریخت روش
/ هع بزار ددی بیاد بت نشون میدم
هیونجین : چیشده بیب اینجا چخبره لباست چرا کثیفه
/ ددی این هرزه قهوه رو ریخت روم و گفت وقتی تو اومدی بهت چیزی نگم وگرنه تو غذام سم میریزه و میکشتم( با گریه)
هیونجین : گستاخ چطور میتونی همچین کاری کنی با بیبیم
ات : باو..ر ککن را..راست میگم کار من نب.
بود( با لکنت)
هیونجین از بازوی ات گرفت و بردش تو اتاق شکنجه پرتش کرد رو تخت و شلاق برداشت و لباسای ات رو پاره کرد حتا شورتشم در آورد
ات : نکننن عوضی
هیونجین لباسای خودشم در آورد و ات رو بین حصار پاهاش گیر انداخت و بدون هیچ مقدمه ای واردش کرد
توجه ی به جیغ و دادای ات نداشت و کارشو میکرد
بعد ۱۰ مین ازش کشید بیرون و گفت : هر ضربه ای که میزنم و بشمار وگرنه از اول میزنم
ات : آخ ۱ آییی ۲ آخخخخ ولم۳ و همینطور تا ۱۰۰ ادامه داد و بلاخره از روش پاشد و دستاشو باز کرد
هیونجین : خودتو جمو جور کن
ات ویو
الان دقیقا ۳ ماه از اون اتفاق میوفته میخام خودمو بکشم دیگه امیدی ندارم به زندگی تو همین فکرا بودم که صدای تیر اندازی شنیدم سریع رفتم از پنجره نگاه کردم جونگکوک و بابامو عموم بودن خدا رو شکر هیونجین خونه نیست تموم نگهبانا رو کشتن و وارد خونه شدن
سریع دوییدم سمت جونگکوک و محکم بغلش کردم
ات : جونگکوکاا دلم برات تنگ شده بود ( با گریه)
جونگکوک : حالت خوبه اون عوضی که باهات هیچکاری نکرده
ات : ازش بدم میاد با زور با من رابطه بر قرار میکرد و هروز کتکم میزد هق هق
جونگکوک : هیششش من پیشتم خوشگلم گریه نکن باشع
بابای ات. : اتتت دخترم
و ات سریع باباشو بغل کرد
۱۶.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.