پارت ۸
پارت ۸
ات : بابا دلم هق برات تنگ شده بود( گریه)
بابای ات: شیی دخترم من پیشتم نمیزارم کسی اذیتت کنه باشع دیگه گریه نکن
بابای جونگکوک: هعی ما رو یادت رفت
ات : هق عمو( عموش و میبلغه )
ات : خب دیگه باید بریم الانس که بیاد
جونگکوک : شما برید من منتظر این حرومی میمونم
ات: نه اون روانی اتفاقی برات بیوفته من چیکار کنم آخه
جونگکوک: هیسس گریه نکن هیچ گوهی نمیتونه بخوره
ات خودشو تو بغل پر آرامش جونگکوک جا داد
بابای ات : اهمممم ما اینجایییمممم
بابای جونگکوک : هی چیزی بین شماست
ات : اوممم خب راستش
جونگکوک : ما همو دوست داریم و الان باهمیم و ات مال منه
ات: عه جمله ی آخرت خراب کرد ( خیلی آروم )
بابای ات : ای کلکا
ات : خب بریم
جونگکوک : خدافظ شما برید
ات: م مواظب خ خودت ب اش ( با لکنت و بغض )
جونگکوک: هعیی میگم گریه نکن دیگههه
ات : می میشه بغلت کنم
جونگکوک: معلومه و ات رو به بغل خودش مهمون میکنه و بوسه ای به لباش میزنه
بابای جونگکوک: ععععع بی تر ادبااااا( تیکه کلامه من 😂)
ات : خدافظ کوکی
جونگکوک: خدافظ قشنگم
ات به همراه عموش و باباش میزن بیرون ولی ات میخواس خودش اون حرومی رو بکشه پس باباشو عموش و یه جور فرستاد برن ولی بابای ات آروم نمیگرفت پس بادیگارد مورد اعتمادش لئو و گذاشت که مراقب ات باشه
ات: هی لئو تفنگت و بده بیاد
لئو: جانننن
نکته( لئو و ات از بچگی باهم دوستن )
ات : بنده زر زدم تفنگت و برد بیاد
لئو : بگو برا چی میخوای
ات : عرررر میخام اون حرومی رو خودم بکشمممم
لئو: باش ولی حواسم هستااا
ات : اوکیییی و تفنگ و میگیره
لئو : هی بیا اینور اومد
لئو و ات میرن پشت یکی از درختای حیاط قایم میشن که هیونجین وارد میشه و ات تفنگ و نشونه میگیره و قبل از اینکه جونگکوک شلیک کنه یه تیر حرومش میکنه و جونگکوک با تعجب به این ور اون ور نگاه میکنه ولی متوجه نمیشع کار کی بوده که ات و لئو نمایان میشن
ات : جونگکوکاااا کشتمش( با ذوق)
جونگکوک : ولی من باید اینو میکشتم نه تو
ات : حیح ساری
ات : بابا دلم هق برات تنگ شده بود( گریه)
بابای ات: شیی دخترم من پیشتم نمیزارم کسی اذیتت کنه باشع دیگه گریه نکن
بابای جونگکوک: هعی ما رو یادت رفت
ات : هق عمو( عموش و میبلغه )
ات : خب دیگه باید بریم الانس که بیاد
جونگکوک : شما برید من منتظر این حرومی میمونم
ات: نه اون روانی اتفاقی برات بیوفته من چیکار کنم آخه
جونگکوک: هیسس گریه نکن هیچ گوهی نمیتونه بخوره
ات خودشو تو بغل پر آرامش جونگکوک جا داد
بابای ات : اهمممم ما اینجایییمممم
بابای جونگکوک : هی چیزی بین شماست
ات : اوممم خب راستش
جونگکوک : ما همو دوست داریم و الان باهمیم و ات مال منه
ات: عه جمله ی آخرت خراب کرد ( خیلی آروم )
بابای ات : ای کلکا
ات : خب بریم
جونگکوک : خدافظ شما برید
ات: م مواظب خ خودت ب اش ( با لکنت و بغض )
جونگکوک: هعیی میگم گریه نکن دیگههه
ات : می میشه بغلت کنم
جونگکوک: معلومه و ات رو به بغل خودش مهمون میکنه و بوسه ای به لباش میزنه
بابای جونگکوک: ععععع بی تر ادبااااا( تیکه کلامه من 😂)
ات : خدافظ کوکی
جونگکوک: خدافظ قشنگم
ات به همراه عموش و باباش میزن بیرون ولی ات میخواس خودش اون حرومی رو بکشه پس باباشو عموش و یه جور فرستاد برن ولی بابای ات آروم نمیگرفت پس بادیگارد مورد اعتمادش لئو و گذاشت که مراقب ات باشه
ات: هی لئو تفنگت و بده بیاد
لئو: جانننن
نکته( لئو و ات از بچگی باهم دوستن )
ات : بنده زر زدم تفنگت و برد بیاد
لئو : بگو برا چی میخوای
ات : عرررر میخام اون حرومی رو خودم بکشمممم
لئو: باش ولی حواسم هستااا
ات : اوکیییی و تفنگ و میگیره
لئو : هی بیا اینور اومد
لئو و ات میرن پشت یکی از درختای حیاط قایم میشن که هیونجین وارد میشه و ات تفنگ و نشونه میگیره و قبل از اینکه جونگکوک شلیک کنه یه تیر حرومش میکنه و جونگکوک با تعجب به این ور اون ور نگاه میکنه ولی متوجه نمیشع کار کی بوده که ات و لئو نمایان میشن
ات : جونگکوکاااا کشتمش( با ذوق)
جونگکوک : ولی من باید اینو میکشتم نه تو
ات : حیح ساری
۱۴.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.