من یاد گرفته ام نگران عشق نباشم
#بهار_عاشقی
پارت ۲
روز ها میگذشت و ا.ت هر لحظه ی بیشتر از قبل به پسر علاقه مند میشد و جونگ کوک بیخبر از همه چیز
دختر تصمیم خودشو گرفته بود تا به جونگ کوک اعتراف کنه و بگه چقدر عاشقشه امروز روز امدن جونگ کوک به خانه بود و چان باز هم رفته بود تا بازی کامپیوتری جدید را بخرد و به ا.ت گفت ایندفعه کارش بیشتر طول میکشد و به جونگ کوک بگوید که منتظر او باشد
ا.ت : امروز دیگه روز ترسیدن نیست
روز خجالت کشیدن نیست
من باید بهش بگم چقدر دوسش دارم
باید بگم که دوساله هر شب به اون فکر میکنم حتی اگه قلبمو بشکنه و خردش کنه برام مهم نیست حداقل در اینده مدیون قلبم نمیشم .......
دختر استرس زیادی داشت اما مانع این نمیشد که به پسر بزرگتر اعتراف نکند
توی افکار خودش غرق شده بود که زنگ در به صدا درامد
قلب ا.ت یکباره از حرکت افتاد و برای چند ثانیه کوتاه مانند یه مترسک ایستاد ولی به خودش امد و در خانه را باز کرد .....
جونگ کوک : به سلام ا.ت شی چند وقتی هست ندیدمت دلم برات تنگ شده بود
دختر وقتی کلمه ( دلم برات تنگ شده ) بود را شنید لحظه ای پا به بهشت گزاشت و چشم هایش را بست زبونش لال شده بود اما الان وقت ضایع بازی نبود
ا.ت : م...منونم جونگ کوکی منم خیلی وقته که ندیدمت لطفا بیا تو
جونگ کوک لبخند دلربای دیگری را مهمون قلب بیچاره ی دختر کرد
ا.ت تصمیمشو گرفته بود و میخواست تکلیف خودش را با قلب زبان نفهمش مشخص کند
ا.ت : جونگ کوکا میشه یه چیزی بهت بگم ؟
جونگ کوک که در حال خوردن شیرموز مورد علاقه اش بود گفت :
جونگ کوک : معلومه بگو عزیز دل میشنوم !
دختر مطمعن شده بود جونگ کوک قصد از کار افتادن قلبش را داشت که اینقدر زیبا و فریبنده با او صحبت میکرد .....
دختر با قلب پاک و دل سادش شروع به اعتراف کرد اما بیخبر از اینکه حرف های جونگ کوک مثل شیشه ای برنده به سمت قلب او حمله ور میشود .....
پارت ۲
روز ها میگذشت و ا.ت هر لحظه ی بیشتر از قبل به پسر علاقه مند میشد و جونگ کوک بیخبر از همه چیز
دختر تصمیم خودشو گرفته بود تا به جونگ کوک اعتراف کنه و بگه چقدر عاشقشه امروز روز امدن جونگ کوک به خانه بود و چان باز هم رفته بود تا بازی کامپیوتری جدید را بخرد و به ا.ت گفت ایندفعه کارش بیشتر طول میکشد و به جونگ کوک بگوید که منتظر او باشد
ا.ت : امروز دیگه روز ترسیدن نیست
روز خجالت کشیدن نیست
من باید بهش بگم چقدر دوسش دارم
باید بگم که دوساله هر شب به اون فکر میکنم حتی اگه قلبمو بشکنه و خردش کنه برام مهم نیست حداقل در اینده مدیون قلبم نمیشم .......
دختر استرس زیادی داشت اما مانع این نمیشد که به پسر بزرگتر اعتراف نکند
توی افکار خودش غرق شده بود که زنگ در به صدا درامد
قلب ا.ت یکباره از حرکت افتاد و برای چند ثانیه کوتاه مانند یه مترسک ایستاد ولی به خودش امد و در خانه را باز کرد .....
جونگ کوک : به سلام ا.ت شی چند وقتی هست ندیدمت دلم برات تنگ شده بود
دختر وقتی کلمه ( دلم برات تنگ شده ) بود را شنید لحظه ای پا به بهشت گزاشت و چشم هایش را بست زبونش لال شده بود اما الان وقت ضایع بازی نبود
ا.ت : م...منونم جونگ کوکی منم خیلی وقته که ندیدمت لطفا بیا تو
جونگ کوک لبخند دلربای دیگری را مهمون قلب بیچاره ی دختر کرد
ا.ت تصمیمشو گرفته بود و میخواست تکلیف خودش را با قلب زبان نفهمش مشخص کند
ا.ت : جونگ کوکا میشه یه چیزی بهت بگم ؟
جونگ کوک که در حال خوردن شیرموز مورد علاقه اش بود گفت :
جونگ کوک : معلومه بگو عزیز دل میشنوم !
دختر مطمعن شده بود جونگ کوک قصد از کار افتادن قلبش را داشت که اینقدر زیبا و فریبنده با او صحبت میکرد .....
دختر با قلب پاک و دل سادش شروع به اعتراف کرد اما بیخبر از اینکه حرف های جونگ کوک مثل شیشه ای برنده به سمت قلب او حمله ور میشود .....
۲.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.