my destiny

my destiny
Part= 13
این وضعیت حدودا چن ماه گذشت هان با لنا خوب شده تو دانشگاه هوای همو دارن (هع فک کردین رابطه ی این دو تا رو خراب میکنم سخت در اشتباه هستید)
توی این مدت هیون از میا یه چیز هايي دیده(اینم از خراب شدن رابطه این دوتا)
هیون یه روز داشت این دختره پدر صگ رو تعقیب می‌کرد دید داره با یه پسره دیگه بله بقیشو خودتون بدونین میا فهمی هیون می‌نگرد خواست توضیح بده که هیون گف:
هیچی نگو میا فقط برو گمشو فقط دعا کن نکشمت(پسرم با داد گف اینارو)
میا : ب باش (عن پدرسگ با لکنت گفت )
ویو هیون
اصن حالم خوب نبود رفتم خونه درسته به زور لنا رو میخواستم ولی واقعا دختر خوبی بود با کسی کار نداشت حتی وقتی میدید با میا هستم هیچی نمیگف
حس میکنم دارم عاشقش میشم واییییییییییی هیون هنوز برات عبرت نشده خلاصه رفتم خونه دیدم غذا حاضره رو میز چیده شده دست پختش مث آجوما خوشمزه بود
هیونا:لنا(سرد)
لنا: بله ارباب(بچه ترسیده)
هیون: نترس کاریت ندارم بیا با هم شام بخوریم
مود نویسنده:😐
لنا : آخه
هیون: از اول گفتم یه باز حرفم رو میزنم
لنا : باشه
داشتن شام میخوردن سکوتی بینشون حکم فرما بود که هیون سکوت رو شکوند
هیون : دیکه نمیخواد خدمتکار باشی(سرد
لنا: چشم




8:like
4:comment
دیدگاه ها (۲۰)

my destiny Part=14این وضعیت ادامه داشت هر دو بهم حسی پیدا کر...

تیزر فصل دوملنا : میا چی _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _مامان لنا ...

my destiny Part=12فحش دادن به سوهون میا آزاده ویو هانداشتم ه...

my destiny Part:10یهو حس کردم بارون بهم نمیخورهلنا : خیس می...

پارت هفتملنا :هیچیرفتم و یه نوشیدنی سفارش بدمیه پسر خوشگلی ب...

پارت چهلو پنجاونکیس اومد و رفتم سوار شدمسلام خوبیاونیکس:سلام...

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط