اشک حسرت پارت۶۱
#اشک حسرت #پارت۶۱
سعید :
توماشین نشسته بودم از در خونه ای امید که زد بیرون سریع پیاده شدم
- آیدین
برگشت وبا پوزخندی گفت : نه می بینم ضرب دستت خیلی خوبه
- حقته بکشمت
آیدین : حرفتو بگو وقت ندارم برات کارت دعوت می فرستم
انگارکه آتیشم زده باشن با مشت کوبوندم تو صورتش خم شد وبا خشم فریاد زد
آیدین : عوضی
- خیلی پستی ...خیلی نامردی خیلی ...برادریمون همینجا خاک می کنم رفاقت با تو دیگه تموم شده
آیدین : نکنه فکر کردی یه ماشین مدل بالا انداختن زیر پات آدم شدی
- خیلی خوبه که ذات واقعیت رو نشون دادی
آیدین نگاهی بهم انداخت ورفت تموم بدنم می لرزید با آسمان من چیکار کرده بود این نامردی بود آیدین چطور تونست کاش همون اول پا پس می کشیدم که اینجوری نشه نمی تونستم رانندگی کنم وراه افتادم مردم اجیب نگاهم می کردن حق داشتن فقط با یه تیشترت تو این هوای سرد راه می رفتم با صورت خونی می خواستم با آسمان حرف بزنم ولی چجوری آیدین داشت چی می گفت که برام کارت بفرسته نکنه آیدین ...نه نه خدایا من مستحق این همه عذاب نیستم چرا روزای خوش با من قهره چرا هر روزم بدتر از دیروزه
یه وقت دیدم جلو در خونم زنگ زدم هدیه جواب آیفون رو داد ازش خواستم در رو باز کنه در رو باز کردم ورفتم تو خونه ازآب لوله صورت خونیم رو شستم ورفتم داخل هدیه با دیدنم اجیب نگاهم کردوگفت : داداش ...داداش چی شده چرا لبت پاره است چشا....
مادر نگران گفت : سعید
- چیزی نیست
رفتم تو اتاقم ودر رو بستم بازم بغض داشت نابودم می کرد ودریغ از یه قطره اشک باید با آسمان حرف می زدم
با صدای دراتاقم که باز شد سرمو گرفتم بالا مادر بود ونگران
مادر : سعید مادر چت شده ؟
- چیزیم نیست مادر
مادر : تو بچه امی می دونم داغونی ...سعید پسرم
می خواست از رو ویلچر در بیاد نزاشتم وگفتم : نپرسین تو رو خدا خودمم نمی دونم چم شده دارم می میرم
مادر : این وقت روزاومدی خونه آخه نگران شدیم
- چیزی نیست
خسته بودم از توضیح دادن وحرف زدن مادر که سکوتم رو دید برگشت واز اتاق رفت بیرون شماره ای آسمان رو گرفتم جواب نمی داد مسیج فرستادم
- آسمان تو رو خدا جواب بده دارم دیونه میشم
جواب نمی داد زنگ می زدم مسیج می فرستادم روز رفت وجاش رو به شب داده بود ومن اصلا از کارم خسته نمی شدم
مسیج فرستادم
- این آخرین باره بهت میگم آسمان جواب بده جواب ن....
با صدای دراتاق کلافه گفتم : بله
در باز شد از دیدن امید تعجب کردم گوشی رو کنار گذاشتم اومد نزدیکم درست روبه روم وگفت : شوکه شدم سعید ...
چیزی نگفتم ادامه داد ...
سعید :
توماشین نشسته بودم از در خونه ای امید که زد بیرون سریع پیاده شدم
- آیدین
برگشت وبا پوزخندی گفت : نه می بینم ضرب دستت خیلی خوبه
- حقته بکشمت
آیدین : حرفتو بگو وقت ندارم برات کارت دعوت می فرستم
انگارکه آتیشم زده باشن با مشت کوبوندم تو صورتش خم شد وبا خشم فریاد زد
آیدین : عوضی
- خیلی پستی ...خیلی نامردی خیلی ...برادریمون همینجا خاک می کنم رفاقت با تو دیگه تموم شده
آیدین : نکنه فکر کردی یه ماشین مدل بالا انداختن زیر پات آدم شدی
- خیلی خوبه که ذات واقعیت رو نشون دادی
آیدین نگاهی بهم انداخت ورفت تموم بدنم می لرزید با آسمان من چیکار کرده بود این نامردی بود آیدین چطور تونست کاش همون اول پا پس می کشیدم که اینجوری نشه نمی تونستم رانندگی کنم وراه افتادم مردم اجیب نگاهم می کردن حق داشتن فقط با یه تیشترت تو این هوای سرد راه می رفتم با صورت خونی می خواستم با آسمان حرف بزنم ولی چجوری آیدین داشت چی می گفت که برام کارت بفرسته نکنه آیدین ...نه نه خدایا من مستحق این همه عذاب نیستم چرا روزای خوش با من قهره چرا هر روزم بدتر از دیروزه
یه وقت دیدم جلو در خونم زنگ زدم هدیه جواب آیفون رو داد ازش خواستم در رو باز کنه در رو باز کردم ورفتم تو خونه ازآب لوله صورت خونیم رو شستم ورفتم داخل هدیه با دیدنم اجیب نگاهم کردوگفت : داداش ...داداش چی شده چرا لبت پاره است چشا....
مادر نگران گفت : سعید
- چیزی نیست
رفتم تو اتاقم ودر رو بستم بازم بغض داشت نابودم می کرد ودریغ از یه قطره اشک باید با آسمان حرف می زدم
با صدای دراتاقم که باز شد سرمو گرفتم بالا مادر بود ونگران
مادر : سعید مادر چت شده ؟
- چیزیم نیست مادر
مادر : تو بچه امی می دونم داغونی ...سعید پسرم
می خواست از رو ویلچر در بیاد نزاشتم وگفتم : نپرسین تو رو خدا خودمم نمی دونم چم شده دارم می میرم
مادر : این وقت روزاومدی خونه آخه نگران شدیم
- چیزی نیست
خسته بودم از توضیح دادن وحرف زدن مادر که سکوتم رو دید برگشت واز اتاق رفت بیرون شماره ای آسمان رو گرفتم جواب نمی داد مسیج فرستادم
- آسمان تو رو خدا جواب بده دارم دیونه میشم
جواب نمی داد زنگ می زدم مسیج می فرستادم روز رفت وجاش رو به شب داده بود ومن اصلا از کارم خسته نمی شدم
مسیج فرستادم
- این آخرین باره بهت میگم آسمان جواب بده جواب ن....
با صدای دراتاق کلافه گفتم : بله
در باز شد از دیدن امید تعجب کردم گوشی رو کنار گذاشتم اومد نزدیکم درست روبه روم وگفت : شوکه شدم سعید ...
چیزی نگفتم ادامه داد ...
۱۱.۵k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.