ادامه

ادامه
تو این مدت فهمیده بود که هانا شاگرد خوبه کلاسشونه و معلم ازش خیلی راضیه پس مییتونست رو هانا حساب کنه؟! بهتره زمانی که بلند شد این سوال رو ازش بپرسه...
به پرونده نگاه کرد
زن ژاپنی... که جدیداً به کره اومده بود... قاتل و خانوم بویانگ مادر دختری که به قتل رسیده سویون
⁵ ساعت بعد
هانا ویو
از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم ⁹ شب رو نشون میداد واقعاً ⁵ ساعت...
کی منو اورد اینجا... من که رو مبل خوابیده بودم...
رفتم پایین که یونگی رو دیدم
_ساعت خواب..
+بقیه کجان؟!
_بقیه که یونها و سوهو رفتن بیرون... لارا هم رفیقش اومد دنبالش با چهار تا از دوستاش بیرونن من تا چند دیقه دیگه باید شام درست کنم تا گشنه نمونیم
+کمک میخوای..
_خیر بشین واست چای بیارم
+مرسی..
_خواهش
یونگی واسمون چای اورد و شروع به خوردن کردیم
راوی ویو
چایشوم تموم شد و یونگی خواست بره تو آشپزخونه که هانا دستشو گرفت
+بشین.. من غذا درست میکنم
_باشه منم یکم کار دارم
یونگی پرونده هاشو از بالا اورد پایین عینکشو به چسماش زد و آستین بولیزش رو زد بالا و شروع کرد به خوندن که یهو یه میزی یادش اومد یه سمت آشپز خونه حرکت کرد و به سمت هانا یی رفت که داشت کنار گاز غذا درست میکرد به سمت استو (اجاق گاز)
رفت و به کابینت تکیه داد
هانا حتی زمانی هم که داشت آشپزی میکرد هم زیبا بود موهای موج دار و پلندش که تا زیر باسنش بود به به جلو اومده بود عینک مطالعه ای که داشت باعث میشد هانا صد برابر جذاب تر بشه و آستینی که واسه کار های هشت پا زده بود بالا باعث شد قلب یونگی از این همه جذابیت دختر به تپش در بیاد و یونگی مطمئن تر بشه که عاشق هاناست و به اون علاقه داره با صدای هانا به خودش اومد
+چیزی شده؟!
_خب چیزه...
یه خاطر حرف یهویی هانا یونگی یادش رفته بود که واسه چی اومده بود که یهو یادش اومد
_فردا قراره برم واسه دیدن یک جسد میخوام بفهمم طرف چطوری مرده
دختر مکشمویی که دور مچ دستش بود رو گرفت و موهاشو بالا بست و گوجه ای کرد..
+خب..؟!!
_توی پرونده قبلیم قاتل دکتر رو خرید و من به هیچکس اعتماد ندارم.. از استادتون پرسیدم و گفت شاگرد خیلی خوبی هستی و یه طورایی خیلی بیشتر میدونی.. از ترمت
+خب استاد زیادی لطف داره.. خب حالا پرونده تو جه ربطی به من داره..
_من میخوام که تو بیای. به من اطلاعت پزشکی بدی
+من.. نه خب من خیلی از این موضوعات سر در نمیارم..
_خواهش میکنم..
+خب باش..
یونگی عینک مطالعش رو در اورد و به هانا برای انجام کار کمک کرد 1 ساعت بعد غذا کاملاً آماده بود داشتن میز رو میچیدن و هم زمان مسخره بازی در میوردن و میخندیدن.. میشه گفت هانا کاملاً یادش رفته بود قضیه مایکل رو همینطوری مسخره بازی در میاوردن و میخندیدن که در خونه باز شد و لارا اومد داخل و..
دیدگاه ها (۲)

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁷لارا داخل شد و... با یونگی مواجه شد که...

ادامه که داشت صبخونه میخوردن _چه عجب صحر خیز شدین. +دیرمون ش...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁶✓کجا بودی تو دختر... میدونستی یونگی از...

ادامه پیک: این از طرف آقای مایکل +چیه؟! پیک: مقداری پول و یک...

#رُز_زخمی_من. part. 72جونگکوک صندلیش را کاملاً به لارا چسبان...

#رُز_زخمی_من. part. 71راهروهای هتل خلوت بودند. نورهای زرد و ...

Mine p.2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط