part 21
part 21
اربابِ-اجباریهمن
وقتی تو حیاط عمارت قدم میزدن تهیونگ لبخند میزد و سولنان عصبی...
تهیونگ وایساد و رفت رو ب روی سولنان..
دستاشو گرفت و صورتشو برد نزدیک صورتش...
انقد نزدیک که نفساشون بهمدیگه میخورد
تهیونگ:: ازم متنفری؟!....چرا ساکتی...منو نگا کن!
سولنان وقتی دید جمله آخر تهیونگ جدی و با لحنی خشنه سرشو بلند کرد و تو چشمای تهیونگو نگا کرد...
تهیونگ:: چته!؟
سولنان:: ه..هیچی...
تهیونگ:: میخوای بریم بیرون...هوم؟!
سولنان:: آره...
تهیونگ پیشونی سولنانو بوسید و دستشو گرفت و بردش داخل
تهیونگ:: یه خدمتکار میارم...اینجا وقتی نیستم باش وقت بگذرون
سولنان رو برد تو اتاق و از کمد واسش لباس درآورد...
رفت نزدیکش و اشاره کرد که لباساشو دربیاره
تهیونگ:: لباستو در بیار تا اینارو تنت کنم
سولنان:: خ..خودم...
تهیونگ:: ؟؟!!
سولنان:: چ..چشم
سولنان آروم شروع کرد به درآوردن لباساش...
تهیونگ جلوتر رفت و وقتی سولنان لخت شد لباسای جدیدو تنش کرد
تهیونگ:: تو کشو لوازم ارایشیه...میتونی میکاپ کنی
سولنان دوید سمت میز و کاری که تهیونگ گفت رو انجام بده...
تهیونگم لباساشو عوض میکرد...
تهیونگ وقتی ذوق سولنان رو دید خندش گرفت..لباساشو عوض کرد و رفت سمتش...
تهیونگ:: میکاپ کردن دوس داری؟!
سولنان:: خیلی..
چند مین بعد سولنان دیگه آماده شد..
تهیونگ بغلش کرد و لبشو بوسید
تهیونگ:: پرنسسه من...دفعه اخر تو کیصا همکاری میکنی اوکی؟!
سولنان:: ا..آخه..
تهیونگ:: بهونه بسه...بات کنار اومدم تو هم کنار بیا !
تهیونگ سولنان رو باز برد بیرون
گذاشتش زمین ...
تهیونگ:: با ماشین خودم میریم
سولنان:: اون بادیگاردای غولپیکر و وحشتناک نمیان؟!
تهیونگ:: ن😂اگه دختره بدی بشی میندازمت جلو بادیگاردای ترسناک
سولنان:: من گود گرلم
تهیونگ:: اره دارم میبینم...
سولنان نشست و بعد تهیونگ
تهیونگ را افتاد و که برن...
تهیونگ:: اول کجا بریم؟!
سولنان:: خب..رستوران
تهیونگ:: ببینم گرسنته؟!
سولنان:: نه نه ولش
تهیونگ:: بچه وقتی چیزی نیاز داری بگو..از کی تا الن گرسنه ای؟!
سولنان:: خ..خب صب..چیزی ندادی بخورم ک..🗿
تهیونگ:: آها..الان مقصر منم...
سولنان:: بله دیگه
تهیونگ:: میریم رستوران واسه ناهار...تا آخر شب بیرونو خوش میگذرونیم اوکی؟!
سولنان:: اره نریم خونه
تهیونگ:: چشم.
اگه لایکش پایین باشه از پارت بعد خبری نیست...
#dasam
اربابِ-اجباریهمن
وقتی تو حیاط عمارت قدم میزدن تهیونگ لبخند میزد و سولنان عصبی...
تهیونگ وایساد و رفت رو ب روی سولنان..
دستاشو گرفت و صورتشو برد نزدیک صورتش...
انقد نزدیک که نفساشون بهمدیگه میخورد
تهیونگ:: ازم متنفری؟!....چرا ساکتی...منو نگا کن!
سولنان وقتی دید جمله آخر تهیونگ جدی و با لحنی خشنه سرشو بلند کرد و تو چشمای تهیونگو نگا کرد...
تهیونگ:: چته!؟
سولنان:: ه..هیچی...
تهیونگ:: میخوای بریم بیرون...هوم؟!
سولنان:: آره...
تهیونگ پیشونی سولنانو بوسید و دستشو گرفت و بردش داخل
تهیونگ:: یه خدمتکار میارم...اینجا وقتی نیستم باش وقت بگذرون
سولنان رو برد تو اتاق و از کمد واسش لباس درآورد...
رفت نزدیکش و اشاره کرد که لباساشو دربیاره
تهیونگ:: لباستو در بیار تا اینارو تنت کنم
سولنان:: خ..خودم...
تهیونگ:: ؟؟!!
سولنان:: چ..چشم
سولنان آروم شروع کرد به درآوردن لباساش...
تهیونگ جلوتر رفت و وقتی سولنان لخت شد لباسای جدیدو تنش کرد
تهیونگ:: تو کشو لوازم ارایشیه...میتونی میکاپ کنی
سولنان دوید سمت میز و کاری که تهیونگ گفت رو انجام بده...
تهیونگم لباساشو عوض میکرد...
تهیونگ وقتی ذوق سولنان رو دید خندش گرفت..لباساشو عوض کرد و رفت سمتش...
تهیونگ:: میکاپ کردن دوس داری؟!
سولنان:: خیلی..
چند مین بعد سولنان دیگه آماده شد..
تهیونگ بغلش کرد و لبشو بوسید
تهیونگ:: پرنسسه من...دفعه اخر تو کیصا همکاری میکنی اوکی؟!
سولنان:: ا..آخه..
تهیونگ:: بهونه بسه...بات کنار اومدم تو هم کنار بیا !
تهیونگ سولنان رو باز برد بیرون
گذاشتش زمین ...
تهیونگ:: با ماشین خودم میریم
سولنان:: اون بادیگاردای غولپیکر و وحشتناک نمیان؟!
تهیونگ:: ن😂اگه دختره بدی بشی میندازمت جلو بادیگاردای ترسناک
سولنان:: من گود گرلم
تهیونگ:: اره دارم میبینم...
سولنان نشست و بعد تهیونگ
تهیونگ را افتاد و که برن...
تهیونگ:: اول کجا بریم؟!
سولنان:: خب..رستوران
تهیونگ:: ببینم گرسنته؟!
سولنان:: نه نه ولش
تهیونگ:: بچه وقتی چیزی نیاز داری بگو..از کی تا الن گرسنه ای؟!
سولنان:: خ..خب صب..چیزی ندادی بخورم ک..🗿
تهیونگ:: آها..الان مقصر منم...
سولنان:: بله دیگه
تهیونگ:: میریم رستوران واسه ناهار...تا آخر شب بیرونو خوش میگذرونیم اوکی؟!
سولنان:: اره نریم خونه
تهیونگ:: چشم.
اگه لایکش پایین باشه از پارت بعد خبری نیست...
#dasam
۲۵.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.