~love me right~
~love me right~
ep⇨24
&ببینم بکهیونو میشناسی دیگه
سرمو تکون دادم
&خب من دوست دخترشم
-اهان
یه نگاه به دور ور کرد.
&جالبه خونشون مرتبه.
رفتم سمت نایلونا و وسایل توشو چیدم تو یخچال.
-لطفا بشین برات یه ابمیوه میارم
هنوز تو شوک بودم.باورش برام سخت بود...دیگه صدای ضربان قلبمو حس نمیکردم
چطور خودم نفهمیدم بکهیون برام انقد مهمه...لیوان اب پرتقالو گذاشتم رو میز
صدای زنگ در اومد
درو باز کردم.
ته یون بلند شدو اومد جلودر خونه و بازش کرد.
دوتا مرد بودن.با یه عالمه جعبه تو دستشون
ته یون اشاره کرد که جعبه ها رو بزارن رو اپن
مردا رفتن.
ته یون یه جعبه رو برداشت و باز کرد.
&هانا بیا
رفتم سمتش.یه کیک خیلی بزرگ بود که شبیه یه گرگ بود روش نوشته بود
(تبریک برای mv جدید)
&قشنگه؟
لبخند مصنوعی زدم-عالیه
&میشه بزاریش تو یخچال؟؟؟
-اره
////
♔بکهیون♔
سرم درد میکرد بدجور.سوار ماشین شدم.
حال و حوصله هیچیو نداشتم...فقط یه قهوه...یه دوش اب گرم....یه تخت خواب گرم
همین
تو تمام راه چشامو بستم...همش چهره ی اون دختر تو ذهنم بود.
نگاهای معصومش...منکه انقد بد نبودم؟
دارم خیلی بد باهاش رفتار میکنم...اونکه کار بدی نکرده...اون گناهی نداره...فقط...فقط
اخه چی...دلیلم چیه...چرا وقتی میبینمش استرس میگیرم...دوست دارم همیشه کنارم باشه...ولی عقلم بهم میگه ازش دوری کنم...کاری کن ازت دورتر بشه...معنی این ترس چیه...از چی میترسم؟؟؟
اخرش دیوونه شدم
صدای گوشیم منو از افکار دیوونه کننده اورد بیرون.
یه پیام از ته یون بود
یه رابطه ی اجباری...دختر فوق العاده ای بود...بی نقص...همه چی تموم
ولی من لیاقتشو نداشتم...من اونو به عنوان خواهرم دوسش دارم نه چیز دیگه ای
حالا نمیشد اس ام اونو با یکی دیگه مینداخت مثلا چانیول...اون رابطش خیلی با اون بهتره.
-آآآآه
دی او:چیزی شده؟؟معمولا کلافه میشی آه میگی
-چیزی نیس..خسته م
پیامو باز کردم
(سلام بکهیون:) کجایی؟ یه وقت حالمو نپرسیا:\ میخواستم بگم دلم برات تنگ شده♥ )
چی بهش بگم اخه؟
-آآآه
(سلام ته یونا تو راه خونه م.امروز فیلم برداری داشتیم.البوم جدید واقعا ادمو میکشه...متاسفم)
///
در خونه رو باز کردم.
خونه ساکت بود.فقط لامپ اشپزخونه روشن بود.
تاعو:هانا کو؟
سوهو:غذا رومیزه ولی سرده
کریس:من گشنمه
کای:من یکی آسفالت شدم
شیو:این غذاعه دیگه قابل خوردن نیس...منم الان از گشنگی میمیرم
-اقایون خوشبو لطف کنین برین حموم و این بوی خوب رو با وان پر اب گرم تقسیم کنید.
سهون:نمیشه حالا ضرب کنیم؟
-نه
سهون:خوب تفریق
-نه
سهون:خوب بو رو به توان 5 برسونیم
-باشه فقط قبلش وصیت نامه تو بنویس
یکی یهو از پشت بغلم کرد.دستای سفید و ظریفشو دو گردنم دیدم
چشای همه گرد شده بود.
سریع اون دستارو از خودم جدا کردم و به دختره نگاه کردم.ته یون با یه لبخند شیرین بهم نگاه کرد.
پشت سرشم هانا با یه تاب بندی جذب سرمه ای که پر نگین بود و میدرخشیدو با دامن مشکی که تا بالای زانوهاشو پوشونده بود, وایساده بود.یکم آرایش کرده بود.از نوع خط چشمش فهمیدم کار ته یونه.موهای لختشو ریخته بود رو شونه هاش.دستا و پاهای ظریف و سفیدش خیلی خودنمایی میکرد.
به کیک تو دستش نگاه کردم.
ابرومو دادم بالا-ته یونااااا ترسوندیم
خندید از اون خنده هایی که دل هر مردیو به زلزله هشت ریشتری دعوت میکرد.ولی رومن هیچ اثری نداشت
ته یون:خوب این سوپرایز بود دیگه
لپشو کشیدم:ممنون عروسک
کای:عشق بازیاتونو بزارید کنار یه لحظه...اینجا مجرد هس خجالت
کریس:این موقعیت کلا نات مای استایل
سهون:اون کیکه برای چیه؟؟؟
چن:ته یون زحمت کشیده اورده تو بکوبونی تو کلت ته یون:خوب این یه مهمونیه کوچیکه.
شیو:اوووووو
-به چه مناسبتی؟؟؟
بازوی هانا رو گرفتو اوردش جلو.روش نوشته بود تبریک برایmv جدید
خندیدم-واااااو گرگگگگ باید خوشمزه باشه
ته یون:میدونم زیاد مهربونم ولی خب یه تشکر میکردی چیزی ازت کم نمیشد.
چانیول:من...میرم دوش بگیرم
ته یون به رفتنش نگاه کرد بعد چندثانیه داد زد:زودبیا تا به جشن برسییییی
-ممنونم بابت کیک..بابت زحماتت
لی:چه بی احساس..ویروس کریس بهت منتقل شده؟
لوهان رفت سمت آشپزخونه و مشغول خوردن غذای سرد شد.
سوهو:وای خیلی خسته شدم
ته یون صورتشو اورد نزدیکم
با تعجب نگاش کردم.با انگشتش به لپش اشاره کرد
-چی؟
ته یون:اگه لپمو ببوسی تشکرتو قبول میکنم
هانا کیکو گذاشت رو میز و رفت سمت آشپزخونه.
سرش پایین بود.نمیتونستم ببینمش.
#lovemeright
ep⇨24
&ببینم بکهیونو میشناسی دیگه
سرمو تکون دادم
&خب من دوست دخترشم
-اهان
یه نگاه به دور ور کرد.
&جالبه خونشون مرتبه.
رفتم سمت نایلونا و وسایل توشو چیدم تو یخچال.
-لطفا بشین برات یه ابمیوه میارم
هنوز تو شوک بودم.باورش برام سخت بود...دیگه صدای ضربان قلبمو حس نمیکردم
چطور خودم نفهمیدم بکهیون برام انقد مهمه...لیوان اب پرتقالو گذاشتم رو میز
صدای زنگ در اومد
درو باز کردم.
ته یون بلند شدو اومد جلودر خونه و بازش کرد.
دوتا مرد بودن.با یه عالمه جعبه تو دستشون
ته یون اشاره کرد که جعبه ها رو بزارن رو اپن
مردا رفتن.
ته یون یه جعبه رو برداشت و باز کرد.
&هانا بیا
رفتم سمتش.یه کیک خیلی بزرگ بود که شبیه یه گرگ بود روش نوشته بود
(تبریک برای mv جدید)
&قشنگه؟
لبخند مصنوعی زدم-عالیه
&میشه بزاریش تو یخچال؟؟؟
-اره
////
♔بکهیون♔
سرم درد میکرد بدجور.سوار ماشین شدم.
حال و حوصله هیچیو نداشتم...فقط یه قهوه...یه دوش اب گرم....یه تخت خواب گرم
همین
تو تمام راه چشامو بستم...همش چهره ی اون دختر تو ذهنم بود.
نگاهای معصومش...منکه انقد بد نبودم؟
دارم خیلی بد باهاش رفتار میکنم...اونکه کار بدی نکرده...اون گناهی نداره...فقط...فقط
اخه چی...دلیلم چیه...چرا وقتی میبینمش استرس میگیرم...دوست دارم همیشه کنارم باشه...ولی عقلم بهم میگه ازش دوری کنم...کاری کن ازت دورتر بشه...معنی این ترس چیه...از چی میترسم؟؟؟
اخرش دیوونه شدم
صدای گوشیم منو از افکار دیوونه کننده اورد بیرون.
یه پیام از ته یون بود
یه رابطه ی اجباری...دختر فوق العاده ای بود...بی نقص...همه چی تموم
ولی من لیاقتشو نداشتم...من اونو به عنوان خواهرم دوسش دارم نه چیز دیگه ای
حالا نمیشد اس ام اونو با یکی دیگه مینداخت مثلا چانیول...اون رابطش خیلی با اون بهتره.
-آآآآه
دی او:چیزی شده؟؟معمولا کلافه میشی آه میگی
-چیزی نیس..خسته م
پیامو باز کردم
(سلام بکهیون:) کجایی؟ یه وقت حالمو نپرسیا:\ میخواستم بگم دلم برات تنگ شده♥ )
چی بهش بگم اخه؟
-آآآه
(سلام ته یونا تو راه خونه م.امروز فیلم برداری داشتیم.البوم جدید واقعا ادمو میکشه...متاسفم)
///
در خونه رو باز کردم.
خونه ساکت بود.فقط لامپ اشپزخونه روشن بود.
تاعو:هانا کو؟
سوهو:غذا رومیزه ولی سرده
کریس:من گشنمه
کای:من یکی آسفالت شدم
شیو:این غذاعه دیگه قابل خوردن نیس...منم الان از گشنگی میمیرم
-اقایون خوشبو لطف کنین برین حموم و این بوی خوب رو با وان پر اب گرم تقسیم کنید.
سهون:نمیشه حالا ضرب کنیم؟
-نه
سهون:خوب تفریق
-نه
سهون:خوب بو رو به توان 5 برسونیم
-باشه فقط قبلش وصیت نامه تو بنویس
یکی یهو از پشت بغلم کرد.دستای سفید و ظریفشو دو گردنم دیدم
چشای همه گرد شده بود.
سریع اون دستارو از خودم جدا کردم و به دختره نگاه کردم.ته یون با یه لبخند شیرین بهم نگاه کرد.
پشت سرشم هانا با یه تاب بندی جذب سرمه ای که پر نگین بود و میدرخشیدو با دامن مشکی که تا بالای زانوهاشو پوشونده بود, وایساده بود.یکم آرایش کرده بود.از نوع خط چشمش فهمیدم کار ته یونه.موهای لختشو ریخته بود رو شونه هاش.دستا و پاهای ظریف و سفیدش خیلی خودنمایی میکرد.
به کیک تو دستش نگاه کردم.
ابرومو دادم بالا-ته یونااااا ترسوندیم
خندید از اون خنده هایی که دل هر مردیو به زلزله هشت ریشتری دعوت میکرد.ولی رومن هیچ اثری نداشت
ته یون:خوب این سوپرایز بود دیگه
لپشو کشیدم:ممنون عروسک
کای:عشق بازیاتونو بزارید کنار یه لحظه...اینجا مجرد هس خجالت
کریس:این موقعیت کلا نات مای استایل
سهون:اون کیکه برای چیه؟؟؟
چن:ته یون زحمت کشیده اورده تو بکوبونی تو کلت ته یون:خوب این یه مهمونیه کوچیکه.
شیو:اوووووو
-به چه مناسبتی؟؟؟
بازوی هانا رو گرفتو اوردش جلو.روش نوشته بود تبریک برایmv جدید
خندیدم-واااااو گرگگگگ باید خوشمزه باشه
ته یون:میدونم زیاد مهربونم ولی خب یه تشکر میکردی چیزی ازت کم نمیشد.
چانیول:من...میرم دوش بگیرم
ته یون به رفتنش نگاه کرد بعد چندثانیه داد زد:زودبیا تا به جشن برسییییی
-ممنونم بابت کیک..بابت زحماتت
لی:چه بی احساس..ویروس کریس بهت منتقل شده؟
لوهان رفت سمت آشپزخونه و مشغول خوردن غذای سرد شد.
سوهو:وای خیلی خسته شدم
ته یون صورتشو اورد نزدیکم
با تعجب نگاش کردم.با انگشتش به لپش اشاره کرد
-چی؟
ته یون:اگه لپمو ببوسی تشکرتو قبول میکنم
هانا کیکو گذاشت رو میز و رفت سمت آشپزخونه.
سرش پایین بود.نمیتونستم ببینمش.
#lovemeright
۱۵.۹k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.