اشک حسرت پارت ۶۲
#اشک حسرت #پارت ۶۲
سعید :
در باز شد از دیدن امید تعجب کردم گوشی رو کنار گذاشتم اومد نزدیکم درست روبه روم وگفت : شوکه شدم سعید ...
چیزی نگفتم ادامه داد
امید : مجبورم احساس آسمان رو نادیده بگیرم تو بودی هم همین کارو می کردی آسمان رو فراموش کن
فقط نگاهش می کردم
امید : بد کردم در خونمون به روتون باز کردم
- من چیکار کردم امید ...چه خطایی کردم حرف آیدین رو باور کردی
امید : می دونی چقدر هدیه رودوست داشتم
- داشتی
امید : دیگه همه چی بهم خورده متسفم سعید .
می خواست بره بلند شدم وجلوش وایسادم
- منو ترد می کنی چرا خواهرمو خورد می کنی
امید : نمی خوام سعید نمی خوام ادامه اش بدم
- من گم میشم ولی امید هدیه نابود میشه با عجله تصمیم نگیر
امید : خیلی دلخورم...نامردی شد در حقم
- من نامردم من نامردی کردم بیا از من تقاص پس بگیر...خیلی بی انصافی امید خیلی
امید : بی انصافی در حق من شد
- فکرت رو درست کن امید همونطور که من همیشه بهت اعتماد داشتم تو هم اعتماد کن آسمان برام مقدسه حرمت شکن نیستم که فکر می کنی نامردی کردم
امید :به خانوادت گفتی
- چی می گفتم چی می دونم که بگم فقط گلوی کبود آس....
اخرش بغضم شکست وگریه کردم امید ناراحت گفت : سعید کاش ....
حرفشو نیمه تموم گذاشت ورفت هق هق گریه ام تو شال گردنش خفه شد وتازه متوجه عمق فاجعه شده بودم آیدین بی شرف به گل من با آسمان من چیکار کرده بود
از خواب بیدار شدم همونجا تو تخت موندم نگاهم به سقف اتاق بودشده تا حالا کسی فکرش پوچ باشه پر از هیچ دقیقا همونجوری شده بودم
- سعید
برگشتم طرف درسهیل لبخندی زد وگفت : تو که هنوز خوابی داداش امروز عقد خواهرمونه باشو ببینم
کنارم نشست رو تخت
- هدیه کجاست
سهیل: امید اومد دنبالش دیگه ...داداش چیزی شده دیشب .
- چیزی نیست داداشم
سهیل: کت شلوار سَت مون رو دادم خشک شویی پاشو دیگه داداش اخرشم ما نفهمیدیم تو چت شده
- بهتر که ندونی
با رفتن سهیل رفتم حموم کارم تموم شد حوله تن پوشمو پوشیدم ورفتم بیرون
- سهیل..سهیل
سهیل : اینجام داداش
از آشپزخونه اومد بیرون وگفت : جونم داداش
- مادر کی رفت اومدن دنبالش ؟
سهیل : اره پرستارهمیشگیش اومد بهش گفتم همراش برم قبول نکرد
- آها
سهیل : صبحانه می خوری داداش
- نه
لباس بیرون پوشیدم وگوشیمو برداشتم نگاه کردم آسمان مسیج داده بود
سعید :
در باز شد از دیدن امید تعجب کردم گوشی رو کنار گذاشتم اومد نزدیکم درست روبه روم وگفت : شوکه شدم سعید ...
چیزی نگفتم ادامه داد
امید : مجبورم احساس آسمان رو نادیده بگیرم تو بودی هم همین کارو می کردی آسمان رو فراموش کن
فقط نگاهش می کردم
امید : بد کردم در خونمون به روتون باز کردم
- من چیکار کردم امید ...چه خطایی کردم حرف آیدین رو باور کردی
امید : می دونی چقدر هدیه رودوست داشتم
- داشتی
امید : دیگه همه چی بهم خورده متسفم سعید .
می خواست بره بلند شدم وجلوش وایسادم
- منو ترد می کنی چرا خواهرمو خورد می کنی
امید : نمی خوام سعید نمی خوام ادامه اش بدم
- من گم میشم ولی امید هدیه نابود میشه با عجله تصمیم نگیر
امید : خیلی دلخورم...نامردی شد در حقم
- من نامردم من نامردی کردم بیا از من تقاص پس بگیر...خیلی بی انصافی امید خیلی
امید : بی انصافی در حق من شد
- فکرت رو درست کن امید همونطور که من همیشه بهت اعتماد داشتم تو هم اعتماد کن آسمان برام مقدسه حرمت شکن نیستم که فکر می کنی نامردی کردم
امید :به خانوادت گفتی
- چی می گفتم چی می دونم که بگم فقط گلوی کبود آس....
اخرش بغضم شکست وگریه کردم امید ناراحت گفت : سعید کاش ....
حرفشو نیمه تموم گذاشت ورفت هق هق گریه ام تو شال گردنش خفه شد وتازه متوجه عمق فاجعه شده بودم آیدین بی شرف به گل من با آسمان من چیکار کرده بود
از خواب بیدار شدم همونجا تو تخت موندم نگاهم به سقف اتاق بودشده تا حالا کسی فکرش پوچ باشه پر از هیچ دقیقا همونجوری شده بودم
- سعید
برگشتم طرف درسهیل لبخندی زد وگفت : تو که هنوز خوابی داداش امروز عقد خواهرمونه باشو ببینم
کنارم نشست رو تخت
- هدیه کجاست
سهیل: امید اومد دنبالش دیگه ...داداش چیزی شده دیشب .
- چیزی نیست داداشم
سهیل: کت شلوار سَت مون رو دادم خشک شویی پاشو دیگه داداش اخرشم ما نفهمیدیم تو چت شده
- بهتر که ندونی
با رفتن سهیل رفتم حموم کارم تموم شد حوله تن پوشمو پوشیدم ورفتم بیرون
- سهیل..سهیل
سهیل : اینجام داداش
از آشپزخونه اومد بیرون وگفت : جونم داداش
- مادر کی رفت اومدن دنبالش ؟
سهیل : اره پرستارهمیشگیش اومد بهش گفتم همراش برم قبول نکرد
- آها
سهیل : صبحانه می خوری داداش
- نه
لباس بیرون پوشیدم وگوشیمو برداشتم نگاه کردم آسمان مسیج داده بود
۱۰.۳k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.