نشکن قلبی رو که میتپه برا تو
#بهار عاشقی
پارت ۳
دختر چند روزی میشد که خودشو داخل اتاق حبس کرده بود دیگر کارش شده بود ساعت ها گریه کردن و خودش را تخت مچاله کردن
احساس میکرد تموم احساستش نادیده گرفتع شده احساس میکرد بدنش بزور داره این قلب شکست خورده رو حمل میکنه
فلش بک به ۸ روز پیش
پسر بعد از شنیدن اعتراف دختر خون در رگ هایش منجمد شد مگر میشد این علاقه دوطرفه باشد ؟
در دلش به شجاعت ا.ت افتخار ولی چندی حسرت خورد که نمیتواند این فرشته ی پرستیدنی را مال خود کند
او سنی نداشت و مطمعن بود خانواده اش سخت مخالفت میکنند با این عشق تازه برای همین بر خلاف فریاد های قلبش مغز بیرحمش شروع به گفتن کلمات کرد
جونگ کوک : ا.ت شی من باورم نمیشه که تو به من علاقه داری اما من توی تموم این سالها تورو به چشم خواهرم میدیدم نه یک معشوقه
متاسفم من ادم رویاهات نیستم
و مطمعنم این احساس زود گذر تموم میشه و تو عشق واقعیتو پیدا میکنی
پسر بعد گفتن این حرف لبخند غمناکی را به چشم های متعجب ولی پر شده از اشک ا.ت زد و خانه را ترک کرد ......
پایان فلش بک
حالا جونگ کوک هم حال چندان خوبی را نداشت قلبش زجه میزد که برود و ا.ت را بدزد و باهم به جای دوری بروند ولی مگر میشد ؟
اون به زودی قرار بود به شهر بوسان بره و در رشته ی مورد علاقه اش در دانشگاه €_%$@@@ فعالیت کند
.............______________________________
دختر هنوز هم نا امید نشده بود و دلش نمیخواست جونگ کوک را از دست بدهد اون مطمعن احساسش نسبت پسر بزرگتر زودگذر نبود و تا اخر عمرش به احساسش پایبند خواهد بود
ا.ت : الان وقته شکست خوردن نیست میرم به جونگ کوک میگم بیا با هم فرار کنیم من کاری میکنم اون بهم علاقه مند بشه من مطمعن میتونم راضیش کنم ......
پرش زمانی به ۷ روز بعد
جونگ کوک سرگرم جمع کردن وسایلش بود و تقریبا ریشتر انهارا جمع کرده بود تا به خوابگاه دانشجویی ببرد پدر و مادر جونگ کوک امروز خونه نبودند و اون سخت در حال مرتب کردن وسایل بود
تا اینکه زنگ در به صدا در امد .....
پارت ۳
دختر چند روزی میشد که خودشو داخل اتاق حبس کرده بود دیگر کارش شده بود ساعت ها گریه کردن و خودش را تخت مچاله کردن
احساس میکرد تموم احساستش نادیده گرفتع شده احساس میکرد بدنش بزور داره این قلب شکست خورده رو حمل میکنه
فلش بک به ۸ روز پیش
پسر بعد از شنیدن اعتراف دختر خون در رگ هایش منجمد شد مگر میشد این علاقه دوطرفه باشد ؟
در دلش به شجاعت ا.ت افتخار ولی چندی حسرت خورد که نمیتواند این فرشته ی پرستیدنی را مال خود کند
او سنی نداشت و مطمعن بود خانواده اش سخت مخالفت میکنند با این عشق تازه برای همین بر خلاف فریاد های قلبش مغز بیرحمش شروع به گفتن کلمات کرد
جونگ کوک : ا.ت شی من باورم نمیشه که تو به من علاقه داری اما من توی تموم این سالها تورو به چشم خواهرم میدیدم نه یک معشوقه
متاسفم من ادم رویاهات نیستم
و مطمعنم این احساس زود گذر تموم میشه و تو عشق واقعیتو پیدا میکنی
پسر بعد گفتن این حرف لبخند غمناکی را به چشم های متعجب ولی پر شده از اشک ا.ت زد و خانه را ترک کرد ......
پایان فلش بک
حالا جونگ کوک هم حال چندان خوبی را نداشت قلبش زجه میزد که برود و ا.ت را بدزد و باهم به جای دوری بروند ولی مگر میشد ؟
اون به زودی قرار بود به شهر بوسان بره و در رشته ی مورد علاقه اش در دانشگاه €_%$@@@ فعالیت کند
.............______________________________
دختر هنوز هم نا امید نشده بود و دلش نمیخواست جونگ کوک را از دست بدهد اون مطمعن احساسش نسبت پسر بزرگتر زودگذر نبود و تا اخر عمرش به احساسش پایبند خواهد بود
ا.ت : الان وقته شکست خوردن نیست میرم به جونگ کوک میگم بیا با هم فرار کنیم من کاری میکنم اون بهم علاقه مند بشه من مطمعن میتونم راضیش کنم ......
پرش زمانی به ۷ روز بعد
جونگ کوک سرگرم جمع کردن وسایلش بود و تقریبا ریشتر انهارا جمع کرده بود تا به خوابگاه دانشجویی ببرد پدر و مادر جونگ کوک امروز خونه نبودند و اون سخت در حال مرتب کردن وسایل بود
تا اینکه زنگ در به صدا در امد .....
۲.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.